- ارسالیها
- 2,866
- پسندها
- 16,609
- امتیازها
- 44,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #21
با هر نفسی که از سینه رها شد
صدای درد از آن بر هوا شد
هر بار تنهی سنگینی به ردی خاک افتاد
هلهلهای در جنگل و در دست برپا شد
هر جانوری به هر سویی دوید
هر زندگی در یک لحظهی کوتاه ویران شد
ای که فقط جان گرفتی و جانی ندادی
روزی تو جان خواهی داد و در آخر همین
صدای درد از آن بر هوا شد
هر بار تنهی سنگینی به ردی خاک افتاد
هلهلهای در جنگل و در دست برپا شد
هر جانوری به هر سویی دوید
هر زندگی در یک لحظهی کوتاه ویران شد
ای که فقط جان گرفتی و جانی ندادی
روزی تو جان خواهی داد و در آخر همین
آخرین ویرایش