- تاریخ ثبتنام
- 22/7/21
- ارسالیها
- 499
- پسندها
- 5,507
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 14
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #71
با تموم شدن حرفش من رو روی دستهاش بلند کرد و به سمت در رفت و از پلهها پایین اومدیم.
آخیش بالاخره از این عمارت خارج شدیم، یه نفس عمیق کشیدم، سرم رو روی سینش گذاشتم.
فکر کنم ساعت نزدیک یازده شب باشه چون آسمون پر از ستارههای درخشان شده.
آرتام هم فعلا شکمم رو باند پیچی کرده بود
تا بیمارستان بریم.
دنیل هم اومد و همه سوار ماشین شدیم، خیلی درد داشتم تا الانم بیهوش نشدم جای تعجب داشت! اما نفهمیدم یهو چی شد که توی خلسه رفتم.
***
نور مستقیم توی چشمم بود بخاطر همون مجبور شدم چشمام رو آروم باز کنم.
اطراف رو نگاه اجمالی کردم، هنوز توی بیمارستان بودم و آرتام روی صندلی کنار تخت نشسته بود و خوابش برده بود.
بغلم یه تخت دیگه بود که ترنم روش دراز کشید بود و بهش سرم وصل بود.
اوخی فکر کنم خیلی حالش بد...
آخیش بالاخره از این عمارت خارج شدیم، یه نفس عمیق کشیدم، سرم رو روی سینش گذاشتم.
فکر کنم ساعت نزدیک یازده شب باشه چون آسمون پر از ستارههای درخشان شده.
آرتام هم فعلا شکمم رو باند پیچی کرده بود
تا بیمارستان بریم.
دنیل هم اومد و همه سوار ماشین شدیم، خیلی درد داشتم تا الانم بیهوش نشدم جای تعجب داشت! اما نفهمیدم یهو چی شد که توی خلسه رفتم.
***
نور مستقیم توی چشمم بود بخاطر همون مجبور شدم چشمام رو آروم باز کنم.
اطراف رو نگاه اجمالی کردم، هنوز توی بیمارستان بودم و آرتام روی صندلی کنار تخت نشسته بود و خوابش برده بود.
بغلم یه تخت دیگه بود که ترنم روش دراز کشید بود و بهش سرم وصل بود.
اوخی فکر کنم خیلی حالش بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر