• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قلب سفید یک ربات | بیتا مجد کاربر انجمن یک رمان

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
قلب سفید یک ربات
نام نویسنده:
بیتا مجد
ژانر رمان:
عاشقانه, اجتماعی
کد رمان: 5832
ناظر: MAHLA.MI MAHLA.MI

به نام خالق هستی و عشق
خلاصه:
گیسو، دختری جوان که با کوله‌باری از ترس و اضطراب بعد از آن اتفاقات دلخراش زندگی‌اش، به تهران برای زندگی با خانواده عمو می آید. اما در همان ابتدای حضور او دراین شهر پرماجرا اتفاقاتی رقم می‌خورد که دست سرنوشت قلم خود را برای او به گونه‌ای به چرخش درمی‌اورد که انگار شمشیر را از رو بسته است تا اینک...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Armita.sh

سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,577
پسندها
21,372
امتیازها
48,373
مدال‌ها
43
سن
15
سطح
32
 
  • مدیر
  • #2
DD434C1E-B9C4-44C1-A43E-A08BEF7B7F68.jpeg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Armita.sh

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3


(آهنگ زمینه رمان)


فصل۱:

اتوبوس وارد ترمینال شد. دقیقا جایی که کمی آن طرف‌تر ایستگاه تاکسی‌های درون شهری قرار داشت. صدای بلندبوق‌ها، شلوغی جمعیت و هوای سنگین تهران برای گیسو که تازه ازشهر آرام و خوش آب‌وهوایش آمده‌بود، مضطرب کننده بود!
باخاطری آشفته ازاتوبوس پیاده شد و چمدان‌هایش را تحویل گرفت، که صدای گام‌هایی نزدیک گوشش، قلبش را به تپش درآورد! کمی سرش رابرگرداند، آری خودش بود!
همان مرد مشکوکی که در صندلی کناری‌اش نشسته بود. مردی باکلاه کپ و عینک دودی!
در دلش رخت‌شورخانه‌ای به پا بود. کیف کوچک کولی‌اش را محکم‌تر از قبل چسبید و گام‌هایش راسریع ترکرد... تقریبا نزدیک اولین تاکسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
صدای مردی درگوشش پیچید:
_ خانم! خانم! حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟!
گیسو نگاهی به مرد انداخت و اشک ریزان گفت:
_ کیفم‌و زد... همه چیزام داخلش بود! پولام، موبایلم، حتی آدرس خونه عموم هم... وای باورم نمیشه!
مردجوان که سردرگم به نظر می‌رسید دستی در موهایش کشید وبه سمت اوخم شد:
_ خیلی خب! مطمئنی مشکلی برات پیش نیومده؟ لازم نیست بری بیمارستان؟
گیسو اشک‌هایش را پاک کرد وبه نشانه خیرسرش راتکان داد.
مردجوان لبخندکم رنگی زد وگفت:
_ خداروشکر، ولی سعی کن ازاین به بعد بیشتر مراقب باشی. این شهر شلوغ‌تر از این حرفاست!
_ حتما! ببخشید که یک دفعه پیچیدم جلوی ماشین شما
_ خواهش می‌کنم. خب من دیگه باید برم خدانگهدار.
می‌خواست سوارماشینش شود که دوباره به سمت گیسو که درحال دورشدن بود برگشت وگفت:
_ خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
هوای داخل ماشین پربود از عطر تلخ مردانه همراه باسکوتی سنگین. گیسو خودش را در گوشه صندلی جمع کرده‌بود و خیره به شلوغی خیابان به اتفاقات آن روز فکر می‌کردکه ناگهان مرد جوان لب به سخن گشود وگفت:
_قبلاکه تهران اومده بودی؟ یا باراولت؟ اونم تنهایی!
_آره چندباری قبل فوت پدرم اومده بودم
_فوت پدرت؟!
_آره... چندماهی میشه که تنهام گذاشته!
_واقعامتاسفم... خیلی سخته! خدابیامرزشون.
_آره... مخصوصا برای منی که...
حرفش راقورت داد ورویش رابه سمت پنجره ماشین گرداند. مرد جوان باکلافگی آهی کشید وگفت:
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم!
_نه! خواهش میکنم.
_خب خانم...
_ادیب هستم. گیسو ادیب!
_درسته. خانم ادیب نمیخوای بلاخره قهر روبشکنی وآدرس خونه عمو روبدی؟!
_وای! بله... اصلا حواسم نبود! هرچندآدرس دقیق رو که به لطف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
زنگ تلفنش به صدا درآمد:
_بله! بگو!
_کجایی مهراد؟ میدونی چند ساعته منتظرتم؟!
_مگه من بهت گفتم منتظرم باشی؟! خب یه تاکسی می‌گرفتی برمی‌گشتی یا زنگ می‌زدی به عمو!
_خوشم باشه! از صبح تا حالا منو کاشتی جلوی در دانشگاه حالا طلبکارم هستی؟!
_ مارال! لطفاً رو اعصابم راه نرو! الان میام دنبالت.
با عصبانیت گوشی‌اش را روی صندلی شاگرد انداخت و راه افتاد.

***
صدای باز شدن در با صدای خنده زن عمو مرضیه قاطی شده بود. بی هوا گیسو را به آغوش کشید و گفت:
_وای گیسو جون بالاخره اومدی! چقدر منتظرت بودم دختر قشنگم.
گیسو لبخند عمیقی زد و گفت:
_ممنون زن عمو جون!
_پس چرا هنوز جلوی در وایسادی؟! بیا داخل غریبی نکن! اینجا خونه خودته.
و بعد با کمک هم چمدان‌ها را داخل خانه کنار در گذاشتند. همه چیز بوی گران بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BITATAHERII

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/1/22
ارسالی‌ها
22
پسندها
184
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
گیسو که ازشنیدن نام آشنای مهرادمتعجب شده بودگفت:

_مهراد؟!

_آره! مهرادرفیق جینگمه! همیشه توی همین کافه سرکوچه بابچه هامیریم میشینیم. امروزم یه نیم ساعت بعداینکه تواومدی دیدم شاهرخ پیام داده که؛ حالادیگه اینقدربی معرفت شدین میریدبیرون یه سربه مانمیزنید! گفتم نه بابا چه بیرونی! من که جایی نرفتم! بعددیدم یهوتعجب کرد گفت؛ اه پس مهراد روبه روکافه چیکارمیکرد؟! منم گفتم بی خبرم حالایادم باشه یه زنگ به مهرادبزنم!

گیسو یادحرف مهرادافتادکه گفته بود؛[خونه دوست منم تویکی ازهمین ساختمون هاست!]
ولبخندی روی لب هایش نشست. که دوباره شیطنت کارن گل کرد وگفت: چیه اسم رفیقمو آوردم خنده رولبت نشست خانم! البته غمت نباش من رفیق خوب زیاددارم میندازمت به یکیشون!

گیسو که حسابی ازحرف کارن قرمزشده بودباعصبانیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا