متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ جانی که با پائیز رفت | R.Reyhani کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
به توکل نام اعظمت... بسم الله

0533ECED-7C54-45BB-B39E-ECE24EA7E61C.jpeg

نام مجموعه: جانی که با پائیز رفت
نام نویسنده: ریحانه ریحانی
تگ: محبوب
ویراستار: Werwolf
مقدمه:
مگر می‌شود درخت باشی و یادت برود سایه‌ی سر بودن را؟ مگر می‌شود فراموش کنی درس بزرگ استقامت را، ایستادگی را، خم به ابرو نیاوردن را؟ می‌دانی... گاهی باید درخت بود تا تاب آورد شلاق‌های الیم زمستان را.
شاید هم تاب و تحمل تظاهر است؛ درخت این حجم از احجاف عظیم را به جان می‌خرد چون پای رفتن ندارد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..



666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : G.ASADI

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
انزوای کوه ستبر، بی‌صدا، بغل گرفته است آسمان شهر را و گویی سپهر از باب‌ غم اوست که جامه‌‌ی یک‌دست تیره به تن کرده.
اما درخت، یاقوت‌های دل‌ربایش را به رخ فلک می‌کشید و کوه، به تماشا نشسته بود تا درخت، در مقابلش درس پس دهد؛
و چنین بود که درخت، استواری را از او آموخت. استواری که توان مقاومت می‌داد تا بگذرد از دوزخ زمستان و پائیز.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
روزی درختی را بر فراز کوهی دیدم که بی‌کس و غریب، روزگار را می‌گذارند.
معلوم نبود با اون چه کرده بودند که کوه و بیابان را به رطوبت و صفای جنگل ترجیح داده بود... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
اواخر سلطنت تابستان و گرما بود. هر از گاهی نسیم‌های خنکی می‌وزیدند و گویی هرکدام همچو قاصدکی پیغام آمدن پائیز را می‌دادند‌.
آری! پائیز سوار بر قطاری با یک‌ ساعت تأخیر در حال آمدن بود.
آن‌گاه بود که درخت خواست اندکی سبک شود از این برگ‌هایی که کنگر خورده و لنگر انداخته بودند.
حقا که دلش تغییر می‌خواست و از این جبر همیشه صرفاً سبز ماندن بریده بود.
برگ‌ها نیز حریص و آزمند آن شدند که طبیعت لباس نارنجی‌اش را برتن کند و کوله بارش را ببندد و چمدانش را به دست بگیرد، تابستانی که قصد وداع با آنان را نداشت. درخت داغ بود، نمی‌فهمید!
سرش را در برف فرو کرده بود و آزادی می‌خواست و حقا که پائیز بهانه بود؛ درخت از برگ‌ها خسته شده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
برگ‌ها زمانی از درخت جدا شدند و جانشان را زیر قدم‌هایت تسلیم کردند، که هربار با آواز بی‌صدایشان می‌خواستند بگویند،
روزی بهترین جایگاه را داشتند و آن دم از عرش به فرش رسیدند، که گمان کردند طلا شده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
و هرکه که گمان می‌کند این برگ‌ریزان پاییزی به معنی مرگ برگ‌هاست،
هرگز رقص آنان را در روزهایی که باد بهاری می‌وزید، ندیده‌ است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
با آمدن پائیز، درخت دیگر مجبور به صرفاً سبز ماندن نبود.
خزان به او توان انتخاب می‌داد تا گلچین کند رنگی از میان زرد و قهوه‌ای، قرمز و نارنجی.
ابتدای حکومت بود و به راستی کدامین فرمانروا در اوایل سلطنت آن رویش را‌ عیان می‌کند؟
درخت، ساده و‌ بی‌آلایش، در ذهن می‌پروراند پائیز هرچه که باشد جهنم تابستان و یخبندان زمستان را ندارد.
حق با او‌ بود! پائیز جسارت زمستان را نداشت. ذره ذره خشک می‌کرد، اندک اندک جان می‌ستاند و قطره قطره درخت را می‌گریاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
چندی که گذشت، درخت دریافت که چه نیاز مبرمی دارد به همان یار غارهایش.
که از زیر دست تنبیه مِهر به شاخه‌هایش پناه می‌بردند؛ همان‌هایی که درخت، شاخه‌هایش را برای لانه‌گزینی‌شان می‌گستراند
همان‌هایی که جیک‌جیک‌کنان پشت‌ برگ‌هایش قایم‌باشک بازی می‌کردند و ساقه‌هایش تابی بود برای تفریح‌شان.
و حقا که دل‌تنگی همچو گازی‌ست که نادانسته بازمانده است و به ناگاه بر جانت غالب می‌شود و این تو هستی که قافیه‌ی شعر غرور را می‌بازی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
گاهی من غافل از تن عریان درخت، در اندیشه آن برمی‌آیم که نه بهار و‌ نه تابستان، زیبایی که من در پائیز دیده‌ام را ندارند؛
اما ظاهر کجا و باطن کجا و امان از دل غافل!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : R.Reyhani
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا