• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

روی سایت دلنوشته قلب یخی/به قلم مهدیه حاجی بابایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Bible.Hb
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها بازدیدها 2,228
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

یک پیاده رو تقریبا خلوت؛
یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختی‌شان پای خودشان!
یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضررش پای خودشان!
یک زن، یک زن، یک رفاقت؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان!
و انتهای پیاده رو…
یک
من، یک تنهایی، یک رنج؛ آخر و عاقبتش پای تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
فکر می‌کردم تنهایی یعنی؛
من...
سکوت...
پنجره‌های خاک گرفته...
اتاق خالی از تو...
نمی‌دانستم سنگینی‌اش بیشتر می‌شود در ازدحام آدم‌ها
!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
كاش ميشد برای ساعتی مرد!
آن‌وقت است که می‌فهمی چه كسی
در نبودنت دق می‌كند
و
چه كسی ذوق می‌کند!
دلم ساعتی مردن می‌خواهد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
تنهاییم را دوست دارم؛
خوابیدن در تنهایی غرق در سکوت،
اشک‌هایی که در تنهایی دیده نمی‌شوند،
ولی...
هیچ‌وقت نتوانستم قلب چاک چاکم را در تنهایی ترمیم کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
می‌دانی...
نگاه اشک‌باری که با مردمک‌های لرزان، التماس به بودنت می‌کند...
قابلیت آن را دارد تا عرش خدا را به فرش برساند.
وقتی با قطره قطره‌های بلوریش،
زجه می‌زند نرو...
و تو بی‌رحمانه می‌روی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
با دختر بودنم‌،
دخترانه رفتار کردنم،
نشان دختر داشتم.
هیچ‌وقت نتوانستم و نمی‌توانم دختروار عاشقی کنم.
اما حس دخترانه‌ام به من می‌گوید...
روزی می‌رسد و کسی با تمام این نابلدی‌هایم دوستم خواهد داشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
چه زیباست وقتی با زجه،
مشت‌ها می‌زنی بر پیکره بی‌جانم.
می‌خواهی بلند شوم،
ناز کنم، نظر کنم
اما نمی‌توانم!
نازهایم را خاک‌ها بلعیدن،
نظرهایم را کرم‌ها کوریدن،
دست‌هایم را سردی پیکر سنگین سنگ فلج کرده است،
ولی باز گوش‌هایم...
صدای زجه‌هایت را می‌شنود
که از قبر طلب می‌کنی،
تا من را که در خود محبوس کرده ازاد کند...
تا باری دیگر بتوانی من را در اغوش مردانه‌ات بفشاری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا