• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان از خاکستر تا خورشید | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک رمان

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
مکثی کوتاه. بعد، نفس مهراد سنگین‌تر شد. کمی صاف نشست و با مکثی کوتاه، گوشی را روی میز گذاشت.
- بذارم روی آیفون؟
سکوتی که بعد از این جمله افتاد، به طرز غریبی کش‌دار بود. فرید نگاهی سریع بین جمع انداخت، بعد کمی به جلو خم شد و دست‌هایش را در هم گره زد. ماهور اما، همان‌طور که بود، بی‌حرکت، فقط چشم‌هایش را روی صفحه‌ی خاموش تلویزیون دوخته بود. نمی‌دانست چرا، اما چیزی در قلبش فرو ریخته بود. شاید حس ششمش بود، شاید هم آن نگاه مرد مشکی‌پوش که در هرجایی با آن‌ها بود هنوز از ذهنش پاک نشده بود. مهراد انگشتش را روی صفحه کشید و گذاشت گوشی روی میز بماند.
- حالا بگو.
و بزرگمهر حرف زد. ماهور نشنید که چه گفت. فقط دید که چطور نگاه مهراد، از تعجب، به اخم و بعد، به چیزی نزدیک خشم تبدیل شد. دید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
فرید ابرو بالا انداخت، گوشه‌ی لبش کمی کش آمد، اما چیزی نگفت. فقط کمی جلوتر رفت، به نرده‌ی بالکن تکیه زد و سرش را به طرف ماهور برگرداند. نگاهش آن ته‌مایه‌ی شیطنت همیشگی را داشت، اما این بار، لایه‌ای از جدیت هم رویش نشسته بود.
- از چی می‌ترسی؟
ماهور نفسش را بیرون داد، بخار کم‌رنگی در هوا شکل گرفت و محو شد. سرش را کمی پایین انداخت، انگشتانش را زیر پتو مشت کرد.
- از اینکه اون هنوز تموم نشده باشه.
فرید کمی سرش را چرخاند. چشم‌هایش ریز شد، انگار که داشت حرف‌های ماهور را مزه‌مزه می‌کرد. بعد با همان لحن مطمئن و خونسرد گفت:
- یعنی چی؟
- یعنی آصف. اون همیشه یه قدم جلوتر بوده. همیشه.
ماهور دستش را روی نرده گذاشت، ناخودآگاه شروع کرد به کشیدن خط‌های نامرئی روی آهن سرد. انگار که داشت افکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
همه ایستاده بودند. ماهور انگشت‌هایش را در هم قفل کرده و ناخن‌هایش را کف دستش فشار می‌داد. کنار فرید ایستاده بود اما جرأت نداشت سرش را بالا بیاورد. می‌دانست اگر نگاه کند، با آن دو چشم تیره‌ی یخ‌زده روبه‌رو می‌شود، با همان نگاهی که قبل از هر مشتِ آصف، قبل از هر لگد، قبل از هر تحقیر روی صورتش می‌نشست.
شقیقه‌هایش نبض می‌زدند. صدای قاضی دور و نزدیک می‌شد، انگار کسی داشت صدایش را زیر آب پخش می‌کرد. فرید کمی سرش را خم کرد و آهسته زمزمه کرد:
- آروم باش، ماهور. همه‌چی تحت کنترله!
دلش می‌خواست آرام باشد، اما چطور؟
نفسش گره خورده بود. چیزی در درونش فریاد می‌زد که هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد، که شاید آصف باز هم یک راه فرار پیدا کند. هرچند عقلش می‌گفت که این بار فرق دارد، که این بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
گاهش را بالا آورد. برای اولین بار، احساس کرد که توانسته از پسِ گذشته بربیاید. که دیگر ماهور متعلق آصف‌خان نیست، که دیگر... آزاد است.
و برای اولین بار، به آصف نگاه کرد. مستقیم، بدون ترس. و دید که این بار، این اوست که دارد از خشم فکش را روی هم فشار می‌دهد
***
هوا خنک بود، نسیم ملایمی پرده‌های حریر سفید را تکان می‌داد و بوی دود زغال و ادویه‌ی جوجه‌ها در فضا پیچیده بود. خانه‌ی بزرگمهر، روشن‌تر از همیشه، پر شده بود از صدای خنده و صحبت. بالکن خانه، با آن باربیکیوی جمع‌وجور و میز و صندلی دونفره‌ی کنارش، حالا پایگاه اصلی شده بود. بزرگمهر، تیشرت سبز تیره‌اش را کمی روی تنش مرتب کرد و آستین‌های سویشرت مشکی‌اش را بالا زد. سیخ‌های جوجه را در دست داشت و با تمرکز همیشگی‌اش، آن‌ها را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
آذر نگاهش را نرم کرد و دستش را روی پای ماهور گذاشت.
- عادیه عزیزم. تو سال‌ها توی استرس زندگی کردی، نمیشه تو یه روز همه‌چی رو ول کرد و گفت تموم شد.
ماهور نفس عمیقی کشید و آهسته گفت:
- ولی تموم شده، نه؟
آذر کمی به عقب تکیه داد، دستش را روی دکمه‌ی پیراهن مردانه‌اش کشید و با همان آرامش همیشگی‌اش گفت:
- تموم شده. فقط دلت هنوز باور نکرده.
لحظه‌ای سکوت شد. ماهور به بقیه نگاه کرد.
به فرید که حالا دستش را بالا و پایین می‌برد تا ببینند نسیم دود کباب‌ها را به کدوم سمت می‌برد، به مهراد که هنوز با همان تیشرت گشاد مشکی و شلوارک بلندش، تکیه داده به نرده‌ی بالکن، و با شیطنتی توی چشم‌هایش، سعی داشت کاری کند که بزرگمهر از آشپزی دست بکشد. به فهیمه، که انگار بعد از مدت‌ها، چیزی پیدا کرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
بزرگمهر پوزخند زد، چای را برداشت و سری تکان داد.
- نه، دارن مدیریت یاد می‌گیرن.
فرید لبخندی زد، تکه‌ای سیب از ظرف برداشت و به‌سمت ماهور چرخید:
- ببین کی اومد! بالاخره ماهور خانم هم لطف کردن به ما یه سری زدن!
همین موقع، فهیمه از در بیرون آمد. هیچ حرفی نزد. یک شال نازک روی شانه‌اش انداخته بود، نگاهش آرام، اما نافذ. دست‌هایش را روی سینه جمع کرده بود، چشمش کوتاه روی ماهور مکث کرد. نه با قضاوت. نه با کنجکاوی.
فقط یک مکث ساده، اما به اندازه‌ی کافی محسوس که ماهور را وادار کند بی‌اختیار دستش را دور کاوه محکم‌تر کند. فهیمه چیزی نگفت. همان‌طور که نگاهش را برداشت، به‌سمت صندلی رفت، نشست، استکانی چای برداشت و آرام جرعه‌ای نوشید. اما حتی در آن سکوت، چیزی وجود داشت. چیزی که حس کردنش آسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
آذر نفس عمیقی کشید، لبخندی روی لبش نشاند و دست‌هایش را روی شانه‌های ماهور گذاشت.
- ببین، تو الان توی یه دوره‌ی سختی هستی. این طبیعیه که حس کنی داری چیزی از بقیه می‌گیری، ولی به این فکر کن... وقتی پات وایستی، وقتی روی پات وایسی، اون‌وقت می‌تونی ده برابرش رو برای خودت و پسرت بخری.
ماهور هنوز مردد بود، اما آذر خندید و شوخی‌وار اضافه کرد:
- فقط اینو یادت باشه، وقتی پول درآوردی، اولین چیزی که ازت می‌خوام یه دستبند طلاست، اونم با اسم خودم روش حک شده!
ماهور با تعجب سر بلند کرد، آذر چشمانش را شیطنت‌آمیز باریک کرد و ادامه داد:
- و یه شام مفصل تو یه رستوران حسابی، که خودت باید خرجشو بدی! پس بهتره هرچه زودتر کار پیدا کنی!
ماهور نگاهش را به آذر دوخت. به آن گرمایی که در چشمانش بود، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
ماهور با دقت گوش می‌داد، ولی هنوز تصمیم نگرفته بود. نگاهش میان گزینه‌ها بالا و پایین شد، بعد بالاخره، کمی مردد اما با اطمینان بیشتری گفت:
- همون لازانیا خوبه... .
آذر لبخند کم‌رنگی زد و منو را بست. یک انتخاب ساده، اما برای ماهور انگار قدمی بزرگ بود. گارسون آمد و سفارشات را گرفت.
کاوه هنوز روی صندلی زرد کوچکش تکان می‌خورد و بی‌دلیل می‌خندید، اما ماهور دیگر حواسش به او نبود. نگاهش به میز، به بشقاب‌های مرتب و لیوان‌های براق، ولی فکرش جای دیگری بود. چند ثانیه گذشت، بعد آرام سر بلند کرد.
- یه سوال بپرسم؟
آذر که تا آن لحظه نگاهش به فضای رستوران و آدم‌های اطراف بود، توجهش را به او داد. کمی سرش را کج کرد و با لبخندی منتظر گفت:
- بپرس.
ماهور مکثی کرد، انگشت‌هایش را بی‌هدف روی لبه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
به ظرف لازانیا خیره شده بود، ولی انگار اصلاً نمی‌دید. ذهنش هنوز در گذشته‌ای بود که آذر برایش تعریف کرده بود. تصویر دو پسر بچه. یکی بیدار، یکی خواب،روی پله‌های یک مطب... شب، هوا سرد، و لباسی که به زور گرما می‌داد. دلش پیچ خورد. مهراد را تصور کرد، همان مردی که همیشه سرد و ساکت بود، انگار از دنیا فاصله داشت. چشمانش را آرام روی هم گذاشت.
ماهوری که همیشه فکر می‌کرد آدم‌ها فقط همان چیزی هستند که نشان می‌دهند، حالا می‌فهمید که چقدر اشتباه کرده بود. چنگالش را بی‌هدف در لازانیا فرو برد، اما میلی به خوردن نداشت. ذهنش هنوز در گذشته‌ای که آذر برایش تعریف کرده بود، غرق شده بود. قلبش سنگین شده بود، انگار چیزی روی سینه‌اش فشار می‌آورد. تصویر مهرادِ کوچک، آن پسر ده یازده ساله، در ذهنش نقش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

Nastaranjavanmard

منتقد آزمایشی
منتقد آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
7/10/24
ارسالی‌ها
200
پسندها
1,617
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سن
19
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
قهقهه‌ی عصبی فهیمه در فضای آشپزخانه پیچید:
ـ فرید، تو چرا خودتو زدی به اون راه؟ اصلاً قبول، مامان عاشق ماهور بشه، بابا قبول کنه، بعد چی؟ فکر کردی خودش چی؟ فکر کردی ماهور اصلاً آمادگی همچین چیزی رو داره؟
فرید سکوت کرد. سکوتی که برای چند ثانیه فضای خانه را در بر گرفت.
فهیمه دست به سینه نشست، به سمت پنجره‌ی آشپزخانه رفت و به بیرون نگاهی انداخت. زمین هنوز کمی از برف شب گذشته سفید بود، خورشید به زحمت پشت ساختمان‌های بلند خودش را نشان می‌داد. نفس عمیقی کشید، انگار که سعی داشت خشم و نگرانی‌اش را فرو بدهد.
ـ ببین، تو به ماهور حس داری، اینو من نمی‌گم، خودت از نگات معلومه. ولی فرید، به این فکر کردی که اون چی می‌خواد؟ اون اصلاً به این چیزا فکر می‌کنه؟
فرید دستانش را روی میز مشت کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nastaranjavanmard

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا