- ارسالیها
- 523
- پسندها
- 5,584
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #121
با یه لخند خاصی نگاهم میکرد، ناخودآگاه چشمهام قلبی شدن؛ الهی عزیزدلم.
رو ازش نگرفتم و مشتاق به چشمهای آتشیش خیره شدم.
بعد چند دقیقه سهیل اومد و گفت:
- خوب یک سری چیزها ازش پیدا کردم(توی همین هین سرش رو خاروند)اوم ببین اسم اصلیش الکس آدامز و اهل ناتینگهام هست؛ اخیراً به ایران مهاجرت کرده و اسمش هم عوض کرده، در حال حاظر هم تاجرِ!
آرتام: خوب اسم ایرانیش چیه؟ شاید این طوری زودتر پیداش کردیم!
سهیل: بذار ببینم، این چیزها محرمانست!
یکم ورود بهش سخته!
لبتاپ مقابلش بود و تند و تند درحال کنکاش بود عینک تبی به چشم داشت و موههاش یکم بهم ریخته بود.
- خوب ما منتظریم عکسی چیزی ازش نیست ببینیم.
سهیل : وایسا!
بعد ده دقیقه چشم از لبتاپ گرفت و گفت:
- خوب اسم ایرانیش حامد فرخزاده است بذار عکس پاسپورتش...
رو ازش نگرفتم و مشتاق به چشمهای آتشیش خیره شدم.
بعد چند دقیقه سهیل اومد و گفت:
- خوب یک سری چیزها ازش پیدا کردم(توی همین هین سرش رو خاروند)اوم ببین اسم اصلیش الکس آدامز و اهل ناتینگهام هست؛ اخیراً به ایران مهاجرت کرده و اسمش هم عوض کرده، در حال حاظر هم تاجرِ!
آرتام: خوب اسم ایرانیش چیه؟ شاید این طوری زودتر پیداش کردیم!
سهیل: بذار ببینم، این چیزها محرمانست!
یکم ورود بهش سخته!
لبتاپ مقابلش بود و تند و تند درحال کنکاش بود عینک تبی به چشم داشت و موههاش یکم بهم ریخته بود.
- خوب ما منتظریم عکسی چیزی ازش نیست ببینیم.
سهیل : وایسا!
بعد ده دقیقه چشم از لبتاپ گرفت و گفت:
- خوب اسم ایرانیش حامد فرخزاده است بذار عکس پاسپورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش