می خواستند بردهان ها قفل بزنند و دست ها را زنجیر کنند...غافل از آنکه " حقیقت " ، یک کرم شب تاب است.... و در تاریک ترین رویدادها ، به زیبایی هر چه تمام تر هنرنمایی می کند !
کاش می شد خاطره های خوب رو یه دل سیر نگاه کرد...بعد تو بغل چلوندشون....و بعد دو سه بار عین یه بچه دو سه ساله شیرین ، انداختشون تو هوا و گرفتشون ....
آره....کاش می شد خاطره های خوب رو ، دوباره زندگی کرد :)
وقتی درگیر بحث با ادم کله شقی می شی که به دلایل ارائه شده از طرفت هیچ توجهی نداره و خودشو صراط مستقیم میدونه ؛ با جمله
« حق با شماست » ،
روح و روانت رو از دستش نجات بده !
کاش می شد بعضی آدما رو نشونه گذاری کرد که اگه دفعه بعدی هم باهاشون برخورد کردیم،بدونیم تکلیفمون رفتنه یا موندن !
مثلا خیلی خوب می شد اگه می تونستیم رو سینه ی آدمای فحاش و بد دهن بنویسیم: « خطر فوران بی شعوری !»