متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های آنچه بر سر سبز درختان گذشت | بیتا صادقی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ملکه جهنمی❄
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,286
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه: آنچه بر سر سبز درختان گذشت
نام نویسنده: بیتا صادقی
مقدمه:
بر تن سبزمان چه زخم‌ها که نزدند،
سر همیشه سر فراز در آسمانمان را چه آسوده بر خاک و بر آب زدن.
مگر آن همه خوبی از ما بر آنان بر نیامد، ولیکن آن همه خوبی دیدند و باز زدند.
هر چه کردیم از برای همگان بود آنها، همه را زدند و نابود کردند

مسابقه رقص قلم*
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ملکه جهنمی❄

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,255
پسندها
41,151
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذاشتن اولین پست می‌توانید گفتمان آزاد خود را ایجاد کنید.

"تاپیک قوانین گفتمان آزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
ای که از انسان چه گویم که انسانیت در حقمان تمام کردند.
هر چه مشت ریشه‌های سختمان در جای جای خاک بود در تن خاک سرد چاک چاک کردند.
با مشت‌های آهنین خود بر تن خسته ما تا خواهستند ضربه زدند
ما جز خوبی با آنان نکردیم ولی تا توانستند بر ما جفا کردند
ای وای که بد ندیدن از ما و فقط بد کردن، ولیکن نمیدانند هرچه کردند با نزدیکان کردند
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
دل خسته‌ام برای گذشته‌های دور تنگ است
برای تاب بازی سنجاب‌ها بر روی شاخسار و ساختن لانه‌ی بلبل روی شانه‌ی مان.
برای نوازش بال پرنده‌ها برای جمع‌کردن گرده زنبورها،
چه دور است آن بهار و آن خزان!
کجا رفت آن زمستان و تابستان؟
دیگر چشمم فصل‌ها را نمی‌بیند، دیگر شاخ و برگم نمیبیند قیچی و حرس را.
نور خورشید چون قبل فروغ ندارد‌،
آسمان هم رنگ باخته، دیگر طلوع و غروبی ندارد.
ندیدم دیگر من برق چشمان سیاه آن کودک شیرین سخن‌، ندیدم که لب بر خنده باز کند و اشک در چشمانم حلقه زد‌.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
خبری نیست دیگر از بازی باد در موها،
از صدای خشش برگ و امواج دریا.
ماهی توی برکه اینک اسیر شیشه است، بلبل آوازه خوان خانه‌اش یک محبس است.
دل‌ها از چوب درختان سخت و خشک‌تر شده! لبخند‌ها چه آسان از همه دل‌ها پاک شده.
گرد نم برف سپید زمستان از روی کوه‌ها پاک شده، خاک زمین مان دوباره مرده و بی‌جان شده.
لب یک کودک تشنه و لب دیگری غرق خون، تا آسمان غرق سکوت هم محو تماشا شده.
یکی گرسنه و دیگری سیر، یکی در جهنم و دیگری در بهشت برین.
یکی درختی دریده و دیگری می‌کارد، یکی درمان کند حیوان و در نزد دیگری تنها سرش به قاب بر روی دیوار است.
نه پندار مانده و نه مهر و کردار،
نه نیکی مانده و نه رفته از یاد.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
آتشی که هر روز از آسمان سرازیر میشود
آبی که دیگر نمی‌تواند آتش را خاموش کند
زندگی‌هایی که از دست رفت و
نفس‌هایی که قطع می‌شود
جسم و جان را می‌سوزاند و نمانده هیچ اثری
درد مردن نه گمنام و از یاد رفته مردن است
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
ای انسان تیری که رها کردی و بر بال پرنده نشست
قلب چوبی و سر سخت مرا درد آورد
تو چگونه با آن قلب نرم شب‌ها آسوده می‌خوابی؟
جان گرفتی و جان داد پیش چشمانت
او درد کشید ولی تو آسوده ماندی
یک دم نگفتی این جان شیرین
با چه بی‌رحمی ز تنش زدودی؟!
پر و بالش شکستی حتی اگر نکشتی
در قفسش کردی از آزادی محرومش کردی
شیرین جانش گذاشتی و شیرین پرواز گرفتی
زنده گذاشتیش ولی زندگی‌اش را هر دم کشتی
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
لعنت به من که هر دم شاهد ظلم تو بر همه بودم
اما نتوانستم کاری کنم و هیچ نگفتم
جز خوبی به تو من کاری نکردم
همانطور که جز جفا با من کاری نکردی.
دست گرمت گرفتم تا زمین نخوری
ولی تو با همان دست تن سردم شکستی
بشکند این دستی که نداشتش نمک
کور شود چشمت که یک دم خوبی ندید
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
آن روزها که اشک باران بر تن ما و خاک روان شد
دست سبز برگ بر تشکر برافراشتیم.
تو چوب و میوه و برگ و ریشه به تاراج بردی و جز
لعن و نفرین هیچ نگفتی‌.
بر سر و دوش و پایمال لانه گزیدند حیوانات و با هر قدم یک تشکر زمزمه کردند.
تو هر چه خواستی کردی و در آخر در عوض تشکر زخمی زدی و رفتی.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
شما به ما هیچ دینی ندرید ولی به هر کس پس از خود چرا

مدیون آن‌ها هستید چون سختی هر مرحله زندگی آن‌ها
هر چه تلاش و زحمت در هر لحظه ما بود
به باد دادید در یک لحظه شما
ولی به ما نه به خود مدیونید که هر ثاینه گفتند لعنت بر شما
شما کندید سوزاندید و لذتش را بردید هر چه یک عمر بود کشید شما و ماندد با آواره‌ها انها
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا