در کجا سِیر میکنند قوهای گریانِ بهار
چونکه فریادِ صدایِ گریهی آنها شبیهه یک چنار
در به صحرای خزان کنجی به بالینِ ابد
میروند و میشوند هر یک به یک دریا کنار.
رود کوچک بود و کوچکتر از او دریای سرخ
رنگهای هر کمان چون یک قیاس تازه بود
اقیانوس به ره میرفت و میافزود رخ
از کجا میرفت این ره که بلایِ تازه بود؟