- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 302
- پسندها
- 1,311
- امتیازها
- 8,433
- مدالها
- 9
- سن
- 22
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #41
هکتور نیز در فکر فرو رفته بود. اما به چه فکر میکرد؟ آیا دوستهای قدیمی بازمیگشتند؟ گمان نکنم. کلافه پوفی کشید و گفت:
«بقیه هم از راه حل فردریک استفاده کردن. اونا هم مثل من تحت تأثیر طلسم نیستن شاید بتونی ازشون کمک بگیری.)
کارولینا غرغری کرد:
- نیازی نیست پای بقیه رو به این بازی باز کنیم.
از پیتر جدا شد و گفت:
- بیا پیتر. فدا کردن من بهترین راه حل برای نجات دادن اونهاست.
پیتر غمگین و ناراضی سرش را تکان داد. راهی به فکرش نمیرسید. هکتور خواست اعتراض کند که هر دو رفتند. صبر نکردند و حتی کارولینا با او وداع هم نکرد. انگار میترسید نظرش تغییر کند. هکتور اما به دنبالشان راه افتاد. سه گرگ، از زندان بیرون آمدند. به طرف ورودی اردوگاه رفتند که گرگ خاکستری، هکتور گفت:
«اگر هادس اونجا باشه،...
«بقیه هم از راه حل فردریک استفاده کردن. اونا هم مثل من تحت تأثیر طلسم نیستن شاید بتونی ازشون کمک بگیری.)
کارولینا غرغری کرد:
- نیازی نیست پای بقیه رو به این بازی باز کنیم.
از پیتر جدا شد و گفت:
- بیا پیتر. فدا کردن من بهترین راه حل برای نجات دادن اونهاست.
پیتر غمگین و ناراضی سرش را تکان داد. راهی به فکرش نمیرسید. هکتور خواست اعتراض کند که هر دو رفتند. صبر نکردند و حتی کارولینا با او وداع هم نکرد. انگار میترسید نظرش تغییر کند. هکتور اما به دنبالشان راه افتاد. سه گرگ، از زندان بیرون آمدند. به طرف ورودی اردوگاه رفتند که گرگ خاکستری، هکتور گفت:
«اگر هادس اونجا باشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر