• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
***
حدوداً دو الی سه ساعتی استراحت کردیم؛ نیلماه و شیوا هم دوتایی با هم لازانیا درست کردن که بسیار لذیذ بود، یعنی اگه شیوا نمی‌رفت باز هم باید اُملت می‌خوردیم.
خداروشکر!
بعد شام راجب خیلی چیز‌ها حرف زدیم اما آخر نتونستیم پدربزرگ رو راضی کنیم یکم از اونا برامون بگه!
بی‌خیال پاشدیم تا خودمون رو آماده کنیم!
***
تقریباً ساعت ده شب بود که آرویج هم اومد و الان توی ماشین پدربزرگ نشستم، لحظه آخر مجبور شدیم نیلماه و حسامم با خودمون ببریم، اما ترنم بلند شد و خونه خالش رفت، نیلماه هم هی اصرار که منم حتما باید ببرین.
اونا با ماشین آرتام اومدن، منم با ماشین پدربزرگ، این آقای آرویج هم جذابه ها ایول بابا!
شوگرددی فراوانِ با هایزر میشن سه تا فقط حیف هایزر به عنوان روح نقش ایفا می‌کنه.
- آقا آرویج شما هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
فقط مونده آرتام بهم گیر بده، اَه نمی‌دونم چمه؟ انگار فشار عصبی زیادی بهم وارد شده!
شیوا: نهال من نگرانم همش احساس می‌کنم دور تا دور خونه پر از امواج منفی حالا چیکار کنیم؟!
دستم رو از روی چشمام برداشتم و با کلافگی گفتم:
- اگه اینطور باشه باید چیکار کنیم؟ راه کاری داری؟
شیوا: نه من فکر می‌کردم قرار پدربزرگت و دوستش بهمون کمک کنن!
الکس: نگران نباش ما کارمون رو بلدیم عزیزم.
هر دو با خونسردی کامل از توی اتاق خارج شدن.
آرتام مقابلشون قرار گرفت و گفت:
- چیکار باید انجام بدیم؟
ارویج : ببین کل اطراف خونه حصار کشیده شده، و اینطور که معلومه این حصار مال خیلی سال پیش هست! حالا توسط کی رو نمی‌دونم؟!
بعد پایان حرفش نگاهی به من و بعد یه نگاه به پدربزرگ کرد که بلافاصله بهش با سر اشاره کرد راحت باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
بی‌قرار بودم و دور خودم می‌چرخیدم.
قرار نبود این‌جوری بشه مگه نه اینکه این حصار فقط برای محافظته، پس چرا نمی‌ذاره ما ازش خارج بشیم؟!
اَه لعنتی آخرین بارم که دفترچه‌ی رُز رو سوزوندن، کتاب‌هاشم که همراهم نیست!
کلافه موهای طلایی‌ام رو بهم ریختم.
یعنی حالشون خوبه؟
- بچه‌ها! بیاین یه کاری کنیم از اینجا خارج شیم، این‌جوری که نمیشه!
شیوا: حق با توئه، اما خوب چیکار باید انجام بدیم؟ ما حتی وِردی هم بلد نیستیم تا از اینجا خارج بشیم.
عصبی روی دسته‌ی مبل نشستم و بهشون نگاه کردم جوری توی فکر رفتن که انگار می‌تونن یه دروازه باز کنن هه!
حداقلش با وجود هارپاک خارج شدن راحت‌تر بود.
بلند شدم و سمت اتاقی که قبلاً متعلق به من و نیلی بود رفتم و درم پشت سرم بستم.
نگاه گذرایی به اتاق کردم و آهسته یه گوشه، روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
دست به کمر و سرگردون به در کلبه خیره شدم.
- حالا چیکار کنم؟ بقیه رو چیکار کنم؟!
با تعلل سمت در رفتم کوبیدمش.
ناخوآگاه خندیدم، حالا با خودشون فکر می‌کنن کیه؟!
موهام رو پراکنده کردم و چشمام رو بستم، و سالن رو تصور کردم!
چند صدم ثانیه هم نشد که ناگهان وسط سالن ظاهر شدم.
البته از جیغ نیلی و شیوا فهمیدم که درست کار کرده!
نیلماه ترسیده و با تِته پته گفت:
- نهال! ت... تو چجوری اومدی اینجا؟
با صدای بلند زیر خنده زدم، چهره‌هاشون دیدنی بود.
با بشکن و چشمک رو بهشون گفتم:
- باورتون نمیشه! من یاد گرفتم چه جور جابه‌جایی مکانی انجام بدم.
شیوا: چرت نگو دختر این‌ها فقط تو فیلم‌هاست!
حسام: البته، اما جن‌ها هم می‌تونن!
با این حرفش دوباره جیغ دخترها بلند شد.
آرتام که تا اون لحظه ساکت بود کنارم وایساد و نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
شیوا: آره حالا که فکر می‌کنم نوشته بود با گرفتن دستشون می‌تونین اونا رو هم با خودتون منتقل کنین... یه چیزی توی همین مایه‌ها!
اوم، دستی به چونه‌م کشیدم و چشمام رو ریز کردم.
- درسته این بهترین راهه.
سمت آرتام رفتم، بهتره اول اون رو ببرم تا وقتی دخترها رو بردم مراقبشون باشه.
دستش رو گرفتم و با لبخند اطمینان‌بخشی گفتم:
- چشم‌هات رو ببند.
چشم‌هاش رو بست مژه‌های پر پشتش روی پلکش افتادن، منم دو تا دستاش رو سفت گرفتم و خودم رو بیرون از کلبه تصور کردم.
بعد چند نفس عمیق، با اومدن دوباره بوی جنگل چشمام رو باز کردم.
ارتام دستام رو محکم گرفته بود و چشم‌هاش رو بهم فشار می‌داد.
سرم رو بالا بردم و زیر گوشش گفتم:
- حالت خوبه؟
آهسته چشم‌هاش رو باز کرد، رنگش به وضوح پریده بود.
آرتام: اوه نهال خیلی بد بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
شیوا یه نگاه به لباس‌های تنش کرد و با بی‌خیالی گفت:
- خوبه زیاد سرد نیست!
از حالت‌هاش خندم گرفت، حالا فقط یه تیشرت کلاه‌دار و شلوار اِسلَش پوشیده انگار مهمونی اومده.
من که یه هودی مشکی و شلوار شیش جیب پوشیدم زیرشم یه تیشرت؛ با اینکه تابستونه ولی خوب جنگل هواش سرده و سوز داره، واسه همون سری از تاسف برای بی‌خیالیش تکون دادم و توی خونه رفتم و براش یه بافت مخملی آوردم!
با اون چشم‌های مشکی و وزغیش به من خیره بود که با زحمت تنش کردم و در مقابل چشم‌های متعجب بقیه رو به آرتام گفتم:
- بفرما آقا آرتام، راضی شدین؟
لبخندی به رو زد و جلوتر از ما به راه افتاد، پشت هم توی جنگل راه می‌رفتیم، همه هم
نور گوشی‌هامون رو زیاد کردیم، شیوا که از ترس همش فلش گوشیش درحال چرخشه هر خش خشی که می‌شنوه، به حسام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
با حالت قهر روم رو ازش گرفتم و به چهره‌ی پاچیده‌ی بقیه خیره شدم.
این هم گاهی وقت‌ها ترمز می‌بره...ها!
پشت سرم حسش کردم، کاملاً بوی عطرش رو از برم، لالیک مشکی.
دستش رو روی شونم گذاشت و من رو سمت خودش برگردوند.
آرتام: قهر نباش جوجه!
- اَه آرتام مگه نگفتم از این الفاظ استفاده نکن، مگه من بچه کوچولوم؟
آرتام: از نظر من آره.
دست به سینه وایسادم و لب و لوچم رو آویزون کردم.
با دیدن قیافم پوقی زیر خنده زد کمی ازم فاصله گرفت و دستش رو روی شکمش گذاشت.
با حرص به کمرش کوبیدم و گفتم:
- رو آب بخندی بشر.
خواست حرفی بزنه که شیوا مثال سویای خیس نشده، وسط حرفش پرید.
شیوا: می‌گم نهال اونجا رو نگاه کن!
به جایی که اشاره می‌کرد نگاه کردم اما چیز عجیبی ندیدم، سوالی بهش خیره شدم، بقیه هم مثل اینکه براشون عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
شیوا: حق با نهالِ بهتره دیگه بریم، هر چی هم باشه مهم اینکه ما باهم باشیم.
دخترها دست هم رو گرفتیم و آرتام و حسامم پشت سرمون به راه افتادن؛ واقعا تاریک بود انگار توی عمق جنگل رفتیم، حتی فلش هم جواب گو نیست.
همونجور خسته قدم برمی‌داشتم که پام به چیزی برخورد کرد، دست شیوا رو ول کردم و کمی خم شدم، به پام فلش زدم اما چیزی نبود.
بقیه هم با تعجب به من نگاه می‌کردن، سری تکون دادم و تائید کردم چیزی نیست.
صاف شدم و با گرفتن دست شیوا باز هم به راهمون ادامه دادیم.
اما لحظه‌ی نگذشته که باز هم حسش کردم، وایسادم و فلش رو دوباره به پام زدم خم شدم اما اینبار مثل اینکه واقعاً چیزی روی پام هست، ولی من نمی‌بینمش فقط حس می‌کنمش؛ همین که دستم رو نزدیک پام بردم، از ترس روی زمین افتادم و دست‌هام رو روی هوا تکون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
اَه لعنتی اینجوری نمیشه باید خودم دست به کار بشم.
با داد رو به حسام گفتم:
- حسام پام رو ول کن.
آرتام: وایسا نهال الان حلش می‌کنیم.
- نمی‌خواد.
پام رو جمع کردم و دستم رو روی کمر اون جسم کشیدم، با اینکه حسابی مور مور می‌شدم اما مجبورم و چاره‌ای نیست!
- ببین نمی‌دونم چی هستی؟ کی هستی؟ اما هر چی که هستی ما باهات کاری نداریم خواهشاً خودت رو نشون بده! باشه؟
چند دقیقه تحمل کردم و عکس‌العملی نشون ندادم، اما آرتام که به شدت کلافه شده بود خواست باز هم سمت پام بره که، یهویی
اون جسم از پام جدا و به سرعت ظاهر شد!
همه با تعجب نگاهش می‌کردیم!
خیلی گیج کننده بود و نزدیک بود پَس بیفتم.
یه آدم که فقط سی سانت داشت؛ خیلی عجیبه وای شبیه آدم کوچولو هست!
هم ترسناکه هم خنده‌دار واقعاً نمی‌دونم چی بگم؟!
شیوا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
499
پسندها
5,507
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
جونیور: نه! که چی؟ اگه بخواین کاری کنین، خودم حریفتونم.
خندم گرفت برعکس چهره‌ی ترسناکش خیلی بامزه است.
- نه عزیزم ما فقط گم شدیم، و دنبال یه مکانی به اسم ویستر هستیم، می‌تونی کمکمون کنی؟
جونیور: ویستر؟ می‌خواین برین چیکار؟! اونجا خیلی خطرناکه!
پس می‌دونه کجا هست!
- آره ما می‌خوایم پیش دوستامون بریم.
جونیور: جوری رفتار نکن که انگار داری با بچه حرف میزنی، من یه بزرگسالم !
اوپس با تعجب نگاهش کردم! من هم واسه آخرین حرفی که زدم می‌خواستم دستم رو سمتش ببرم، که وسط راه خشک شد.
آرتام: تو چی هستی؟!
جونیور: یه بار گفتم از این حرف حوشم نمیاد.
آرتام با کلافگی گردنش رو ماساژی داد و سمتش خم شد و گفت:
- چرا به پاش آویزون شدی؟
جونیور: ما از هر کی خوشمون بیاد بهش می‌چسبیم و اون رو برای خودمون می‌کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا