• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
کارولینا سکوت کرد، تعجب از تمام اجزای صورتش هویدا بود. آدارایل روی سنگ نشست و خیره به آسمان بنفش شب گفت:
- پرواز کردن رو خیلی‌خیلی دوست داشت، اما هرگز نمی‌تونست آزادانه پرواز کنه. چون نقصش مشخص بود. چون همه سریع با دیدنش مسخره‌ش می‌کردن. اون رو نشون کسی می‌دونستن که بدبختی می‌اُورد. هایدرا تمام عمرش تلاش کرد بفهمه چرا نقص داره.
کارولینا لحظه‌ای قلبش لرزید، درست مثل او، تمام مدت تلاش کرد بفهمد چرا نقص دارد و در نهایت پری جنگل همه‌ چیز را برایش گفت. لحظه‌ای هایدرا را درک کرد، به حتم فهمیدن حقیقت برایش تلخ بوده است. آدارایل ساکت شده بود، داشت به گذشته فکر می‌کرد. برای همان کارولینا به حرف آمد:
- خب، فهمید؟
آدارایل نگاهش را از ماه گرفت و به کارولینا داد، ببرینه‌ی جوان مشتاق شنیدن ادامه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
همه تعجب کردند، پیتر از آن‌که او چرا به آن‌ها حقیقت را گفت و بقیه از آن‌که چطور همچین قدرت ویژه‌ای لایق پنهان‌کاری است! کارولینا سرش را پایین انداخت و به این فکر کرد که داستان هایدرا، چقدر شبیه او بود. تنها تفاوتش آن بود که هایدرا قدرتش را نتوانست کنترل کند و شاید حرف بقیه بیش از حد برایش اهمیت داشت.
چشم‌هایش را بست. امیدهایی که جوانه زدند؟ به یاد روبینه‌ها و تک‌شاخ‌ها افتاد. کسانی که به او کمک کردند و از بازگشتش خوشحال شده بودند، ولی چرا باید خوشحال باشند؟ تمام مدت هرگز به این نکته فکر نکرده بود. مطمئناً تنها دغدغه‌ی آن‌ها انتقام گرفتن نبود. چرا هرگز فکر نکرد شاید آن‌ها به‌خاطر کمک به ببرینه‌ها تمام این سال‌ها تحت فشار بودند؟ چرا فکر نکرد... .
پیتر نیم نگاهی به کارولینا انداخت، انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
کنار درخت توهم، در بالای صخره‌ی مرکزی ایستاده و به قدمرا نگاه می‌کند. در سه ماه گذشته همه‌چیز آرام گذشته بود. قدمرا در این مدت به شدت آرام بود و هیچ اتفاق بدی نیفتاده است. اما به قول قدیمی‌ها هرگز همه چیز یکسان نمی‌ماند. دیشب، خبری آمد. خبری که گفته شده بود تاون شخص جدیدی را به قدمرا آورده است. هم اکنون همه در صخره‌ی مرکزی جمع شده بودند تا آن شخص جدید را ببینند. مشتاق بودند ببینند دیگر کدام نژاد در حال انقراض است.
همه‌ی گونه‌ها جمع بودند، هرکس مشتاق بود تا آشنایی از سرزمینش را ببیند. هیدر‌ها از حومورا، منتظر یک نژاد مانِرا بودند. یاسمن و هیرما منتظر نژادی از سیاره زمین بودند. دیگر نژاد‌ها هم همین‌طور اما کارولینا، خون‌سرد بود؛ زیرا نژادی در امگاورس دیگر منقرض نمی‌شد.
تنها به اصرار پیتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
همه سرشان را تکان دادند و مجدد نشستند، تاون به شخص جدیدی که کنارش ایستاده بود، اشاره کرد. او... یک جگوار بود. یک موجود کاملاً سیاه با چشم‌های نارنجی درخشان که زخمی و بی‌حال کنار تاون ایستاده بود. چشم‌هایش آن‌قدر بی‌جان بودند که انگار هر آن ممکن بود از دست برود. پیتر با دقت به آن جگوار چشم دوخت، چقدر جالب، او اولین جگواری بود که به قدمرا آمده است. تا به‌حال همچین گونه‌ای نداشته‌اند.
تاون نگاهش را چرخاند و روی یک نفر قفل کرد. او کسی جز کارولینا نبود! پیتر چرخید و رد نگاه تاون را پیدا کرد. آدارایل نیز اکنون به کارولینا خیره بود. هیچکس چیزی نمی‌دانست، کسی جگوار را نمی‌شناخت؛ زیرا از دنیای آن‌ها نبود. او از امگاورس آمده بود! او... درست است، فردریک خودمان بود!
کارولینا بهت‌زده در سکوت به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
در با صدای بلندی باز شد و قامت آدارایل در میانه‌ی آن نمایان گشت. کارولینا سریع از جلوی تخت کنار رفت و مضطرب گفت:
- زود باش آدارایل، خون زیادی از دست داده!
آدارایل جلو آمد، یک سبد بزرگ در دستش بود که آن را روی میز نهاد. درحالی‌که مشغول بیرون آوردن وسایلش بود، جدی گفت:
- همتون برین بیرون. فقط یه نفر برای کمک بمونه.
همه به یکدیگر نگاه کردند و صدای کارولینا زودتر از همه به گوش رسید:
- من می‌مونم.
اصلاً منتظر نماند تا بقیه هم نظر بدهند، سریع خود را به آدارایل رساند و منتظر ماند تا کمک بخواهد. یاسمن و هیرما به هم‌دیگر نگاه کردند. لیلیت ابرویش را بالا انداخت، پیتر گفت:
- باشه، بچه‌ها برین بیرون.
انگار به مذاقش اصلاً خوش نیامده بود! با بسته شدن در، آدارایل نیم‌نگاهی به کارولینا انداخت، نگاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
پیتر با محبت بیشتری او را اسیر کرد، بوسه‌ای بر روی موهایش زد و گفت:
- آروم باش کارولینا، آروم باش!
هیرما و لیلیت کمی بعد وارد خانه شدند، یاسمن نیز پشت سرشان آمد. هر سه غمگین به دختر گریان جلویشان خیره بودند. باورشان نمی‌شد حضور یک آشنا از امگاورس آن‌قدر در تغییر روحیه‌ی کارولینا تأثیر داشت. هنوز چند دقیقه از مرگ فردریک نگذشته بود که در مجدد باز شد.
این‌بار شخص خیلی مهمی آمده است. آلفای ببرینه‌ها روهن آمده بود. همه با ورودش، کنار ایستادند و احترام گذاشتند. روهن سرش را تکان داد، نگاهش به جسم خونین روی تخت افتاد. یک جگوارینه از امگاورس. نژادی که تا به یاد داشت نسل در نسل به الهه جنگ آتنا خدمت می‌کردند. قدمی جلو رفت، کارولینا را دید که در آغوش پیتر غم‌زده در سکوت به زمین خیره بود و اشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
به نرمی خم شد و یک مرجان صورتی را لمس کرد. دشت مرجان با گذشت یک ماه حبس ماندن او در خانه‌اش، هیچ تغییری نکرده بود. زبری مرجان که سر انگشتش را سوزاند، حقیقت تصمیمش را بیشتر درک کرد. صدایی ‌آمد، کسی پشت سرش ظاهر شده بود.
ایستاد اما هنوز نگاهش به مرجانی بود که تازه از مادرش، جوشیده بود و داشت بزرگ می‌شد. سرش درد می‌کرد از آن‌همه افکار مزخرف و تصمیم‌های مهم سر درد گرفته بود. تاون به حرف آمد:
- کاری که گفته بودی رو کردم. صدات، همون حرف‌هایی که زدی رو توی امگاورس پخش کردم.
کارولینا نفسش را بیرون داد، چیزی نگفت. تاون ادامه داد:
- اون‌ها خیلی ترسیدن، دارن آماده‌ی نبرد میشن.
دوباره خم شد، این‌بار کف دستش را روی یک قسمت بزرگ مرجان کشید. دستش سوخت، گفت:
- هنوز متحدانی دارم؟
تاون به نیم‌رخ کارولینا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
نگاهش را به آلفا روهن داد، داشت در مرکز این تجمع با آلفای شیرون‌ها حرف میزد. صدای پیتر در گوش سمت چپش پیچید:
- می‌خوان نیمی از زمین‌هامون رو بگیرن.
کارولینا غرغری کرد.
- و در صورتی که بهشون ندیم؟
پیتر آه از دهانش خارج شد، آهسته پاسخ داد:
- اون وقت هم چوب‌هایی که نیاز داریم رو نمیدن و هم بهمون حمله می‌کنن. ساده‌ست.
کارولینا خسته از کلمات جنگ، حمله و انتقام، خودش را تکاند. بدون فکر به سمت آلفا قدم برداشت، پیتر که از جلو رفتن او تعجب کرده بود، سریع دنبالش دوید. با دست‌های انسانی پشت گردن او را محکم گرفت و نگران گفت:
- داری چی کار می‌کنی، دیوونه شدی؟ آلفاشون خیلی عصبیه!
کارولینا توجهی نکرد، دندان نیشش را به پیتر نشان داد تا موهایش را رها کند. پیتر ایستاد و سریع به جسم ببرینه‌اش در آمد. دوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
کارولینا کلافه شد، او همین اول به سرزمین مادری‌اش چشم داشت. آن‌قدر کلافه گشت که کنترل اعصابش را از دست داد. ناگهان به سمت آلفای شیرون‌ها پرید. آن‌قدر سریع که آلفا نیز شوکه شد. پنجه‌اش را درون قلبش فرو کرد، نیش‌های تیزش را درون شاه رگ گردنش و سپس، غرشی از ته دلش سر داد که پرده‌ی گوش شیرون را لرزاند.
پیتر بهت‌زده به گله خیره شد، شیرون‌ها نگران بودند و قدمی عقب رفتند، نمی‌توانستند آلفا را نجات بدهند، زیرا هر واکنششان کارولینا را تحریک می‌کرد که درجا آلفا را با قطع کردن شاه‌رگش بکشد. پیتر، کارولینا را کاوش کرد، دختری که روزهای اول دیده بود نیست. دیگر رفته بود. این دختر جدید، شاید همان ملکه آدریانایی بود که همه از او حرف می‌زدند. کسی که الان جلویش ایستاده است، از نقاط ضعف موجودات خبر داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
سکوت بیش از حد روی اعصاب پیتر خط می‌کشید. پس نعره سر داد و به کارولینا پرید، واقعاً دیگر اعصابش بهم ریخته بود. کارولینا را به عقب هل داد و فریاد زد:
- داری چه غلطی می‌کنی؟ صلحی که می‌خواستی این بود؟
کارولینا سکوت کرد، به شیرون روبه‌رویش که اخم‌آلود به وی خیره بود، نگاه انداخت. نزد او گفت:
- همیشه کنارم باش، توی امگاورس به هیچکس نمی‌شه اعتماد کرد. متوجهی؟
شیرون غرش کرد، سرش را تکان داد و زمزمه کرد:
- من سپرت نیستم.
پیتر که از بی‌توجهی کارولینا کفری شده بود، پنجه‌اش را بالا برد و بر کمرش کشید. درد عمیقی در بدنش ایجاد شد، خون از پوست نصف شده‌ی ببرینه‌ی ماده بیرون جهید. کارولینا از درد چشم بست و ل*ب زد:
- تو گروگان منی، به عنوان ولیعهد شیرون‌ها، باید در خدمت من باشی تا بهشون آسیب نزنم!
حروج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

عقب
بالا