گاهی برایم میشود آنی سوالی
آنکس که قرار است مرا دوست بدارد
بر لب بزند اسمم و کوهم بشمارد
وقتی که بدید این رهِ زنده به کمانم
به شور و شَر این همه شعرای عیانم
میگویدم این یار دلیرت به کجا بود؟
این غصه و دردِ دلِ تبدار چهها بود؟
با خود نکند روزی بیازارد خود را
کز من نشوند دلخور و دور و پیِ دنیا
گویم ز الان آنکه تو را ندیدهام من
هرچه که سرایم همه از آن تو و من.