• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سایه‌های ابری | صحرا آصلانیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sahra_aaslaniyan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 229
  • بازدیدها 8,226
  • کاربران تگ شده هیچ

نظر زیباتون درمورد سایه های ابری؟

  • به شدت بد!

    رای 0 0.0%
  • بد!

    رای 0 0.0%
  • قابل قبول!

    رای 0 0.0%
  • خوب!

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
موبایل رو کنار صورتم گذاشتم و حیرت‌زده زمزمه کردم:
- کو... کوروش؟
صدای بم و سردش مثل ناقوس مرگ قلبم رو چنگ میزد:
- سلام عزیزم. رسیدی انبار نه؟ خیلی خوبه، یه سوپرایز عالی واست درنظر گرفتم، دیگه از من بعیده تولد دختر کوچولوم رو فراموش کنم، مگه نه؟
تولد؟ امروز تولدم بود؟ چرا فراموش کرده بودم؟ منی که هیچ سالی تولد نداشتم، عادی بود که روز تولدم رو فراموش کنم، نبود؟
گیج و سردرگم به تاریکی انبار خیره شدم و زمزمه کردم:
- تولد؟
اینبار صداش حس سرمای منزجرکننده‌ای رو به وجودم منتقل کرد.
- درسته، تولدته. نمی‌خوای بدونی سوپرایزم چیه؟ رضا فلاح نقش زیادی توی سوپرایزم داره ها، باز هم نمی‌خوای بدونی؟
مغزم ایستاده بود، هیچ چیزی رو درک نمی‌کردم. کوروش داشت از چی حرف میزد؟ سوپرایز تولد؟ چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
عصبی چند بار به قفل شلیک کردم، صدای شلیک گلوله توی فضای خالی و بزرگ انبار پیچید.
با باز شدن لای در، اسلحه رو گوشه‌ای پرت کردم و با سرعت در رو باز کردم که صدای شلیک گلوله‌ای توی گوشم پیچید و بعد سوزش عمیقی رو توی قفسه‌ی سینه‌م احساس کردم. نفسم بند اومد و با حس خیسی و شوری روی لب‌هام دستم رو بالا بردم. با انگشت‌هام لب‌ها و چونه‌ی پر از خونم رو لمس کردم. قفسه‌ی سینه‌م به شدت می‌سوخت و از دهنم خون بیرون میزد. زانوهام لرزیدن و با چشم‌های تار روی زمین افتادم. تنها چیزی که احساس می‌کردم گرمای شدید و بیرون رفتن خون از زخم گلوله روی بدنم بود که زمین اطرافم رو خیس کرده بود.
چشم‌هام برای روی هم افتادن تمنا می‌کردن. خسته بودم، خیلی خسته. پلک‌های سنگینم روی هم افتادن که با صدای برخورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
باقی حرفم با احساس درد شدیدی که توی استخون‌های قفسه‌ی سینه‌م پیچید، قطع شد. استخون‌های قسمت سینه‌م شکسته بودن، احتمالاً اسلحه‌ای که باهاش بهم شلیک شده بود یک وینچستر بود. خونریزی و سوزس زخم گلوله یک طرف، درد طاقت‌فرسای استخون‌های شکسته‌ی بدنم هم یک طرف، هر دو بیش از اندازه کلافه‌م کرده بودن.
دستم رو محکم روی زخم گلوله فشار دادم. تن سست و لرزونم رو به‌سمت محفظه حرکت دادم. نمی‌تونستم جلوی لرزش بدنم رو بگیرم و دیدم هر لحظه تار تر از قبل می‌شد.
نگاه دردمندم رو به بالای محفظه شیشه‌ای دوختم. یک اسلحه مدل وینچستر بالای دیوار پشت محفظه وصل شده بود که با یه طناب به در اتاق گره خورده بود و درست وقتی در رو باز کرده بودم، به صورت خودکار به‌سمت در شلیک کرده بود.
پوزخند سردی روی لب‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
بی‌توجه به درد و حال خرابم مدام صندلی رو به شیشه می‌کوبیدم که نگاهم بی‌جونم به رضا افتاد. آب تا گردنش رسیده بود، دیگه تقلا نمی‌کرد؛ فقط با چشم‌های اشکی و لبریز از غم و دلتنگی نگاهم می‌کرد.
با دیدن صورتش سرم سوت کشید. با خشم صندلی رو به شیشه کوبیدم و درحالی که صورتم هر لحظه از اشک خیس‌تر می‌شد بریده‌بریده فریاد زدم:
- اینجوری... نگاهم نکن، نکن لعنتی... او... اومدم، دیگه... رسیدم... میارمت... بیرون... پس... اینجور... ی... بهم... نگاه نکن... نکن!
با صدای بلند گریه می‌کردم و به شیشه ضربه می‌زدم. این دومین بار بود که توی زندگیم با صدای بلند هق‌هق می‌کردم و با بی‌چارگی دست و پا می‌زدم.
خدا، دارن داداشم رو جلوی چشم‌هام از من می‌گیرن؛ پس کجایی؟ کجایی لعنتی؟ چرا هیچ کاری نمی‌کنی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
سرم رو بلند کردم و با بی‌چارگی بهش خیره شدم. چشم‌هاش بسته شده بودن. صورتش سفید شده بود و حرکت نمی‌کرد.
برای لحظه‌ای خشکم زد، درحالی که اشک‌هام سرعت بیشتری به خودشون می‌گرفتن کف دست خونی و لزجم رو به شیشه کوبیدم و مثل دیوونه‌ها خندیدم. با همون دست‌های خونی اشک‌هام رو پاک کردم؛ حتی مهم نبود که چندتا از انگشت‌هام بخاطر ضربه‌هایی که شیشه زدم در رفته بودن. با اشک و خنده مثل یک مجنون دستم رو به شیشه کوبیدم و درحالی که تمام تنم مثل حیوون بی‌پناهی زیر شرشر بارون می‌لرزید لب زدم:
- دا... داداش کو... کوچولوم... الان... کمک می... رسه... تو بخواب... وقتی... وقتی آوردمت... بیرون... بیدارت می‌کنم، باشه داداشی؟ خودم... بیدارت می‌کنم!
نفس‌های تند و داغم گلو و سینه‌م رو به آتیش می‌کشیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
با تموم شدن جمله‌ی نامفهومم شوکه سکوت کرد؛ انگار نمی‌تونست موقعیت رو به خوبی درک کنه.
یک دقیقه تمام گذشت تا صدای فریاد بلند و خشمگینش رو بشنوم.
- آهو، آهو کجایی؟ حرف بزن لعنتی، بگو کجایی؟
با گریه خندیدم و بی‌توجه به عامر ادامه دادم:
- عا... عامر... میای بیدارش ک... کنی؟ میایی دادا... داداشم رو بیدار... کنی؟ من... نتو... نتونستم بیارمش... بیرون... تو... می... می‌تونی؟
من با گریه دست خونیم رو به شیشه می‌کشیدم و به رضا نگاه می‌کردم، عامر هم فریاد می‌زد و از من می‌پرسید کجام.
لبخند خسته‌ای زدم و رو به پایین سر خوردم، روی زمین نشستم و سرم رو به شیشه‌ی سرد محفظه تکیه دادم. توانی توی بدنم باقی نمونده بود. موبایل از بین انگشت‌های بی‌حسم لیز خورد و روی زمین افتاد. فریاد‌های عامر رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #197
***
عامر:
با نگرانی چندبار اسمش رو فریاد زدم؛ اما تنها چیزی که نسیبم شد صدای آروم هق‌هق کردنش از پشت خط بود.
ضربان قلبم بالا رفت، جوشش خون رو توی رگ‌هام احساس کردم. چشم‌هام با حرارت می‌سوختن و سرم از شدت خشم سوت می‌کشید. بالاخره صبرم لبریز شد و موبایلم رو به دیوار انبار کوبیدم و فریاد زدم:
- لعنت بهت اسکندر!
سرم رو پایین انداختم و دستم رو روی پیشونیم فشردم. این اوضاع داشت دیوونه‌م می‌کرد. وقتی رسیدم، انبار خالی بود؛ خبری از رضا نبود و فقط چند نفر از خرده‌پاهای اسکندر دور و اطراف انبار پرسه می‌زدن.
چند دقیقه بعد از رسیدنم به انبار اشتباهی، پرهام زنگ زد، صداش حسابی ترسیده بود، می‌گفت به آدرسی که دادم رفته اما هیچ خبری از آهو نبوده. به حدی نگران بودم که نمی‌دونستم باید چیکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
با سرعت دنده عقب گرفتم و فرمون ماشین رو چرخوندم، با رسیدن آرمین به ماشین، محکم روی ترمز زدم تا سوار بشه. آرمین که به نفس‌نفس افتاده بود، سریع در ماشین رو باز کرد و خودش رو روی صندلی‌های عقبی ماشین پرت کرد.
درحالی که سرعت ماشین رو بیشتر می‌کردم گوشی دومم رو از روی داشبورد ماشین چنگ زدم و شماره‌ش رو لمس کردم. به بوق دوم نرسیده جواب داد:
- بله رئیس؟
دنده رو عوض کردم و درحالی که دوباره موبایل رو کنار صورتم نگه می‌داشتم لب زدم:
- هرچی آدم دم دستته بردار بیا جایی که آدرسش رو برات می‌فرستم، یه آمبولانس هم بفرست. عجله کن پرهام.
بدون اینکه منتظر حرفی از سمتش باشم تماس رو قطع کردم. برگه‌ای که توی دست آرمان بود رو از دستش قاپیدم و نگاهی بهش انداختم. با دیدن آدرس انبار شمالی، با خشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
مکث طولانی کردم و درحالی که کلافه چنگی به موهام می‌زدم، جواب دادم:
- الان نه وقت مناسبی واسه توضیح دادن هست نه زمان کافی. بعداً حرف می‌زنیم.
آرمان حتی سرش رو نچرخوند که نگاهی بهم بندازه. مسخ شده به جاده روبه‌رومون خیره بود و مدام اسم دنیز رو زیرلب زمزمه می‌کرد.
با صدای آروم هق‌هق نگاهم رو به آیینه وسط دادم. چشمم به آرمین افتاد که خشک شده سر جاش نشسته بود و بدون اینکه پلک بزنه اشک‌هاش آروم‌آروم روی گونه‌هاش می‌لغزیدن.
فکم رو محکم روی هم فشردم و نگاهم رو از صورت سرخ شده و خیس از اشکش گرفتم. می‌تونستم حالشون رو بفهمم، آهو، یا شاید بهتر باشه دیگه دنیز خطابش کنم، در هرصورت خاطراتی که این دوتا با دنیز داشتن صد برابر خاطرات اندکی بود که من باهاشون داشتم. وقتی پدر و مادرمون رو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahra_aaslaniyan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/5/20
ارسالی‌ها
286
پسندها
4,686
امتیازها
21,013
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
باختی عامر، بدجور باختی، داری بال و پر می‌زنی که یه بار دیگه صورت اون دختر رو ببینی، نه بخاطر اینکه اون دنیز کوچولوی برادرهاتِ، بخاطر اینکه اون دختر تنها آدمیه که توی این دنیا می‌تونه از پا بندازتت.
کی صورت اون دختر تنها دلیل زندگیم شد؟ وقتی یه بچه‌ی پنج ساله بود و با دست‌ها تپل و فسقلیش یکی از انگشت‌هام رو توی مشت بچگونه‌ش گرفته بود و ازم می‌خواست برادرهام رو تنها نذارم، یا وقتی چهارسال پیش توی خیابون‌ها به شکل یه دست‌فروش جلوم سبز شد، یا شاید زمانی که دوباره توی اون مهمونی تونستم صورتش رو ببینم؟
مهم نبود کی و چه زمانی، من دلم رو باخته بودم، چهارده‌سال پیش دلم رو به چشم‌هاش گرم و شیطون یک بچه‌ی پنج ساله باختم، سال‌ها بعد چشم‌های گرمش نبود که دوباره عاشقم کرد، اینبار یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا