روی سایت دلنوشته‌ی عشق خنده‌دار نبود...! | I'M_MAHI کاربر انجمن یک رمان

[Mahsa_rad]

***
دوست داشتنش بوی زمستان می‌داد!
بوی انار و حافظ و یلدا!
حس گرمایِ دستانم در زیرِ لحافِ بزرگِ روی کرسی... ‌.
چقدر دلتنگ بچگی‌مان شدم جانِ من!​

 

[Mahsa_rad]

***
لبخند نمی‌زنی... .
حرف نمی‌زنی... .
ابراز علاقه نمی‌کنی... .
انتقادهایت را کجایِ دلم بگذارم؟
بهانه‌هایت را چه؟
آه! کمی به چشمانم خیره شو! عشق فریاد می‌زند... !​

 

[Mahsa_rad]

***
سردرگم شده‌ام... .
از این سو تا آن سو! از این طرف شهر تا آن طرف شهر!
از سرم نمی‌پرد این عشق کورکورانه.​

 

[Mahsa_rad]

***
حرف بزن! برای من که نه...
برای دوستانت! من شنونده‌ی صدایت هستم! نه آن مفهوم کلمات در زبانت... !

نه به خشونت علیه من... .
منی دلتنگ و شاکی از دنیا! فقط بگو چگونه توانستی؟
من هنوز چشم به راهم... و خنده نمی‌زنم!​

 

[Mahsa_rad]

***
دوست داشتم بیایی! و با من هم‌قدم شوی.
آخر این دل چه کند عاشق شده است؟
با همه اخم و تخمت بازهم عاشق مانده... .
چگونه دل بکنم از دریای غرورت؟!​

 

[Mahsa_rad]

***
چنان کاری با من کرده‌ای
که دیگر مرگ برایم لایق است! نمی‌خواهم ماندن در این
غربت را؛ شاید زمانی که بروم زندگی قشنگ‌تر شود!
دقت کرده‌اید تا قبل از مرگِ کسی عکسش در دیوار نیست؟ ولی وقتی بمیرد در و دیوار خانه مملو از عکس‌هایش می‌شوند! آخر مشکل این‌جاست... ‌.
من بمیرم هم قرار نیست به چشم بیایم.
دیگر لب نمی‌زنم می‌خواهمش... ‌.
دیگر این دل، دلِ سابق نمی‌شود!
ولی زندگی هم‌چنان جاریست! هر چند فراموشت کنم.

به پایان آمد این دفتر حکایت هم‌چنان باقیست!
خواهر عزیزم... دوستت دارم که در تمام لحظات نوشتن کنارم بودی! با تمام وجودم تقدیم به خواهر گلم. ​

 

[GHAZAL NAROUEI]

​