- تاریخ ثبتنام
- 1/9/23
- ارسالیها
- 2,700
- پسندها
- 22,026
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 35
بده ساقی می باقی که درجنت نخواهی یافتیار دارد سر صید دل حافظ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
بده ساقی می باقی که درجنت نخواهی یافتیار دارد سر صید دل حافظ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید
با حرف دال باید میگفتیدصبح است ساقیا قدحی پرشتاب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
....
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز وبده جام یک منی
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوختبا حرف دال باید میگفتید
یا رب این نوگلِ خندان که سپردی به مَنَش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تَنَش
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنونحافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامیاران نظری کن سوی ناکامی چند
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
من حاصل عمر خود ندارم جز غمتوبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
من از دست غمت مشکل برم جانمن حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک وبد ندارم جز غم
یک همدرد با وفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کردمن از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس با دوست دشمن
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرددیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
آه از آن م**س.ت که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار
طالع بی شفقت بین که دراین کار چه کرد
با کمال عشق تو در عین نقصانی چو شمعدست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
آن چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
با حرف دال باید میگفتیدبا کمال عشق تو در عین نقصانی چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت