متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته روزگار یک رنگ نمی‌ماند|Faranakکاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Faranak
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,554
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام آنکه بر دلم روشنی بخشید
نام نویسنده: Faranak
طراح‌قالب: ف.شیرشاهی

خلاصه:
روزگار یادت هست چگونه تا کردی با من؟! یادت هست دلم خون به جگر شد و رنگ خون گرفت؟! باشد، از یادم نمی‌رود ولی منتظر تلافی از طرفم باش عزیز!

سخنی از نویسنده:
باسلام خدمت شما؛ دلنوشته‌ای که خواهید خوند در توصیف ادبی نوشته شده است.
این‌ها فقط و فقط یک نوشته هستند! و هیچ وجودخارجی‌ ندارند!
باتشکر
آرزوی بهترین‌ها
gztv_روزگار.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #2
دلم پر شده از نیرنگ این روزگار
دلم پر شده از حرف های مردم
دلم پر شده از تهمت بی جای تو
آری تو
روزگار منظورم توئی
چشمانم به کاسه خون نشست
بس که از
بی محلی تو گریست
زار زد
زجه زد
تو ندیدی!
دیدی؟!
حالا هم شرمنده نیستی!
تو کیستی؟!
از چه رویی؟!
من که دلم خون جکر است
ناله دار
آه دارد
پیش نزدت
بدان... بدان روزی که پیش او مرا خراب کردی تاوان‌اش می‌دهی!
بدان چشمانت را همانند چشمانم کاسه خون می‌کنم
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #3
بدان حکومتت روزی به پایان می‌رسد

تخت حکومتت ازان من می‌شود

بدان خون به جگرت می‌کنم

چرا که روزی مرا به دست مردم نادان انداختی و آنها به من سرکوفت زدند... یادت هست تو چه کردی؟! قهــقهـــه زدی!

چرا تنها بامن لج افتاده بودی؟!

چرا آن روز نگاه بی‌تفاوت اورا نصیب‌ام کردی؟ چرا؟!

مگر گناهم چه بود؟!

خدایا چند روزی هست که از کمک های تو هم خبری نیست

به تالار انقضا گذشته ها منتقلم کردی؟!

تو دیگر چرا؟!

تو که هر کس ز من بودی خــــدا!

تاج عزت برسرم بودی خـــــدا!

نکند از بی‌مهری های من رنجیده‌ای؟!

نکند اسباب زحمت در زمین شده‌ام؟!

خــدا تو از من نرنج

تو که دلاوری های این مردمان را دیدی

شبیه گرگ کردند مرا، دیدی
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #4
توکه دیدی کاری به کارشان نداشتم

ولی گویا روزگار برای سرگرمی مرا بازی داد

چشمان سردم را تحویلم داد

دل خونم را تحویلم داد

فکر پر انتقامم را تحویلم داد

همه را به وسعت دریا داد

دیدی چگونه مرا بازیچه خود کرد به آسانی؟!

ولـــــــی روزگار وقت ماهم نزدیک است!

باحکومت چندین و چند ساله ات خدا حافظی کن!

یادم نمی‌رود زخم هایی که از جنگ های باتو به یادگار ماند.

یادم نمی‌رود

زخـــم دلــم را

هعی روزگار که از بس ز تو گفتم دهنم کف کرد

چشمانم غرق خون شد

ای که خدا عوض‌ات دهد

روزگار کاش هرگز نام من را بر صفحه هستی خود

نمــــی‌نوشــتــی

کاش...

کاش چنین بود!
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #5
ای کاش به این جهان پای نگذاشته بودم تا خنده های تورا فراهم سازم!
می‌دانی؟!
می‌دانی به وقتی که برگردم چه خواهم کرد؟!
همان‌گونه که به تو بگفتم خون به جگرت خواهم کرد؟!
نبین حالا خدا باما به قهری روا داشته!
خدا را ارحم‌الرحمین نامیده‌اند!
او که می‌داند مقصر
توئـــــی!
هرچه بود زیر سر تو بود
روزگـــــــــــار!
بشنو
بشنو... این صدای فریاد من است!
که سر به فلک کشیده است!
گوش بده!
مـــی‌شنوی؟!
چگونه از درد جیغ می‌زند؟!
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #6
این کار ها را
تـــــو کردی هــا!
باشد
باشد... خدا شاهد است!
خـــــدایـــا شاهد بـــــاش!
شاهد این‌همه درد من
بــــــاش!
ببین دگر که چگونه من را آزرده می‌سازند!
آه که
خانه ای در جزیره دلم ساختم
بــــه نــــابودی کشـــیدی!
گلی در باغچه‌ام کاشتم
بـــه نــــابودی کشـــیدی!
ای خربکار جهان از تو گِله ها که ندارم!
ببین چگونه رو سیاهت خواهم کرد وه!
آری به قول کودکان باغ عوض، عوض دارد!
بشـــــنو
دلــم پـــر است!
عــــوض، عــــوض دارد!
شنفتی بی‌حـیا؟!
عوض بدی، در عوضش بدی نوشتند!
تا به آن روز به یاد بیاور!
گریه امانم نمی‌دهد
خدا لعنتت کند بــــی رحم
چه کردی با من؟!
چه کردی؟!
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #7
به الحق چه کردی با من ای ستم کرده؟!
ستم دیدم
ستم خواهم کرد
ولی نه آن ستمی که من خواهم کرد!
من تلافی خواهم کرد!
تلافی...
واژه عجیبی‌ست که خدا بدش می‌آید!
ولی خدا ببین او هم چنان کرده!
ببین!
مگر عادل نبودی؟!
یا اینکه به ما رسید روزگار پارتی دارد؟!
عدالت کن!
تو الرحمانی
تو الرحیمی
تو مالکی
تو قاضی‌ای
تو شاهدی
تو ...
صفان نکوی توست!
پس برای منم خدایی کن!
هر چند می‌دانم تو عادل تر از آنی
کـــــه مــــن دانــــم!
بار الهی حکمت چیست؟!
صلاحت این چنین چرا؟!
مگر این چنین نگفتم:
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #8
هر چه کنی بکن، مکن ترک من ای نگار من
هر چه بری ببر، مـبر سنگدلی به کار من

هر چه هلی بهل، مهل پرده به روی چون قمر
هر چه دری بدر، مدر پرده ی اعتبــــار من

هر چه کشــی بکش، مکش باده به بزم مدعی
هر چه خوری بخور، مخور خون من ای نگار من

هر چه دهی بده، مده زلف به باد ای صنم
هر چه نهی بنه، منه پای به رهگــــذار من

هر چه کشی بکش، مکش صید حرم که نیست خوش
هـر چه شوی بشو، مشو تشنه به خون زار من

هر چه بری ببر، مبر رشته ی الفت مـرا
هر چه کنی بکن، مکن خانه ی اختیار من

هر چه خری بخر، مخر عشوه ی حاسد مرا
هر چه تنی بتن، متن با تن خاکسار من

هر چه روی برو، مرو راه خـلاف دوستی
هر چه زنی بزن، مزن طعنه به روزگار من
شوریده شیرازی

آه که چنین بود گوش فرا ندادی!
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #9
هرچه گفتم، گفتی سخن خوش، خوش‌تر است.
باده‌ی خنده بهتر است!
گفتم چنین هم امتحانی بنما!
گفتی
نــــه!
همین‌گونه خوش‌تر است!
گِله هایم را به ته اینجا کشیدی!
خودت کردی که لعنت بر خودت باد!
مرا به باد خنده هایت فروختی!
مگر من ارزان بودم؟
معلوم است که
نه
من دخترم
از جنس بلور و الماس
ولی تو...
تو مرا کم ارزش کردی
نگفتم دلم می‌شکند؟!
گفتم
ولی تو کر بودی
نشنیدی
کر خدا دادی صد برتر است از کری مرض تو!
می‌دانستی؟!
 
امضا : Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #10
مریضی تو بد دردیست عزیز!
شاید همین جا
همین لحضه
بگویم
ولی روزگار انصافی داشته باش عزیز
دولتت کدام سو؟!
عزیزت کدام؟!
بگو...
بگو که من گفتم و گریستم
حــــــال نوبت توست
گرچه دلی نمانده
نه گوشی
ولی جان برکفم
گوش بر دلم
گوش می‌دهم
هر لحضه جانم تویی، جان به فدایت می‌دهم
بگو بگو از لحضه ها
بگو چراودلم به بازیچه گرفتی؟!
بگو...
بگو دلم را چرا به درد مبتلا کردی
دولتت کدام سو است عزیز؟!
چرا پشت به دلم کردی مگر بد بودم عزیز؟!
در دیاره
تو گرفتار شدم
از هر لحضه نفسم
به یاد تو مبتلا شدم
گریستم
داد زدم
قلب خون به جگر شد!
می‌دانی؟!
هنوز هم به دام دل تو گرفتارم عزیز!
عزیز؟!
واژه عجیب شد برمن
 
امضا : Faranak
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا