آن روز چون تو میرفتی
آسمان هم هوای باران داشت
لب من داشت طرحی از لبخند
قلبم حالی بد پریشان داشت
تو به من قول دادی خواهم شد
سرور کل دشت و دالان ها
لیک نیمه راه رهایم کردی
هستیام رفت دست طوفان ها
دست من را گرفتی و گفتی
با من بیا به مرز خوشبختی
حالا ولی رفتهای جانم
من ماندهام میان بدبختی
تو به من قول دادی قولی پوچ
که تا ابد کنار من هستی
قلب من هم چه ساده باور کرد
او نفهمید تو چقدر پستی