متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #111
هایزر کنار درخت افتاده بود و از پهلوش خون میومد لیزا وقتی متوجه شد که دیگه نفس نمی‌کشه به سرعت از اونجا دور شد، بعد از رفتن اون رز مضطرب توی جنگل سرگردان بود که یهو چشمش به هایزر افتاد و سمتش رفت، شکه شده بود و با چشم‌های گرد شدش به جسد بی‌جونش خیره بود.
وقتی از شُک بیرون اومد شروع کرد به گریه کردن، صدای گریه‌اش لرز به دل جنگل می‌انداخت.
بعد چند دقیقه یه مرد سیاه پوش کنارش قرار گرفت و به زحمت بلندش کرد و سعی داشت آرومش کنه.
بعد از آروم شدن رز همراه هم هایزر رو با خودشون بردن.
همینجور به رفتنشون خیره بودم که یهو محیط اطرافم عوض شد!
انگار توی عمارت بودم همون قسمت از باغ که داخلش افتادم، یه چاله نسبتا بزرگ که هایزر رو داخلش دفن کردن و لحظه آخر اون مردِ کلید قلبی شکلی که ساشا پیدا کرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #112
بلافاصله با تعلل سمت من برگشت و با ناراحتی شروع کرد:
- وای نهال کجا رفتی تو؟ بعد رفتنت هارپاک دفترچه رو پیدا کرد و انداخت توی شومینه ولی نمی‌دونم چی شد یهو یه برگه‌ی خیلی قدیمی از توش روی زمین اوفتاد، اما چیزی که روش نوشته بود رو نمیشد خوند بخاطر همون چند بار دیگه تکرار کرد اما بازم نشد نسوخت.
مکثی کرد و با لحن غمگین ادامه داد:
- ساشا هم که توی همون حالت بود، هارپاک هم با اینکه وردی دور کلبه خونده بود اما یهو کلبه به لرزه افتاد و در به شدت باز شد انگار از چیزی که فکر می‌کردیم قوی‌تره.
آرتام لحظه‌ای تأمل کرد و آب دهنش رو با صدا قورت داد، نیلماه که دید ارتام خیال نداره ادامه‌ی حرفش رو بگه گفت:
- اما اون آدم ترسناک با عصبانیت سمت هارپاک رفت و گلوش رو سفت گرفت و به دیوار کوبیدش خیلی وحشتناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #113
اما با این حال حق با نیلماه است نمی‌شه ریسک کرد، ولی فعلا بهتره از اینجا بریم؛ امن نیست!
آرتام سمت ماشین رفت تا چکش کنه.
من و نیلی هم همه‌ی وسایل رو جمع کردیم و دم در گذاشتیم.
داشتم به درخت‌ها نگاه می‌کردم که یهو دوباره صداهای صوت مانندی توی گوشم پیچید و باعث شد روی زمین بیوفتم.
نیلماه پشت هم صدام می‌زد و بعد صدای آرتام بلند شد.‌
اما من اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم، دستم رو روی گوشم گذاشتم تا دیگه صدای اون صوت عجیب رو نشنوم، انگار یه چیزی من رو صدا می‌زد انگار می‌خواست سمتش برم.
لرز بدی کل بدنم رو فراگرفته بود.
با داد ناله کردم.
- آیی!
به یک باره صداها قطع شدن و فقط تصاویر نامفهومی از هارپاک جلوی چشمم نمایان شد و بلافاصله ناپدید شد؛ لعنتی این چی بود دیگه؟!
به رو به روم خیره شدم که دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #114
دست‌هام به زیر سرم بود و به سقف خیره بودم که در اتاق زده شد!
چشمام رو توی حدقه چرخوندم و با لحن آرومی گفتم:
- بیا تو.
آرتام با تعلل داخل شد و روی تخت کنارم نشست که باعث شد از جام بلند شم.
آرتام: خوبی؟
- اهوم.
آرتام: چرا نمیای شام بخوری؟
- گشنم نیست.
با خنده بینیم رو کشید و گفت:
- تو که قبلا خیلی شکمو بودی؟
دستی به بینیم کشیدم و براش زبون درازی کردم، بچه پرو رو نگاه، من رو مسخره می‌کنه.
بعد به حالت قهر روم رو به سمت مخالف بردم.
آرتام: حالا قهر نکن لوس خانوم، ببین برات چی آوردم.
با چشم‌های درشت شده سمتش برگشتم، به چشم‌هام خیره بود و همون هین دستش رو توی جیبش کرد و بعد یه چیزی بیرون آورد.
با تعجب نگاهش کردم، دیوونه رو نگاه برام آبنبات قلبی خریده.
با خنده گفتم:
- این چیه دیوونه!
ارتام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #115
لبخندی روی لبم نشست؛ از کجا می‌دونست آبنبات دوس دارم، این کاراش باعث می‌شه حسم بهش بیشتر بشه.
یهو فکرم سمت خوابی که دیده بودم رفت، یعنی بچه‌ها الان کجان و چه بلایی سرشون اومده، آخه خداجون چه جوری باید نجاتتون بدیم.
آخ آنیل ای آنیل عوضی!
اگه رز زنده است پس چه جوری همش توی خواب من میاد، مگه زنده‌ها هم میان نطق می‌کنن.
قبل اینکه از عمارت خارج بشیم چندتا از کتاب‌هایی که توی غرفه مخصوص رز بود
رو برداشتم.
به نظرم الان بهترین وقتِ که بخونمشون؛ شاید چهارتا چیز از توش یاد گرفتم.
اولین کتابی که باز کردم اسمش «ارتباط بین ارواح» هست؛ چه کتاب‌هایی هم می‌خوند.
چینی به پیشونیم دادم و مشغول ورق زدن شدم.
اوپس اینجا رو باش، عجب چیزی نوشته:
[برای اینکه بتوانیم با ارواح زنده در ارتباط باشیم ابتدا باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #116
به سمتم برنگشت، آهسته به سمتش رفتم و کاملاً رو به روش قرار گرفتم.
خیره نگاهم می‌کرد! خودش بود، رنگ نگاهش عجیبه انگار تعجب کرده بود در عین حال توی نگاهش ترس خاصی بود.
رز: تو کی هستی؟ چه طور تونستی من رو به اینجا فرابخونی؟!
با چشم‌های گرد شده گفتم:
- تو زنده‌ای؟
رز: اگه مرده بودم پس الان اینجا چی‌کار می‌کنم؟
خندم رو به زحمت قورت دادم؛ اعصاب نداره، ها!
- خوب اگه تو زنده‌ای پس چرا همه فکر می‌کنن مردی؟( چشمام رو تو حدقه چرخوندم) پس چرا آنیل گفت مردی؟
با تعجب نگاهم می‌کرد! اخه مگه این همون زنی نبود که توی خواب‌های من میومد پس چطور من رو نمی‌شناسه؟!
رز با استرس گفت:
- تُ‌... تو آنیل رو از کجا می‌شناسی؟
بعد از این حرف توی فکر فرو رفت، با گیجی چشم‌هام رو ریز کردم و گفتم:
- تو مگه همون کسی نیستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #117
متوجه نگرانی توی نگاهم شد اما خونسرد گفت:
- چیزی نیست من باید برم؛ شاید بتونی اون‌هارو توی وینستر پیدا کنی، چون اونجا تنها مکان برقراری ارتباط و انجام اون کار هست.
مکث کوتاهی کرد و از روی تاب بلند شد.
رز: اما باید بگم که بهتره نری، این طوری قربانی‌های بیشتری به همراه خواهد داشت!
- چطور می‌شه باطلش کرد؟
رز: خودت بعداً می‌فهمی اما اگه بخوام راهنماییت کنم، تنها کسی می‌تونه اون رو از بین ببره که اجدادش ساخته باشنش و از اون نسل هزارساله که کسی ندیده! من هم خیلی سعی کردم ولی نتونستم نیروی خیلی قوی می‌خواد.
صدای خش خش برگ‌ها تمرکزم رو بهم ریخت و یهو سمت همون نوری که ازش بیرون اومدم، کشیده شدم!
با تکون ناشی از برگشت روح به بدنم، با نفس عمیقی چشم‌هام رو باز کردم.
- اوپس حالا چیکار کنم؟!
دستم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #118
نیلماه: چه جوری باهاش حرف زدی؟ اصلاً شمارش رو از کجا آوردی؟
از حرفش خندم گرفت لابد اگه بدونن چطور ارتباط برقرار کردم، که دیگه هیچ... .
آرتام: نمی‌خوای بگی نهال؟
- خوب نمی‌دونم چه جوری توضیح بدم، اوم یه جوری مثل خواب دیدن...
ترنم که معلوم بود حسابی حرصش گرفته با چهره‌ی درهم گفت:
- توی خواب دیدی! بعد اون وقت میگی زنده است! خُل شدی؟
- ترنم مواظب حرف زدنت باش.
شیوا: خوب وقتی میگی توی خواب دیدی از کجا مطمئنی زنده‌ست؟
کلافه پوفی کشیدم و به قیافه‌های حق به جانبشون خیره شدم؛ خدایی از شیوا انتظار نداشتم، اون که خیلی احساس قوی داره با اینکه قدرت خاصی توی این موارد نداره ولی خوب بالاخره که امواج رو حس می‌کنه!
دیگه رسماً دارم ناامید می‌شم، اَه.
آرتام: لطفاً ساکت باشین ببینم نهال چی می‌گه؟ انقدر حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #119
یهو یه تصویری به صورت ناخوداگاه توی ذهنم جرقه زد.
دست روی دهنم گذاشتم و با خودم زمزمه کردم؛ اوه، اوه اون مردی که با کمک رُز، هایزر رو دفع کردن، شاید اون بدونه اما خوب اون کی بود؟ از کجا باید پیداش کنیم؟
فکرم رو به زبون آوردم:
- من تصویر مردی رو همراه رز دیدم شاید اون بدونه! من نیاز به یک تصویر شناس دارم!
نیلماه: تصویر شناس!
- اهوم.
حسام: من یه دوست دارم استاد این کاره برادرش هم پلیسه اگه بخوای می‌تونیم با برقراری تماس تصویری ازش بخوایم این کار رو برامون انجام بده.
با خوشحالی بشکنی زدم و گفتم:
- آره فکر خوبی الان بهش زنگ بزن.
آرتام بینیم رو کشید که آخم بلند شد.
آرتام: خانوم عجول ساعت رو نگاه یازده و نیم هست.
همون طور که بینیم رو ماساژ می‌دادم یکی محکم به بازوش زدم.
- نخیر هم عجول نیستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
523
پسندها
5,583
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #120
حسام انگشت اشاره‌اش رو جلوی دهش قرار داد و گفت:
- هیس الان جواب میده.
خواستم یه چیزی دیگه بگم که تماس وصل شد‌.
حسام: سلامِ دوباره سهیل جان، دوست‌هامم معرفی می‌کنم ایشون آرتام و خانوم کنارش نهال این خانومِ نشسته روی مبل هم نیلماه.
این چه وضعه معرفی کردنه، حالا انگار لازمِ این‌جوری بگه؛ دیوونه، چشم غره توپی بهش رفتم.
سهیل: سلام به همگی، حسام گفت یه سوال دارین؟
حسام خواست دوباره فک بزنه، اما به علت اینکه شدید حوصلم سر رفته؛ وسط نطقش پریدم.
- خوب آقا سیهل، حسام گفت می‌تونی چهره نگاری کنی! ما دنبال یه شخصی هستیم ولی فقط چهره جوونی‌هاش توی ذهنم هست، ما دنبال چهره‌ی پیریش هستیم.
سهیل: چهره پیریش دیگه چیه؟!
پوفی کشیدم و متقابل با حرص گفتم:
- تو برو دم و دستگاهت رو بیار، حالا به اونجاش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا