• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سایه‌های ابری | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 228
  • بازدیدها 7,978
  • کاربران تگ شده هیچ

نظر زیباتون درمورد سایه های ابری؟

  • به شدت بد!

    رای 0 0.0%
  • بد!

    رای 0 0.0%
  • قابل قبول!

    رای 0 0.0%
  • خوب!

    رای 0 0.0%
  • خیلی خوب!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
جلو رفتنم توی این راه اینبار سراسر ریسکه و بیشترین چیزی که روش شرط بندی کردم جون خودمه؛ گرچه توی این زمان هیچ چیزی مهم‌تر از نجات رضا نیست. می‌توم تحمل کنم، هر اتفاقی که بیوفته، هر دردی که به تن و روحم وارد بشه، و هر مرگی که قراره به سراغم بیاد رو می‌تونم تحمل کنم اگه به معنی نجات دادن داداش کوچولوم باشه.
عامر، مردی که نمی‌دونم کدوم طرف از میدون ایستاده و چه هدفی از همراهی با من داره. بخوام با خودم روراست باشم، من هیچ‌چیزی درباره اون نمی‌دونم. مردی که تمام حرف‌هاش گیج‌کننده‌ن، شخصی که نمیشه چشم‌هاش رو خوند. این مرد طرف کیه؟ من؟ چرا دائم از این حرف می‌زنه که می‌خواد از من محافظت کنه؟ نمی‌دونم، عامر پاکسار تنها فردیه که توی تمام سال‌های عمرم نمی‌تونم داستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
در آخر با خشم به‌سمت تخت پرتم کرد و فریاد زد:
-کجا بودی دختره‌ی احمق؟ فکر کردی چون بهت آزادی دادم می‌تونی هرجا که عشقت کشید بری؟ چی فکر کردی با خودت بی‌چشم و رو؟
با آخرین کلماتش جوشش خون رو توی رگ‌هام احساس کردم. با فکی سفت شده از روی تخت بلند شدم و درست مقابلش با فاصله‌ی دو قدمی از حرکت استادم. یقه‌ی کج شده لباسم رو مرتب کردم، با نگاه سردی به چشم‌های سرخ شده از خشمش خیره شدم. انگشت اشاره‌ دست راستم رو به سینه‌‌ش کوبیدم و با صدای آرومی غریدم:
- من آهو پارسینم. چه بخوای چه نخوای من همینیم که هستم. عوض بشو نیستم. برام مهم نیست کوروش من رو چجور دختری برات توصیف کرده؛ اما این رو بدون که من کسی نیستم که بتونی هرجور دلت خواست باهام رفتار کنی.
کف دستم رو تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
مهم نبود امشب چند نفر جلوی روم قرار می‌گرفتن، حتماً رضا رو از چنگ اسکندر بیرون میاوردم.
با صدای قدم‌های شخصی از فکر بیرون اومدم و نگاهم رو به مسیر روبه‌روم دوختم. یکی از نگهبان‌های شیفت شب که واسه سرکشی طبقه بالا اومده بود با سری پایین افتاده و با خستگی و چشم‌های نیمه باز به‌سمت اتاقم حرکت کرد. به چند متری از من که رسید سرش رو بالا آورد و با کلافگی خمیازه‌ای بزرگ کشید.
پوزخندی زدم. اسکندر رو باش که عمارتش رو دست کیا سپرده بود.
قدمی به‌سمتش برداشتم که نگاهش به من افتاد و شوکه دهنش رو بست و خیره نگاهم کرد. به وضوح خشکش زده بود.
زبونم رو روی لب‌های ترک خوردم کشیدم و همزمان با زمزمه کردن جمله‌ی«این هم از اولین بره!»به‌سمتش دویدم، مشت گره شدم رو به صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
توی مبارزه ابتکار عمل نداشت اما قدرت ضربه‌هاش خوب بود.
عصبی درحالی که می‌دونستم وقت بازی با نوچه‌های اسکندر رو ندارم، مشتم رو محکم زیر فکش زدم و با یه چرخش نیم تنه‌م رو کج کردم و لگد محکمی به قفسه سینه‌ش کوبیدم. بیهوش روی زمین افتاد.

نگاه کوتاهی به هر دو مرد بیهوش انداختم. احتمالاً چیز‌های بدرد بخوری همراهشون بود.
سریع اسلحه‌های هر دو رو برداشتم و پشت کمرم مخفیشون کردم.
نفسم رو عمیق بیرون دادم و به‌سمت راست سالن حرکت کردم. وارد آشپزخونه شدم و پشت میز بزرگ که برای سرو کردن و تست غذاهای عمارت استفاده میشد پناه گرفتم.
هیچ‌کس جز یه خدمتکار توی آشپزخونه نبود.
سریع از پشت میز بیرون پریدم و قبل از اینکه فرصت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
سخت بود؛ اما غیرممکن نه.
برای لحظه‌ای ذهنم به‌سمت سامیار رفت. به شدت اخم‌هام رو درهم کشیدم و به نقطه‌ای نامعلوم خیره شدم. اگه اون احمق نمک‌نشناش بهم نامردی نکرده بود هرگز مجبور به ازدواج با اسکندر نمیشدم، رضا هم توی همچین وضعیتی گرفتار نمیشد. آهو نیستم اگه بابت کاری که با رضا کرد دل و روده‌ش رو بیرون نکشم. فکر می‌کردم بعد از چند سال خوب شناختمش؛ اما انگار برای شناخت آدم‌ها چند سال کنار هم بودن خیلی کم و بی‌ارزش بود.
نفسم رو عصبی بیرون دادم، به‌سمت در خروجی سالن پا تند کردم و با عجله و بی‌سر و صدا از ساختمون اصلی ویلا خارج شدم. پله‌های جلوی سکوی ساختمون رو با یه حرکت پایین پریدم و به سمت چپ ساختمون شروع به دویدن کردم. درخت‌های بلند و قدیمی باغ بهترین عامل برای پنهان شدنم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
خنده‌ش رو خورد و با لحن شرمنده‌ای جواب داد:
- ببخشید والا یه لحظه یادم رفت توی چه وضعیتی هستی رئیس.
چشم‌هام رو از روی عادت توی حدقه چرخوندم که با دیدن یکی از نگهبان‌ها لبخند بزرگی روی لبم نشست. آروم زمزمه کردم:
- شماره هیتلر رو بده!
گیچ پرسید:
- چی؟
- شماره عامر رو بده.
متعجب جواب داد:
- اما تو که موبایل ندار...
حرفش رو قطع کردم و درحالی که به آرومی از پشت تنه‌ی درخت بیرون میومدم و بی‌صدا به‌سمت نگهبان می‌رفتم لب زدم:
- تو شماره عروس خانم رو بده، به باقی چیز‌ها کار نداشته باش برادر من.
نفسش رو عمیق بیرون داد.
- یادت می‌مونه؟ نمی‌خوای یه جایی یادداشت کنی؟
از بین لب‌هام صدای از روی اعتراض بیرون دادم و گفتم:
- پس می‌خوای با تیغه چاقویی که از داخل آشپزخونشون کش رفتم روی دستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
حرصی جیغ خفه‌ای کشیدم و بی‌توجه به زنگ خوردن موبایل به‌سمت نگهبانی که به‌سمتم حمله‌ور شده بود دویدم. با چشم‌های خواب‌آلود و خیره نگاهم کرد و تند پرسید:
- تو کی هستی؟ بتمرگ سر جا...
چرخی زدم و لگد محکی بغل گوشش خوابوندم که حرفش رو تموم نکرده بیهوش افتاد.
نگهبان دیگه که انگار تازه از خواب شیرینش بیدار شده بود سریع بیسیم متصل به لباسش رو برداشت و با اضطراب و صدای بلندی گفت:
- یکی توی باغه، تکرار می‌کنم، یکی...
سریع به‌سمتش دویدم و چاقوی توی دستم رو زیر گلوش گذاشتم. با مردمک‌های گشاد و وحشت‌زده به صورت پنهان شده‌م پشت پارچه دودی خیره شد و باقی حرفش توی دهنش ماسید.
صدای شخصی رو از پشت بیسیم شنیدم:
- ابی، چی گفتی؟ کسی توی باغه؟ درست نشنیدم داداش.
بیسیم رو به همراه دستش پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
خونسردی از صداش پر کشید و جاش رو به نگرانی داد:
- خوبی؟ چیزیت که نشد؟
چشم‌‌هام رو توی حدقه چرخوندم و آرومتر جواب دادم:
- خوبم، ولی کارت جداً روی مخ بود.
حالا که از خوب بودنم مطمئن شده بود، آروم خندید و گفت:
- باید چیکار می‌کردم؟ از کجا می‌دونستم که تو داری زنگ میزنی؟ وسط یه جلسه مهم بودم و بعدش هم که تماس گرفتم احتمالاً زمان مناسبی برای تو نبو...
حرفش رو قطع کردم و دستی به گردنم کشیدم.
- با اجازتون داشتم دوتا نگهبان جلوی در ورودی ویلای اسکندر رو راهی اون دنیا می‌کردم، واقعاً ببخشید که جواب تماستون رو ندادم پادشاه من!
این‌بار با صدای بلند زیر خنده زد.
اخمی کردم. با هر جمله‌م جوری می‌خندید که انگار دارم براش جوک میگم مردک.
صدای خندونش توی گوشم پیچید:
- ببخشید فسقلی، خب حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
نمی‌تونستم ریسک کنم و رضا رو به عامر بسپرم، مدت کوتاهی از آشناییم با اون می‌گذشت. درسته که اون برادر بزرگ‌تر آرمان و آرمین بود و توی معدود ملاقات‌هامون رفتار مشکوکی جز توجه بیش‌از از اندازش به خودم چیزی ندیده بودم؛ اما رضا اونقدری برام مهم بود که نمی‌تونستم تحمل کنم و گوشه‌ای آروم بشینم تا یکی دیگه بزنتش زیر بغل و به عنوان عیدی بذارتش کف دستم.
نمی‌دونم چند دقیقه گذشته بود که توجه‌م به فضای بیرون از ماشین جلب شد. این مسیر به عمارت عامر می‌رسید؟ چرا داشت من رو به اون عمارت می‌برد؟
با اخم به‌سمت جلو خم شدم و متعجب رو به راننده پرسیدم:
- کجا داری میری؟
نیم نگاهی از آیینه بهم انداخت و با خونسردی مصنوعی جواب داد:
- میبرمتون پیش عامر خان!
سرم رو کج کردم و با صدایی عصبی لب زدم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sahra_aaslaniyan

sahra_aaslaniyan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
4,572
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
باید فکرش رو می‌کردم عامر به این آسونی تسلیم نمیشه و به حرفم گوش نمیده؛ گرچه اون هم باید می‌فهمید من آدمی نیستم که به این راحتی گول بخورم و مثل یک ترسو توی عمارتش منتظر بمونم.
با خشم مشتم رو به فرمون کوبیدم و سرعت ماشین رو بیشتر کردم. یه چیزی این وسط درست نبود و نمی‌تونستم بفهمم چی. حس خیلی بدی داشتم، همه چیز خیلی آسون بود، بیرون زدنم از عمارت، خالی بودن خیابون‌های نزدیک به ویلای اسکندر، همشون باعث بهم‌ریختن افکارم شده بودن. یه حسی بهم می‌گفت یکی داره از بیرون بازیم میده، شاید تمام این مدت که فکر می‌کردم دارم اسکندر رو بازی میدم، یکی دیگه هم داشته مهره‌های خودش رو حرکت می‌داده.
لبم رو گزیدم و با خشم کف دستم رو به فرمون کوبیدم.
- د راه برو دیگه لعنتی!
با آخرین سرعت ممکن از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sahra_aaslaniyan

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا