متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های آنچه بر سر سبز درختان گذشت | بیتا صادقی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ملکه جهنمی❄
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,285
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #21
با هر نفسی که از سینه رها شد
صدای درد از آن بر هوا شد
هر بار تنه‌ی سنگینی به ردی خاک افتاد
هلهله‌ای در جنگل و در دست برپا شد
هر جانوری به هر سویی دوید
هر زندگی در یک لحظه‌ی کوتاه ویران شد
ای که فقط جان گرفتی و جانی ندادی
روزی تو جان خواهی داد و در آخر همین
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #22
هر جا را که می‌نگرم برایم جدید است،
هر شخصی که در این دور و بر است جدید است.
من فقط یک خزان و یک زمستان خفته‌ام،
زمانه چنین گذشت گویی صد سالیست که در خواب بوده‌ام.
در عجبم از کار این مردمان، که به همان سرعت که دل می‌شکنند همه چیز می‌سازند جز دل
ولی اندکی زمان برای مهر ورزی ندارند
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #23
در عجبم برای مردمانی که دورانی با طبیعت سر کرده‌اند
اینک شاخه شکستن هنر است
برای همان مردمان خداپرست
خلق خدا کشتن یک نفس است
گرفتن جان درخت و پرنده و گل و بلبل که هیچ
این‌ها از جان خودشان‌ هم نمی‌گذرند
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #24
بند دلم در آتشی بی‌پایان می‌سوزد
آن وقتی که گلی که هنوز نشکفته و نیم آن غنچست،
از شاخه چیده و بر روی چمن‌ها رها می‌شود.
اشک‌هایم سرازیر میشود، وقتی یک به یک آن گلبرگ‌هایی
که هنوز پوشش سبز تود رها نکرده‌اند، پژمرده و در نهایت خشک می‌شوند.
حال چه گویم از اتشی که هردم
قدم به قدم جان ما را میسوزاند؟
از آتشی که تو بر دامن سبز ما زدی،
از آتشی که تو باعث شعله کشیدنش شدی.
آتش هر دم ما را می‌بلعد و تو همچنان خوشحالی؟
یا از کرده‌ات با ما نادم و پشیمانی؟
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #25
از قدیم گویند که《 هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی》
پس چرا تو نمی‌آموزی؟
آتش بر ریشه و برگ ما زدی، آب حیاتت جانت با زجر گرفت
ویران شد خانه‌ات،
آینده و گذشته‌ را یک باره از تو گرفت.
تو دل ما را سوزاندی،
ولی حال تنها ماندی با یک دنیا ویرانی.
آری تو همینی،
هر کجا که نباشی و هر کجا که نروی،
جز زوال و ویرانی هنری همراه خود نداری
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #26
جز انتظار در این دنیا کاری ندارم
انتظار رشد، سرسبزی، انتظار تو و مرگ.
آری کلمه‌ای آشنا و غریب بر همگان، هدیه‌ی تو به من،
واژه‌ای که همه ازان وحشت دارند هدیه تو به من در اوج زندگیست.
تا آن روز که تو با ظلمت خود بر همه حکومت کنی،
تا زمانی که انسانیت در تو مرده باشد، تو مرگ در زندگی را هر ثانیه به من هدیه میدهی.
و باز برای من جز انتظار نمیماند،
انتظار مرگ تو یا بیداری وجدانت.
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #27
تو سودای قدرت در سر داری و من در اندیشه‌ی خرد.
تو همه چیز را به کام مرگ می‌کشانی و من زندگی می‌بخشم.
فرق ما در همین است.
من بی منت خوبی می‌کنم و تو بی انتظار بدی.
می‌گویند نه من جواب خوبیم را خواهم گرفت و نه تو جواب بدی‌.
ولی چرخ گردون همیشه یکسان نیست،
این قانون دنیا دور از همگان نیست
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #28
چرخ گردون جواب من و تورا نیز می‌دهد
فقط صبر کن تا زمان مناسبی رسید.
هم تو پاداش میگیری و هم من
ولی پاداش من و تو همچون آب و آتش است
پاداش تو تورا می‌سوزاند ولی
در ماداش من جانی دوباره است
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #29
امیدم را باز میابم
هر شب که ستاره‌ای را در آسمان شب میبینم.
تو تا توانستی ستاره‌ها رو از خود و من پوشاندی،
ولی من باز هم ستاره ها را میبینم.
دلم روشن میشود در بهاری،
گه پروانه پر و بلبل چه‌چه میزند.
گرما را در تابستان، برگ ریزان در پاییز و آسودگی را در زمستان می‌بینم.
آنگاه که دوباره بهار میرسد،
بالاخره امید و زندگی تازه‌ای را به چشم میبینم
 
امضا : ملکه جهنمی❄

ملکه جهنمی❄

گوینده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
2,866
پسندها
16,609
امتیازها
44,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #30
در راه است، من میبینم
میبینم نشانه‌های روز‌های خوشی را
روزهایی که دیگر،
دردی نیست، آتش، تیغ و تبری نیست.
ما میبینیم آن صبح روشن را،
من و تو باهم.
چون در میان شما نیز خوبی هست،
خوبی‌های تو را هم دیدم.
خوبی‌های چندی از شماست که تاحالا مارا حفظ کرده،
هم از دست خودتان و هم دیگر دشمنان‌مان.
روزی رسد که بار دیگر دست در دست هم،
به پیش رفته و صبح سحری زیبا را آغاز می‌کنیم.
بالاخره ما هم به جایی میرسیم که دیگر خبری از اندوه نیست،
تنها عشق و آرامش...
 
امضا : ملکه جهنمی❄
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا