- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 6,304
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #141
کاری نمیکرد؛ اما سنگینی نگاهش رو به خوبی روی جزءبهجزء صورتم احساس میکردم.
طولانی شدن خیرگی نگاهش باعث شده بود برای باز کردن چشمهام وسوسه بشم؛ ولی باز کردن چشمهام اسکندر رو نسبت به من مشکوک میکرد. اگه میخواستم این بازی رو ببرم؛ باید حساب شده و دقیق جلو میرفتم و خشمم رو کنترل میکردم. تنها چیزی که لازم داشتم این بود که زمان تسویه حساب با اسکندر، درست و حسابی کارش رو یکسره بکنم.
صدای قرار گرفتن لیوان شیشهای روی عسلی کنار تخت توی فضای ساکت اتاق پیچید.
چند ثانیه بعد دستی روی ملافه تخت نشست؛ ملافه رو مرتب کرد و بعد صدای دور شدن قدمهاش رو شنیدم.
صدای قیژ مانندی که از کاناپه چرمی مشکیرنگ داخل اتاق بلند شد؛ خبر از دراز کشیدن اسکندر میداد.
آروم چشمهام رو باز کردم، دستم رو روی تخت...
طولانی شدن خیرگی نگاهش باعث شده بود برای باز کردن چشمهام وسوسه بشم؛ ولی باز کردن چشمهام اسکندر رو نسبت به من مشکوک میکرد. اگه میخواستم این بازی رو ببرم؛ باید حساب شده و دقیق جلو میرفتم و خشمم رو کنترل میکردم. تنها چیزی که لازم داشتم این بود که زمان تسویه حساب با اسکندر، درست و حسابی کارش رو یکسره بکنم.
صدای قرار گرفتن لیوان شیشهای روی عسلی کنار تخت توی فضای ساکت اتاق پیچید.
چند ثانیه بعد دستی روی ملافه تخت نشست؛ ملافه رو مرتب کرد و بعد صدای دور شدن قدمهاش رو شنیدم.
صدای قیژ مانندی که از کاناپه چرمی مشکیرنگ داخل اتاق بلند شد؛ خبر از دراز کشیدن اسکندر میداد.
آروم چشمهام رو باز کردم، دستم رو روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.