• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان از خاکستر تا خورشید | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک رمان

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
همان‌طور که بلند می‌شد، شانه‌ای بالا انداخت، اما قبل از اینکه بتواند قدمی بردارد، بزرگمهر بازویش را محکم گرفت. نه آن‌قدر که درد بیاورد، اما کافی بود تا نشان دهد حرف‌شنوی می‌خواهد.
- جلو راه برو.
مهراد نیشخند کم‌رنگی زد اما چیزی نگفت. فرید که کمی عقب‌تر ایستاده بود، نگاهی کوتاه بین آن دو رد و بدل کرد، نفس عمیقی کشید و بی‌حرف پشت سرشان قدم برداشت.
***
خانه‌ی بزرگمهر، در سکوتی سرد و کش‌دار فرو رفته بود. نور کم‌جان غروب از لابه‌لای پرده‌های ضخیم عبور می‌کرد و خطوط ظریفی از روشنایی را روی دیوارهای روشن و تابلوهای ساده‌ی خانه می‌کشید. اما این نور، به زحمت می‌توانست از سنگینی هوای اتاق بکاهد. انگار همه‌چیز در هم گره خورده بود؛ مثل آدم‌هایش.
ماهور، روی لبه‌ی مبل نشسته بود، چنان که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
فرید، کلافه دستی در موهایش کشید. بزرگمهر، بالاخره سر بلند کرد.
- چیزی که الان مهمه، آزادی بچه‌هاست... و طلاق ماهور.
ماهور، تکان خفیفی خورد. این واژه... هنوز هم، مثل خنجری در قلبش فرو می‌رفت. انگار که هر بار، زخمی کهنه را دوباره باز می‌کرد.
- تو می‌تونی شهادت بدی که چه رفتاری با تو داشته؟
لحظه‌ای، تنها لحظه‌ای، ماهور نگاهش را به چشمان بزرگمهر دوخت. اما همین لحظه کافی بود تا نفسش حبس شود، تا دستان در هم قفل‌شده‌اش بیشتر از قبل در هم فرو بروند. قلبش، انگار که در مشتش گرفته باشند، فشرده شد. یک آن، همه‌چیز محو شد.
صدای بزرگمهر در گوشش طنین انداخت، اما معنی جمله‌اش دیرتر از آنچه باید، در ذهنش نشست. شهادت؟ انگار ذهنش تلاش می‌کرد مفهوم این واژه را درک کند، اما چیزی در درونش مقاومت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
حیاط دادگاه، محوطه‌ای بزرگ با درخت‌های خشک و نیمکت‌های سیمانی، زیر نور کمرنگ زمستان، حس سنگینی داشت. چند عابر در سکوت راه می‌رفتند، یکی با پرونده‌ای در دست، دیگری با چهره‌ای مضطرب، و صدای گاه‌وبیگاه ورق خوردن کاغذها و مکالمات کوتاه، فضای رسمی و سرد دادگاه را پر می‌کرد. هوای سرد، بوی خاک نم‌گرفته‌ی باغچه‌های خشک را در فضا می‌پراکند.
ماهور و فرید از پله‌های ساختمان دادگاه پایین آمدند. فرید با آن قد بلند و شانه‌های محکم، با کت‌وشلوار رسمی‌اش بیشتر از همیشه جدی به نظر می‌رسید. کیف سامسونت چرمی مشکی‌اش را جابه‌جا کرد و نگاهی به ماهور انداخت.
- همین‌جا منتظر بمون، می‌رم ماشین رو میارم.
ماهوری که کنارش ایستاده بود، انگار با هر قدم که برمی‌داشت، چیزی درونش سنگین‌تر می‌شد. لبه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
صدا هنوز کمی لرز داشت. بعد، با تردید اضافه کرد:
- اگه شما کاری نداری و بیکاری.
فرید پایش را روی ترمز گذاشت. چراغ قرمز. اما نگاهش به ماهور بود. از پشت عینک دودی‌اش، او را زیر نظر گرفت. چشم‌های ماهور، خالی بودند. نه از اشک، نه از بغض، که از همه‌چیز. این، همان سکوتی نبود که همیشه در او دیده بود. این، چیزی عمیق‌تر بود. یک تهی بزرگ، یک پایان بی‌صدا.
لب‌های فرید کمی باز شد، انگار که بخواهد چیزی بگوید، اما گفتن بعضی چیزها از سکوت سخت‌تر بود. نفسش را به‌آرامی بیرون داد.
- مطمئنی که الان می‌خوای بری؟
ماهور انگشت‌هایش را از روی مانتواش برداشت، آرام روی پیشانی‌اش گذاشت و با فشار کوتاهی چشم‌هایش را بست.، مطمئن بود؟ نه، نبود. اما مگر چیزی در این زندگی دست خودش بود که حالا بخواهد برای این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
فرید دقیق نگاهش کرد. خوبم دروغ بود، ولی بحثی نکرد. سری تکان داد و به سمت ورودی ساختمان حرکت کرد. ماهور هم پشت سرش آمد، با قدم‌هایی آرام‌تر، اما مصمم. راهروی پزشکی قانونی، با دیوارهای بلند و خاکستری، فضایی سرد و دلگیر داشت. نور سفید مهتابی روی موزاییک‌های رنگ‌ورورفته می‌تابید و تن خسته‌ی آدم‌هایی که اینجا بودند، سایه‌های بی‌قرارشان را به دیوار می‌کشید. ماهور کنار دیوار ایستاد، درست نزدیک تابلویی که شماره‌ی اتاق‌ها را نشان می‌داد. فرید جلوتر رفت تا هماهنگی‌ها را انجام دهد، اما او حتی یک قدم هم به سمت آن اتاق‌ها نمی‌توانست بردارد.
چند نفر از کنارش گذشتند. یک زن و مرد، که آرام ولی عصبی باهم مشاجره می‌کردند. مرد زیر لب چیزی گفت و زن، خیره به زمین، فقط سر تکان داد. کمی آن‌طرف‌تر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
ماهور آهسته سر تکان داد. گلویش از شدت اضطراب خشک شده بود، انگار تکه‌ای سنگ درونش گیر کرده باشد. پلک زد و نفسش را حبس کرد. نمی‌دانست چرا، اما دست‌هایش که از قبل هم سرد بودند، حالا یخ زده بودند.
پزشک دوباره به پرونده برگشت و گفت:
- شکایت ضرب و جرح ثبت شده، این معرفی‌نامه از دادگاهه؟
ماهور خواست جواب بدهد، اما زبانش قفل شده بود. نفسش آمد و رفت، اما صدایی از دهانش خارج نشد. نگاهش روی لبه‌ی میز یخ زد، انگار اگر حرف می‌زد، چیزی درونش فرو می‌ریخت. فرید کنار او ایستاده بود، دستانش را در جیب فرو برده بود و انگشتانش را مشت کرده بود. نگاهش روی چهره‌ی ماهور چرخید، روی چشم‌های درشت و قهوه‌ای که حالا تهی به نظر می‌رسیدند. حس کرد چیزی درونش فرو می‌ریزد، چیزی که نمی‌دانست دقیقاً چیست. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
ماهور تکان نخورد. نه به این خاطر که نمی‌توانست، بلکه به این خاطر که نمی‌دانست چطور. بدنش بی‌حس بود، انگار که به تخت دوخته شده باشد. لحظه‌ای گذشت، و بعد، با حرکتی کند و شکننده، نشست. شال را دور خودش پیچید و سعی کرد چیزی را که در گلویش گیر کرده بود، قورت بدهد.
قدم‌های پزشک از اتاق بیرون رفتند. در باز شد، بسته شد. و بعد، چیزی در ماهور فرو ریخت.
هوای بیرون، خنک‌تر از آنی بود که تصور می‌کرد. یا شاید هم فقط او بود که دمای بدنش افتاده بود. لرزش نامحسوسی روی انگشت‌هایش نشست. سعی کرد تندتر قدم بردارد، اما پاهایش انگار فرمان نمی‌بردند.
فرید همان‌جا بود. تکیه داده به دیوار، دستانش در جیب، اما نگاهش، دقیق، تیز، آماده. همین که ماهور را دید، صاف ایستاد، انگار چیزی درونش از جا کنده شد. و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
چشم‌های ماهور کمی گشاد شدند. چیزی درونش فرو ریخت. این را می‌دانست، اما شنیدنش از زبان دیگری، چیزی را در قلبش فشرد. احساس کرد دوباره در آن خانه‌ی سرد، در آن شب‌های پر از کابوس گیر افتاده است. دستش ناخودآگاه به مچش رفت، جای زخمی قدیمی را لمس کرد.
مهراد لبش را با زبان خیس کرد، چشم‌هایش بین فهیمه و ماهور در نوسان بودند. بعد، با همان خشم فروخورده‌ی همیشگی گفت:
- اون خودش مقصره! اون بود که ماهور و کاوه رو دزدید و تورو هم زخمی کرد!
فهیمه با آرامش ظاهری جرعه‌ای دیگر از قهوه‌اش نوشید و ابرو بالا انداخت.
- ولی توی دادگاه این چیزا مهم نیست، داداش من. اون آدم، یه گرگ به تمام معناست.
فرید همان لحظه از اتاق بیرون آمد. دیگر لباس رسمی به تن نداشت. تیشرت سرمه‌ای و شلوار راحتی پوشیده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
دستگیره را گرفت و در را باز کرد و پیاده شد. اما درست قبل از اینکه در ماشین را ببندد، لحظه‌ای مکث کرد. انگار چیزی یادش آمده باشد. بدون اینکه برگردد، با همان لحن خونسرد و خطرناکش پرسید:
- با اون مردی که گفتم هماهنگ کردی؟
نوچه‌ای که گوشی به دست داشت، سریع سر تکان داد و گفت:
-بله آقا، آخر این ماه می‌رسن اینجا.
آصف لبخندی محو زد. کوتاه، اما عمیق. بعد، بدون حرف دیگری، در را بست و راه افتاد.
هوا همان‌طور خاکستری بود. مثل لحظه‌ای قبل از وقوع یک حادثه‌ی بزرگ.
صدای پیوسته‌ی بوق‌های مانیتورهای مراقبت‌های ویژه، سکوت سنگین اتاق را می‌شکست. نور مهتابیِ یکنواخت، سایه‌ی صورت بیمار را روی بالش انداخته بود. بزرگمهر، گوشی پزشکی را از روی گوشش برداشت، پلک زد و به اعداد روی نمایشگر خیره شد. بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد انجمن
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,666
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
آصف، همان‌طور که گوشه‌ی لبش را بالا می‌کشید، قدمی به جلو گذاشت. چشمانش دقیق شد در صورت بزرگمهر، انگار که می‌خواست چیزی پیدا کند. بعد، با لحن آرام اما سمی‌اش گفت:
- بی‌ادبی؟ چقدر کلمه‌ها رو قشنگ انتخاب می‌کنی آقای دکتر.
مکثی کرد، ابرویی بالا انداخت. - بی‌ادبی اینه که یکی مال تو باشه و یهو غیبش بزنه، نه این‌که یه نفر بدون در زدن وارد اتاق بشه.
بزرگمهر خودکار براقش را میان انگشتانش چرخاند، نگاهش از چشمان آصف تکان نخورد.
- شاید باید اول روشن کنیم که چی واقعاً مال کیه. نه؟
آصف، بی‌تعجیل نشست. روی مبل چرمی، پا روی پا انداخت، انگشتانش را روی زانوی اتوکشیده‌اش ضرب گرفت.
- این چیزا بحث نداره دکتر. بعضیا فقط می‌خوان از روی نقشه‌ی دیگران رد شن. ولی... .
نگاهش در نگاه بزرگمهر نشست.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا