متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سایه‌های ابری | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 233
  • بازدیدها 10,324
  • کاربران تگ شده هیچ

نظر زیباتون درمورد سایه های ابری؟

  • به شدت بد!

    رای 0 0.0%
  • بد!

    رای 0 0.0%
  • قابل قبول!

    رای 0 0.0%
  • خوب!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    22

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #161
نگاهم رو از پشت به قد بلند و کت و شلوار سیاهش دوختم. خط اتوش هندونه قاچ میزد. پوزخندی به اینهمه وسواس زدم و سرم رو پایین انداختم، آروم پشت سرش حرکت کردم . مهم نبود چطور بهش نگاه کنم، همشون مثل هم بودن، امید، کوروش و حتی عامر پاکسار. مردهایی که برای قدرت هرکاری می‌کردن. سرم رو پایین انداخته بودم که توی یک لحظه سرم با شیئ سختی برخورد کرد. با اخم سرم رو بلند کردم که نگاهم به چشم‌های سیاه و متعجبش افتاد. دستش رو با حیرت روی شونش کشید و زمزمه کرد:
- سرش درد گرفت؟
متعجب از زمزمه زیر لبیش خشکم زد. چرا اهمیت می‌داد که سرم از برخورد به پشتش درد اومده یا نه؟
نگاهش رو بهم دوخت و با وجود قد بلندش کمی خم شد. آروم پرسید:
- خیلی تند حرکت می‌کنم؟
اول متعجب نگاهش کردم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #162
عامر با غرور به مردهای دور میز اشاره کرد و لب زد:
- بشینید.
جالب بود که تا قبل از صدور اجازه همه منتظر ایستاده بودن. با نشستن اعضا، کوروش که هنوز نگاهش به من بود با نفرت و لبخندی مصنوعی روبه عامر گفت:
- خوش اومدی عامر جان، می‌بینم که با دختر کوچیکم آشنا شدی.
عامر صورت جدی به خودش گرفت و بدون هیچ لبخند یا ملایمتی نسبت به کوروش، جواب داد:
- دختر کوچیکت آدمی نیست که دیده نشه کوروش، بین اونهمه جمعیت، مثل ستاره می‌درخشید؛ پس باید خیلی کور می‌بودم اگه نمی‌دیدمش.
با اخم سرم رو به‌سمتش برگردوندم. کاملا جدی بود. توی صورتش هیچ نشونی از شوخی دیده نمی‌شد. نگاهم رو به کوروش دادم، با اخم و خشم به عامر چشم دوخته بود. اسکندر درست کنار کوروش نشسته بود؛ اما انگار جرعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #163
اسکندر نگاهش رو به من دوخت و درهمون‌حال با غیض جواب عامر رو داد:
- شما که از همه چیز باخبرین، دیگه چه نیازی به توضیح دادن هست؟
عامر مردونه و با غرور خندید.
- می‌دونی که دوست دارم از زبون خودت بشنوم اسکندر.
اسکندر با اخم نگاهش رو از من گرفت و روبه عامر کرد.
نامحسوس سنجاق سـ*ـینه‌ی روی لباسم رو لمس کردم و دوربین رو روشن کردم. باید به خودم می‌اومدم و کاری که براش به مهمونی اومده بودم رو تموم می‌کردم.
سرم رو بلند کردم و به صورت اسکندر خیره شدم.
با صدای گرفته‌ای شروع کرد به حرف زدن:
- محموله‌های مواد تا آخر ماه میرسن، دوتاشون توی انبار ساری نگهداری میشن، هفده‌تای دیگه توی انبارهای بیرون از تهران، محموله‌های اسلحه تا یک‌هفته‌ی دیگه می‌رسن بندر انزلی، از اونجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #164
قدمی ازش فاصله گرفتم و با اخم و تمسخر جواب دادم:
- نه والا، مرسی که بهم خبر دادی.
آروم خندید و دستش رو به‌سمتم گرفت، با ابرو به دستش اشاره کرد و گفت:
- نمی‌خوای کارهام رو جبران کنی؟ فکر کنم حداقل مستحق یه رقـ*ـص باشم، اینطور نیست؟
با اخم به چشم‌هاش خیره شدم و سرم رو به نشونه‌ی نه تکون دادم که با تفریح خندید و با قدم بلندی روبه‌روم ایستاد، دستش رو به گوشه لباسم، نزدیک کمرم گرفت، بدون اینکه با بدنم تماسی داشته باشه و یکی از دست‌هام رو با گوشه دامنم توی دستش گرفت تا دستش پوستم رو لمس نکنه. برام جالب بود که حد خودش رو نگه می‌داشت. بهش نمی‌خورد تا این حد جلوی دیگران محتاط رفتار کنه.
صورتش رو روی صورتم خم کرد و با فاصله‌ی پنج سانتی با صورتم زمزمه کرد:
- وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #165
با اخم نگاهم رو ازش گرفتم و از پیست رقـ*ـص خارج شدم که با دیدن امید که کمی دورتر از پیست رقـ*ـص ایستاده بود و با اخم نگاهم میکرد از حرکت ایستادم. چشم‌هاش سرخ شده بودن و دست‌هاش رو محکم مشت کرده بود. نمیدونم چرا؛ اما برای لحظه‌ای از خودم عصبی شدم که اجازه دادم عامر چنین گستاخی رو مرتکب بشه. نگاهم رو از امید گرفتم و با خستگی و کلافگی به سمت پله‌های گوشه‌ی سالن قدم برداشتم. حوصله سر و کله زدن با امید و عامر رو نداشتم؛ پس باید فقط ازشون فاصله می‌گرفتم.
یکی از گارسون‌ها سر راهم قرار گرفت و بی‌مقدمه اما با احترام گفت:
- اتاق بالا رو براتون آماده کردیم خانم، می‌تونید اونجا استراحت کنین.
کلافه از قدرتنمایی‌های عامر، گارسون رو با دستم کنار زدم و تند از پله‌ها بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #166
متعجب بهش خیره شدم که سرش رو کمی کج کرد و با صدایی بم زمزمه کرد:
- ما کی اینقدر از هم دور شدیم آهو؟ کی تا این حد از من متنفر شدی؟
چش بود؟ چرا دوباره گذشته رو برام زنده می‌کرد؟ می‌خواست عذابم بده؟ خوبه؛ چون موفق شده بود.
آب دهنم رو دردناک پایین دادم و لب زدم:
- امید نکن، اینکارو نکن.
بی‌توجه به حرفم دست آزادش رو به تره ای از موهای فرم گرفت و نوازش‌وار حرکت داد. بدون اینکه به حرفم اهمیت بده ادامه داد؛ انگار اصلا صدام رو نمی‌شنید.
- اما تو هنوز دوستم داری مگه نه؟ هنوز هم عاشق منی، فقط من.
زمزمه‌هام دردناک‌تر از قبل شدن.
- امید، لطفا.
صورتم رو کج کردم که دستش رو توی موهام فرو برد و محکم سرم رو نگه داشت، صورتش خم کرد و زمزمه کرد:
- می‌تونم این رو بهت ثابت کنم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #167
گوشه لباسم رو از دستش بیرون کشیدم و بی‌حرکت به دیوار روبه رومون خیره شدم.
زندگی هربار بازی جدیدی رو مقابل راهم قرار می‌داد و من هربار با قلب زخمیم تصمیم به موندن می‌گرفتم؛ نمی‌شد این عادت رو کنار گذاشت، قلبم درس عبرت نمی‌گرفت و هربار راه خودش رو می‌رفت؛ درحالی که می‌دونست ته این راه فقط یک پرتگاه انتظارش رو می‌کشه.
آهی کشیدم و نگاهم رو به امید دوختم. نفس‌هاش منظم شده بودن و آروم گرفته بود.
کمی تکون خوردم که متوجه شدم خوابش برده. لبخند پر دردی روی لب‌هام نشست. بی‌اختیار بین خاطراتم کشیده شدم.
***
(چهارسال قبل)
- امید؟ نمی‌خوای بیدار بشی؟
دستم رو آروم توی موهای سیاهش فرو بردم و با لبخند زمزمه کردم:
- پاشو دیگه، بخدا حوصلم سر رفت. اوی تنبل خان.
حرف‌هام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #168
با اخم به عقب هولش دادم؛ اما یه میلی هم تکون نخورد. صداش رو کنار گوشم شنیدم:
- تنهات نمی‌ذارم آهوی من، هیچ‌وقت ترکت نمی‌کنم، تا ابد امید تو باقی می‌مونم، تا ابد.

***
(زمان حال)
با چکیدن قطره اشکی روی گونه‌م از خاطرات گذشته بیرون اومدم. آهی از شدت غم کشیدم. چقدر دلتنگ اون روزها بودم.
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به امید که عمیق توی خوابش فرو رفته بود دوختم. آروم صداش زدم:
- امید!
بازم جوابی نداد. آروم بالشتی رو زیر سرش گذاشتم و از روی تخت بلند شدم. چند قدم از تخت فاصله گرفتم. صدای امید چهارسال پیش توی سرم می‌پیچید:
- تنهات نمی‌ذارم آهوی من، هیچ‌وقت ترکت نمی‌کنم، تا ابد امید تو باقی می‌مونم، تا ابد!
چقد اون ابد کوتاه بود برای ما، چقدر شکننده بود. عمرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #169
نفسم رو آه مانند بیرون دادم و با اخم به صورتش چشم دوختم. دیگه داشتم زیادی خشمم رو روی این آدم خالی می‌کردم.
کمی آرومتر جواب دادم:
- باید برگردم ویلای اسکندر، هنوز کارم باهاش تموم نشده.
بدون حرف به چشم‌هام خیره شد. چند ثانیه سکوت کردم. توی یه تصمیم آنی سنجاق سینه‌ای که بهم داد بود رو از لباس جدا کردم و به سمتش گرفتم، با صدای آرومی لب زدم:
- می‌تونی فیلم‌ها رو به دست سرهنگ امیری برسونی؟
نگاهش رو به دستم دوخت و با مکث کوتاهی سنجاق سینه رو ازم گرفت، سرش رو آروم تکون داد.
- هرچی تو بخوای.
سنجاق سینه رو توی جیب شلوارش انداخت و از داخل جیب کتش میکروفونی به رنگ پوست بدن بیرون آورد، به‌سمتم گرفت.
- باهام در ارتباط باش، هر زمان که لازم بود، توی هر ساعت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
290
پسندها
6,304
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #170
با اخم نگاهم رو ازش گرفتم و شروع کردم به آروم قدم زدن، زیر لب زمزمه کردم:
- حتی نمی‌دونم الان توی چه وضعیه، زنده‌س یا...
آهی کشیدم و دست‌های یخ زدم رو روی بازوهام کشیدم. با اینکه لباس بازی نبود، هوا به قدری سرد بود که تنم یخ ببنده. چند ثانیه چشم‌هام رو روی هم گذاشتم که شیئی گرم روی شونه‌هام نشست. متعجب چشم باز کردم و سرم رو کمی به‌سمت عقب برگردوندم. کت سیاهش رو روی شونه‌هام انداخته بود.
به‌سمتش برگشتم و با تردید لب زدم:
- پس خودت...
با اخم حرفم رو قطع کرد.
- من خوبم، مشکلی نیست.
بیخیال اصرار کردن شدم و آروم روی مسیر سنگ فرش شده قدم برداشتم. عامر هم کنارم قرار گرفت و درحالی که به روبه روش خیره بود همراهم شد.
هیچوقت آدم کنجکاوی نبودم، حتی درمورد آدم‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا