متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت عشق نوشته های یک ماه و اندی| soranکاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Soran
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 2,964
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #21
«آدمک خر نشوی…»

آدمک خر نشوی گریه کنی…
کل دنیا سرابست؛ بخند…
بخند آدمک چوبی من!
در همان شالیزار،
درست زیر نور آفتاب،
در گرمایی که بطنت را می‌شکافت، بخند.
اصلاً می‌خواهی به کلاغ‌هایی بخند که ذره‌ذره‌ی وجودت را با نوک‌های بی‌رحمشان تراش می‌دهند…
من هم می‌خندم…
به رویایی که با آدمکم ساختم و با هجومی از کلاغ‌ها به باد رفت، می خندم…
ماه من… نه اشتباه کردم، همان آدمک من بهتر است! من که تو را چون یک ماه دیدم و یک ماه برایت نوشتم، روا نبود چنین بی‌هوا بروی و دیگر برنگردی…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #22
پیپ چوبی پیرمرد، در دهانش می‌سوزد…
سیگار سرمایه‌داری، دفترش را غبارآلود می‌کند…
گروهی قلیان چاق کرده و دودی از سر شادی بپا می‌کنند…
و من، در برزخی که خود برای خود ساخته‌ام، می‌سوزم…
من زمانی آتش گرفتم که هیزم‌هایی را در دامنم ریختی و گفتی:
"با این‌ها خانه‌مان را گرم می‌کنیم…"
اما نمی‌دانم چرا من و خانه را با هم، به آتش کشیدی…
رسم زمانه آنقدرها هم بد نیست…
حداقل می‌دانم، فقط من می‌سوزم و تو،
در آسمان سوم، م**س.ت شرابی…
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #23
«کم‌کم خواهد رسید…»

روز موعود فرا خواهد رسید…
همان روزی که تو دلبرانه، در لفافه‌ای از محبت، با شوق نگاهم می‌کنی
و من م**س.ت چشم‌های مهربانت می‌شوم…
شیلای شیوای رعنای من،
دلبری در روز روشن، حرام است!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #24
«خواهم دید…»

از پس ابرهای غبارآلود، صبحی را خواهم دید که در آغازش، تو ظهور می‌کنی…
پرندگان سفید بالی دامنت را می‌گیرند و کفش‌های یاقوتت را ابر‌ها حمل می‌کنند.
من، تو را از پس همین دیار غم‌آلود می‌بینم…
تویی که هر ثانیه کنارت بودن، جهانی دارد...
جام جهان‌نمای من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #25
ثانیه‌ها،
منتظر شنیدن صدایت هستند؛
همان ثانیه‌هایی که دقیقه‌هایشان را ساختی…
و من، ساعت‌ها
نظاره‌گر عقربه‌هایی هستم
که به امید دیدار تو، حرکت می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #26
شاید،
دیدن یک خانه‌ی خاک گرفته
و کتابی که صفحاتش هر کجا پراکنده شدند،
صحنه‌ی عادی فیلم‌های سینما باشد؛
اما من نمی‌دانم،
چرا زندگیم مثل یک صحنه درام مرتب تکرار می‌شود
و این را هم نمی‌دانم که چرا
پایان شخصیت‌های زندگی من، تراژدیست!
می‌دانی،
آخر انگار تو دقیقاً نقش همان زنی را برایم بازی می‌کنی
که در آخر جایی کنار سبزه‌های سبز،
در کنار جویباری از مهربانی،
جسمش را
به ستاره‌ها خواهد بخشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #27
من،
زمین را آنگاه زیبا خواهم دید
که تو را در دامان خود بپروراند
و این بی‌شک
بی‌مهاباترین ترس من از
از دست دادن تو است؛
زیرا، می‌ترسم معشوقه‌ی زمین شوی
و من را از یاد ببری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #28
غنچه‌ها،
وقتی گل می‌شوند که بهار برسد
و چه زیباست بهاری که با قدم‌هایت آغاز شود!
قدم‌هایی که در لفافه‌ای از مهر و محبت،
طبقی از احساس و لطافت را
بر سلسله‌ی بیداردلان عاشق، هدیه می‌دهد
و بهار را برایشان،
بهار می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #29
بادی از خاوران نصیبم کنید،
گرمم است.
انگار همچون کوزه‌ای
در کوره‌ی قلبت، پخته‌ام؛
اما کارم از پختن گذشته شاه‌بانو!
نگاه کن!
درست ببین!
دارم آتش می‌گیرم!
مرا به زمهریری ببرید،
تا نفسی عمیق از باد صبا، ارمغان گیرم…
من، طاقت این همه گرما را ندارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran

Soran

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
232
پسندها
3,440
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #30
چه بی‌رحمانه از خاکستر زمان بر می‌خیزی و زبانه می‌کشی…
به بدبختی‌هایم سرک می‌کشی و نیشخند می‌زنی…
به روزمرگی‌هایم می‌خندی و می‌روی...
من، هر روز تو را در گلچینی از خاطراتم می‌چینم،
توی گلدان روی میز می‌گذارم
تا هر روز
نقطه سر خط‌هایم، تازه شوند…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Soran
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا