• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
آرتام کمی نزدیکش شد و با صدای آروم گفت:
- تو دیگه کی هستی؟
جونیور: بهتره به من اعتماد کنین، من می‌خوام کمکتون کنم.
کم‌کم چشم‌هام به تاریکی عادت کرد.
- چطور میشه بهت اعتماد کرد؟ تو اصلاً کی هستی؟...ها؟
لبخندی بهم زد.
وایی این لبخند چی میگه دیگه؟!
جونیور: ببین من اگه از کسی خوشم بیاد هیچوقت بهش آسیب نمی‌رسونم؛ بعد هم گفتم که اسمم جونیور!
سمتم اومد که از ترس پشت آرتام قایم شدم.
آرتام با خشم نگاهش می‌کرد و دست‌های من رو سفت گرفت.
جونیور پوزخندی زد و برگشت.
یه نور عجیبی از دستاش احاطه شد و همه جارو روشن کرد.
با تعلل به اطرافم نگاه کردم توی نور جنگل چقدر زیباست!
این واقعا چه موجودیه؟ همچین چیزی تا به حال ندیده بودم و اصلا با عقل جور در نمیاد.
سمتمون برگشت، متقابلاً به من لبخند زد که چالی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
اینجا خیلی قشنگه و آدم دلش می‌خواد یه دل سیر تماشا کنه، یه باریکه آب از بین درخت‌ها می‌گذره و پرنده‌ها اطرافش پرواز می‌کنن.
سمتش دویدم و رو به بقیه گفتم:
- اونجا رو نگاه کنین، یه دریاچه!
وای چقدر هم دلپذیره این بوی جنگل و صدای امواج آب، نزدیک‌تر شدم و سمتش خم شدم.
- چقدر زلاله!
دستم رو نزدیک بردم که صدای جونیور بلند شد.
جونیور: صبر کن.
با این حرفش دستم رو کشید و با بلند شدنم، من رو سمت خودش برد که این کارش باعث شد، آرتام عکس‌العمل بدی نشون بده و من رو ازش جدا کنه!
جونیور با خشم بهش غرید.
منم لب و لوچم آویزون شد و با چشم‌های مثلا اشکی به جونیور خیره شدم.
- خوب فقط می‌خواستم دستم رو داخل آب ببرم، چرا حمله می‌کنی؟
آرتام من رو پشت خودش قایم کرده بود با چشم‌های ریز شده و ابروهای گره خورده بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
- وای دختر مگه تو همونی نبودی که می‌گفت منم باید ببرین، ها؟ نگاهش کن با چهارتا چیز رنگش پریده.
براش یه سر تاسفی تکون دادم، ناراحت نگاهم می‌کرد و لب‌هاش آویزون شدن.
خوب دروغ نمی‌گم که، هنوز دو قدم نرفتیم پشیمون شده!
با حرص بالاسر جونیور وایسادم و با حرص گفتم:
- جونیور! چرا نشستی؟ بهتر نیست زودتر بریم؟
نگاه عجیبی بهم کرد و دستش رو لای موهای لختش برد و به رو به روش خیره شد!
جونیور: الان تایم تبادله، یک ساعت دیگه حرکت می‌کنیم.
با تعجب و چشم‌های گرد شده نگاهش کردیم!
آرتام: تایم چی چیه؟!
حسام: تبادل چیه؟
جونیور جوری به حسام خیره شد که توی نگاهش یه کودنی خاصی داشت!
خندم رو خوردم، منم دلم می‌خواست بدونم منظورش چیه؟
کمی مگث کرد و با یه نفس عمیق شروع کرد:
- حدوداً دویست سال پیش یه روستایی طرف‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
- جونیور! یعنی الان هر کسی توی این مسیر بره می‌میره؟!
جونیور دستی با بی‌تفاوتی تکون داد و گفت:
- احتمالاً، اونجا رو نگاه کن.
به درختی اشاره کرد که یه ضربدر قرمز روش بود.
جونیور: اون ضربدر قرمز رو می‌بینی؟ تا ده‌تا درخت دیگه که یک ظربدر سبز هست، توی این زمان نمیشه از این مسیر رفت، اما بقیه‌اش امنه.
با کلافگی نفسم رو بیرون فرستادم.
اینجا هم چه جای عجیبیه؟!
آرتام متفکر به زمین خیره شده بود کنارش وایسادم و بهش تنه زدم، یکه خورد.
- چته تو فکری؟
از کار یهوییم نزدیک بود به زمین برخورد کنه که خشم‌آلود نگاهم کرد.
با بی‌خیالی براش زبون درازی کردم که سری ازروی تاسف تکون داد و گفت:
- چیزیم نیست، ( نزدیک جونیر رفت) اون دختر چی شد؟
جونیور به چشم‌های سوالی آرتام خیره شد و متفکر گفت:
- نمیدونم، بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
کبک‌ها رو ازش دستش گرفت، آرتام هم از اطراف کمی چوب آورد و با کمک هم یه آتیش روشن کردن.
البته جونیور با مهارت‌های عجیبی که داشت به تنهایی روشنش کرد.
آخی سردمم بود، چقدر این آتیش خوبه.
دور آتیش نشستیم و کبک‌ها رو کباب زدن با یه چوب از تنه درخت.
واقعا گشنم بود و با لذت خوردمش، کم بود اما خوب بود.
آرتام سرش رو به سمتم خم کرد و با لحن آرومی گفت:
- سیر شدی؟
- اهوم.
سیخی چوبی رو سمتم گرفت و با چشم‌هایی که حسابی برق می‌زد گفت:
- بیا این هم بخور.
بچه‌م چقدر مهربونه، قوربونش برم.
- نه نمی‌خورم خودت بخورش.
آرتام: اِ بهت میگم بخورش بذار جون بگیری این چند مدت خیلی لاغر شدی از دیروز هم که هیچی نخوردی باید یه جور سرپا باشی!
متعجب نگاهش کردم تا حالا انقدر زیاد صحبت نکرده بود اصلاً فکر نمی‌کردم انقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
اَه با همه چی شوخی می‌کنن اصلاً خوشم نمیاد.
همینجور واسه خودم غر می‌زدم که صدای آرتام رو دم گوشم شنیدم.
سمتش برگشتم، موهای قهوه‌ایش حسابی بهم ریخته بود و این بهم ریختگی جذاب‌ترش کرده بود.
آدم دلش میخواد دست ببره لای موهاش، افکار بی‌خودم رو کنار زدم و عبوس گفتم:
- چیه؟
- چرا بی‌جنبه شدی نهال؟ قبلاً باجنبه‌تر بودی!
- میدونی چیه؟ چون خوشم نمیاد من رو به تو بچسبونن.
با اینکه حرف دلم نبود ولی حس کردم که لازم این رو بگم.
نمیدونم بعضی وقتا زود جوش میارم و حرف‌های عجیب میزنم.
سمت جونیور رفتم و آرتام رو به حال خودش رها کردم، بی‌چاره کُپ کرده بود.
- جونیور بهتر نیست حرکت کنیم از یک ساعت هم بیشتر شده؟
جونیور: اره بریم.
با این حرف همه بلند شدن و وسایلشون رو برداشتن.
بعد هم پشت جونیور شروع به حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
جونیور به رو به روش خیره شد و لبخندی زد:
- حالا اونجا چیکار می‌کردم؟ و چیزهای دیگه رو... خودت بعداً متوجه میشی!
متفکر به حرف‌هاش گوش می‌کردم که صدای شیوا من رو به خودم آورد.
- بچه‌ها اونجا رو نگاه کنین، یه روستا!
متعجب به روستای روبه‌روم خیره شدم!
اما مگه جونیور نگفته بود که دیگه روستایی توی این مایل نیست، عجیبه!
آرتام دست به سینه ابتدای روستا وایساد و رو به جونیور گفت:
- تو که گفتی مخروبه است، همچین مخروبه هم به نظر نمیاد.
جونیور تک خنده‌ای کرد و به شونه‌ای آرتام زد. همون‌طور که به سمت روستا قدم برمی‌داشت، گفت:
- چون این بخش محل زندگی منه، روستایی که مخروب شده بعد اینجاست.
جلوتر که رفتیم تازه متوجه شدم چه جای ترسناکی هست!
بیشتر درخت‌های توی روستا خشک و خونه‌هاش هم کاملاً بی‌روح بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
از کلبه خارج شدیم و از سمت چپ کلبه شروع به حرکت کردیم، هوا خیلی تاریکه جونیور اصلاً نذاشت نوری روشن کنیم و نمیدونم واقعا اینکارها چه معنی میده؟
همه دست همم رو گرفته بودیم و نیلماه سه بار زمین خورد، آخر هم جونیور بازوش رو گرفت و گفت:
- چشم‌هات رو ببند.
اونم به حرف‌هاش گوش کرد و بهش چسبید تا دوباره به زمین برخورد نکنه.
وضعیتش خند‌ه‌دار بود، مثل اینکه خیلی حال میکنه، همش لبخند می‌زنه.
یادم باشه بعداً که خارج شدیم دو سه تا تیکه درشت بهش بندازم.
حسام و آرتام پشت به ما حرکت می‌کردن، چند ساعتی طول کشید تا از روستا خارج شدیم و به منطقه‌ای جنگلی رسیدیم.
به محض ایستادن و دیدن کور سوی نوری، دست شیوا رو ول کردم و روی سنگ‌ها نشستم. اوف فکر کنم دو ساعت راه رفتیم.
پاهام از درد گزگز می‌کنن، کلاه شنل رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
با تعلل سمت در رفتم، یه شکل عجیبی روش نمایان بود؛ مثل یک هاله‌ی نورانی که شبیه به مار هست!
نگاهی به اطراف انداختم و با قورت دادن آب دهنم، چشم‌هام رو بستم و ازش رد شدم.
با رد شدن از در چوبی یه حس درد وحشتناکی توی قلبم ایجاد شد، به حدی دردش شدید بود که بی‌اراده روی زمین افتادم.
آرتام با هینی بلند کنارم نشست و مضطرب گفت:
- نهال! نهال چی شد؟ چرا افتادی؟ من رو نگاه کن.
سرم پایین بود و به قفسه‌ی سینم فشار می‌آوردم بلکه دردش کم بشه.
دستش رو زیر چونه‌ام گذاشت و سرم رو آروم بالا آورد، وقتی چشم‌های اشکیم رو دید، متعجب بهم خیره شد!
بقیه هم دسته کمی از اون نداشتن، البته جز جونیور!
آرتام با نگرانی مشهودی بازوم رو گرفت و اسمم رو صدا زد:
- نهال!
به زحمت از روی زمین بلندم کرد و به سمت آغوشش کشید.
برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
متعجب از این حس و حال گفتم:
- جونیور تو از کجا فهمیدی که قلبم مشکل داره؟
به رو به روش خیره شد و با لبخند کمرنگی گفت:
- تو تنها هاله‌ی قوی توی این جمع هستی، پس وقتی حالت بد شه یعنی نیروت خیلی قوی و میتونی اتفاقات اینجا رو حس کنی!
چه عجیب! این‌طور که معلوم اتفاقات زیادی توی لین منطقه از جنگل رخ داده!
- راستی چرا بهمون کمک می‌کنی؟
لبخند دندون نمایی بهم زد و گفت:
- گفتم که خوشم میاد ازت!
یه دونه محکم به پهلوش کوبیدم و زیر لب گفتم:
- بچه پررو.
جونیور حالت دفاعی به خودش گرفت و گفت:
- باشه بابا چرا میزنی؟ اینکه گفتم خوشم میاد ازت دروغ نیست واقعا خوشم میاد...اما حالا منم دلایل خودم رو دارم.
انتهای حرفش یه چشمک هم به من زد.
این هم که عقب موندست بیچاره.
آرتام همچنان با اخم یه نگاه به جلو و یه نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا