چه گوید با که گوید این پریشان
شده اشکش به روی گونه افشان
کنار ساحل رویا نشسته
دمی شاد و دمی از عشق خسته
تو گویی خیره سر از او دگر نیست
ولی از جانش او دیگر خبر نیست
تمام آرزوها رفته از یاد
تمام لحظههایش رفته برباد
نسیم آرام برموج و ساحل
شده از یاد خود هرلحظه غافل
بیا با گل افشانی دست او گیر
که او از زندگانیاش شده سیر
غبار غصه از آن چهره بردار
نیست جز غم ز دودن نیک کردار
《ادامه ۹۹/۳/۶ ۵:۳۰》