- ارسالیها
- 554
- پسندها
- 5,692
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #151
الان چند ساعته توی این سیاه چال افتادیم، اما هیچ صدایی از بچهها نمیاد و اصلاً نمیدونم حالشون خوبه یا نه؟! چون تاریکه نمیتونم حرکتی کنم و چیزی هم نمیبینم!
توی حال خودم بودم که ناگهان صدای به گوشم خورد.
آروم زمزمه کردم:
- این صداهای عجیب چیه که میاد؟
گوشم رو تیز کردم، مثل اینکه صدای پچپچ هست.
داد زدم:
- نیلماه! شیوا! شمایین؟
هیچ صدایی از کسی نیومد اما صدای پچپچ قطع شد!
دستم رو روی زمین سرد گذاشتم و سعی کردم به کمک دیوار از جام بلند شم اما...
- آخ لعنتی.
یه نور خیلی شدید توی چشمم میزنه، بهتره چند دقیقه چشمهام رو ببندم.
کمی چشمهام رو ماساژ دادم، بدجور به سوزش افتاده.
آروم چشمهام رو باز کردم که هماهنگ با دیدن اون جسم ترسناک رو به روم شد.
از دیدنش یه جیغ بلند از اعماق وجودم کشیدم و...
توی حال خودم بودم که ناگهان صدای به گوشم خورد.
آروم زمزمه کردم:
- این صداهای عجیب چیه که میاد؟
گوشم رو تیز کردم، مثل اینکه صدای پچپچ هست.
داد زدم:
- نیلماه! شیوا! شمایین؟
هیچ صدایی از کسی نیومد اما صدای پچپچ قطع شد!
دستم رو روی زمین سرد گذاشتم و سعی کردم به کمک دیوار از جام بلند شم اما...
- آخ لعنتی.
یه نور خیلی شدید توی چشمم میزنه، بهتره چند دقیقه چشمهام رو ببندم.
کمی چشمهام رو ماساژ دادم، بدجور به سوزش افتاده.
آروم چشمهام رو باز کردم که هماهنگ با دیدن اون جسم ترسناک رو به روم شد.
از دیدنش یه جیغ بلند از اعماق وجودم کشیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر