- ارسالیها
- 232
- پسندها
- 3,440
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #21
«آدمک خر نشوی…»
آدمک خر نشوی گریه کنی…
کل دنیا سرابست؛ بخند…
بخند آدمک چوبی من!
در همان شالیزار،
درست زیر نور آفتاب،
در گرمایی که بطنت را میشکافت، بخند.
اصلاً میخواهی به کلاغهایی بخند که ذرهذرهی وجودت را با نوکهای بیرحمشان تراش میدهند…
من هم میخندم…
به رویایی که با آدمکم ساختم و با هجومی از کلاغها به باد رفت، می خندم…
ماه من… نه اشتباه کردم، همان آدمک من بهتر است! من که تو را چون یک ماه دیدم و یک ماه برایت نوشتم، روا نبود چنین بیهوا بروی و دیگر برنگردی…
آدمک خر نشوی گریه کنی…
کل دنیا سرابست؛ بخند…
بخند آدمک چوبی من!
در همان شالیزار،
درست زیر نور آفتاب،
در گرمایی که بطنت را میشکافت، بخند.
اصلاً میخواهی به کلاغهایی بخند که ذرهذرهی وجودت را با نوکهای بیرحمشان تراش میدهند…
من هم میخندم…
به رویایی که با آدمکم ساختم و با هجومی از کلاغها به باد رفت، می خندم…
ماه من… نه اشتباه کردم، همان آدمک من بهتر است! من که تو را چون یک ماه دیدم و یک ماه برایت نوشتم، روا نبود چنین بیهوا بروی و دیگر برنگردی…
آخرین ویرایش توسط مدیر