- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 6,304
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #161
نگاهم رو از پشت به قد بلند و کت و شلوار سیاهش دوختم. خط اتوش هندونه قاچ میزد. پوزخندی به اینهمه وسواس زدم و سرم رو پایین انداختم، آروم پشت سرش حرکت کردم . مهم نبود چطور بهش نگاه کنم، همشون مثل هم بودن، امید، کوروش و حتی عامر پاکسار. مردهایی که برای قدرت هرکاری میکردن. سرم رو پایین انداخته بودم که توی یک لحظه سرم با شیئ سختی برخورد کرد. با اخم سرم رو بلند کردم که نگاهم به چشمهای سیاه و متعجبش افتاد. دستش رو با حیرت روی شونش کشید و زمزمه کرد:
- سرش درد گرفت؟
متعجب از زمزمه زیر لبیش خشکم زد. چرا اهمیت میداد که سرم از برخورد به پشتش درد اومده یا نه؟
نگاهش رو بهم دوخت و با وجود قد بلندش کمی خم شد. آروم پرسید:
- خیلی تند حرکت میکنم؟
اول متعجب نگاهش کردم؛...
- سرش درد گرفت؟
متعجب از زمزمه زیر لبیش خشکم زد. چرا اهمیت میداد که سرم از برخورد به پشتش درد اومده یا نه؟
نگاهش رو بهم دوخت و با وجود قد بلندش کمی خم شد. آروم پرسید:
- خیلی تند حرکت میکنم؟
اول متعجب نگاهش کردم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش