• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انتقام یک تباهی | خورشید و ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع moon sun
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 866
  • کاربران تگ شده هیچ

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
45
پسندها
103
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
مانی: یعنی مربوط به امیرعلیه؟
حامد: آره، ولی تا قسم نخوری، بهت نمی‌گیم.
کامران: درسته، چون فقط وقتی به خاک دایی قسم می‌خوری رازدار می‌شی، پس چاره‌ای نیست.
مانی: لعنتی، منظورتون چیه؟ کجا باید برش گردونیم؟ اگه انقدر مهمه، به خاطر داداشم به خاک بابام قسم می‌خورم که هر چی امروز فهمیدم رو به هیچ‌کی نمی‌گم، حتی به بی‌بی. خوب شد الان.
حامد: حله، بیا این پاکت رو بهش بده. من باید سریع گزارش‌مو بدم و برم ترکیه، بعداً می‌بینم‌تون.
کامران: مراقب اون دوتا هم باش.
حامد: نترس، کاشتم‌شون تو یه کافه تو استانبول، فعلاً نمی‌فهمن کجام.
***
یک روز قبل
راوی: حامد در پیاده‌روی شلوغ خیابان استقلال استانبول قدم می‌زند. کلاهی لبه‌دار بر سر دارد و دستکش‌های چرمی که اثر انگشت‌هایش را پنهان می‌کند. دو نفر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
45
پسندها
103
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
راوی: مانی پاکت را باز کرد و با دقت شروع به مطالعه کرد. چند دقیقه بعد، در حالی که خشک‌اش زده بود، کامران پاکت را از دست‌اش گرفت و گفت: «تموم شد؟» مانی سرش را به نشانه تأیید تکان داد. کامران با فندک ماشین‌اش پاکت و محتویاتش را آتش زد و روی زمین انداخت. پس از مطمئن شدن از سوختن تمام محتویات آن، آرام به سمت مانی گام برداشت، دست خود را روی شانه‌اش گذاشت و گفت: «برای منم اولش سخت بود باور کنم، برای همین به حامد ایمیل زدم اما بازم جواب نداد. نگو از قبل خودش می‌دونسته و یه روز قبل اینا رو برام تهیه کرده بود. با یه شماره دیگه بهم خبر داد، ولی اصرار کرد که تو هم باید در جریان باشی. گفت دونستن تو در آینده به درد می‌خوره. راستش نمی‌دونم الان باید دل‌ام برای امیرعلی بسوزه یا سامان.»
مانی: قطعا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا