که از سالهای پیش در من
چیزی سست و خاموش تن
از آن روز که تو را دیگر ندیدم،
شروع کرد به جوشیدن؛
مثل یک پاره آهن
در دل تنگِ برونِ وطن
از آن موقع که صدایت نشنیدم
شروع کرد به نوشیدن؛
گلوی جرعه جرعه شد سوزان
مثل قلبی سرشار از طوفان
از برای آتش و آبی، بیسویه میشود
هرچند که از دوری قلب ماست پر بوران
ولیکن میرسد روزی که از مُرده بیاید جان.