متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #171
دو ستون سنگی، استوانه‌ای و عظیم که در فاصله‌ی نه چندان نزدیکی از هم قرار دارند، بالای آن‌ها سردری سنگی قرار دارد که با خطی خوانا و روی آن" پیش‌بینی‌های آینده" حکاکی شده است، کاملاً ساده و بدون هیچ تزیینات یا رنگی در روبه‌روی آن‌ها خود نمایی می‌کند اما هرسه‌ی آن‌ها متحیر هستند، متحیر از انرژی‌ای که آن دروازه از خود ساطح می‌کند.
آلبرت زبان می‌گشاید:
- حس غریبه بودن داره، انگار داره هشدار میده که نباید وارد بشیم.
هم پولیتو و هم اریک به نشانه‌ی تایید سرتکان می‌دهند، آن‌ها هم این انرژی را به خوبی حس می‌کنند.
- واقعا هم اینطوره آلبرت، ما نباید اینجا باشیم.
پولیتو این را می‌گوید و بدون حرفی دیگر به راهشان ادامه می‌دهند. پس از دروازه، آن‌ها توسط دیوارهایی محصور می‌شوند، گویا که دروازه چهارچوب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #172
از پله‌های پایین صدای زمزمه می‌آید که بی‌شباهت با لالایی نیست.
- بخواب عزیزم... بخواب... .
پله‌های مارپیچ را پایین‌تر می‌روند و باری دیگر دری نمایان می‌شود که در چهارچوب آن پاتریشیا در لباس‌هایی ساده و سفید ایستاده؛ دستانش را به حالت آغوش گرفته و در تصوراتش، با لبخندی بر لبان بی‌رنگش در حال لالایی دادن بچه‌ای فرضی می‌باشد:
- بخواب کارولین عزیزم... بخواب.
پادشاه خرد اخمی می‌کند:
- این یعنی چ... .
پاتریشیا میان حرف اریک، با تحکم انگشتش را روی لبش می‌گذارد و تشر می‌زند:
- ششش! نباید بچه رو بیدار کنی! تو می‌دونی که چقدر سخت می‌خوابه! نباید بیدارش کنی!
جمله‌ی آخر را با صدایی بلند‌تر و بلند‌تر تکرار می‌کند، تا جایی که صدایش به حد فریاد می‌رسد:
- نباید بیدارش کنی! می‌فهمی؟! نباید بیدارش کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #173
بالاخره از آن ساختمان و ساکنانش رهایی می‌یابند و کمی جلوتر دروازه‌ای نمایان می‌شود که سردر آن نور کمی مشخص شده است:
" دروازه‌ی رویداد‌های حال"
پولیتو و اریک نگاهی به هم می‌اندازند و به سوی دروازه قدم تند می‌کنند؛ اما با نزدیک شدن به دروازه متوجه می‌شوند که مردی ژنده‌پوش به ستون‌ استوانه‌ای آن تکیه داده و با نگاهی خیره منتظر آنها است.
سرعت قدم‌هایشان خود به خود کم می‌شود، پولیتو یک قدم جلوتر از اریک می‌ایستد و زیرلب زمزمه می‌کند:
- عقب بایستید سرورم، مثل اینکه این یکی با ساکنان آینده فرق داره... .
آلبرت در ذهنش حرف پولیتو را تایید می‌کند، ساکنان آینده اعمالشان ناخودآگاه بود و بیش‌تر جنبه‌ی خاطره داشتند تا شخصی دارای اراده؛ اما این یکی این‌طور به نظر نمی‌رسد.
آلبرت روی مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #174
هنگامی که کلمه‌ی (حاکم) برده می‌شود، هم آلبرت و هم پولیتو خود را صاف می‌کنند و شاید حتی اریک هم کمی‌ بیش‌تر توجه‌ش را به آن غریبه می‌دهد؛ اما او بدون توجه به لقبی که نام برده، آرام به دور اریک می‌چرخد و ادامه می‌دهد:
- سوالی که خودم جوابش رو می‌دونم.
نگاهش به آلبرت که می‌افتد سکوت می‌کند و در حین چرخیدن به چشمان او خیره می‌شود، تا زمانی که آلبرت تاب نیاورده و سرش را پایین می‌اندازد. غریبه ادامه می‌دهد:
- سوالی که شاید تو، پادشاه خرد، جوابش رو ندونی... .
روبه‌روی اریک می‌رود و وقتی سکوتش را می‌بیند می‌پرسد:
- بهم بگو پادشاه خرد، از چه چیزی در آینده می‌ترسی؟[ انگشت اشاره‌اش را بالا می‌گیرد] یا شاید بهتره بگم... از چه چیزی باید بترسی؟
پولیتو و آلبرت خیره به اریک، منتظر انکار او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #175
***
وارد دروازه‌ی دوم می‌شوند، همه در فکر و غرق در سکوت بادی از میان موهای آلبرت می‌وزد و زمزمه‌ای را با خود می‌آورد:
- جیکوب تماماً عاشقش شده!
آلبرت اخمی می‌کند و خطاب به اریک می‌پرسد:
- چیزی فرمودید سرورم؟!
اریک برمی‌گردد و قبل از اینکه پاسخ آلبرت را بدهد نسیمی دیگر از میان موهای مشکی و طره‌های طلایی آلبرت می‌گذرد و با هشداری آن‌ها را به سکوت وا می‌دارد:
- سکوت!
گویا هر این زمزمه را شنیده‌اند چراکه در سکوت ایستاده و سیاهی بی‌پایان اطرافشان را زیر نظر گرفته‌اند، تا اینکه نسیمی دیگر زمزمه‌ی دیگری را به گوش آن‌ها می‌رساند که عشوه‌‌ای خاص و زنانه را در صدای ملایمش دارد:
- ما حقیقت‌های بی‌پایانیم.
زمزمه‌ای دیگر با تُن صدایی نازک ادامه می‌دهد:
- حقیقت‌هایی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #176
[



اریک در میان زمزمه‌ی آلبرت دستور می‌دهد:
- عقب نمون آلبرت.
آلبرت در سکوت سرعت قدم‌هایش را زیاد می‌کند؛ اما فقط در حدی که پادشاه خرد و همراهش شک نکنند. و در همان حین صدای حقایق که ترکیبی از سه تن صدای متفاوت است می‌آید:
- هوم... معامله! پیشنهاد چه شیئی رو به ما می‌کنی؟
آلبرت آب دهانش را قورت می‌دهد، او هیچ اشاره‌ای به شیء نکرده بود! اما این نجوا می‌داند! دقیقاً می‌داند او پیشنهاد چه چیزی را می‌خواهد بدهد، تنها می‌خواهد مانند یک شکارچی، از بازی با شکارش لذت ببرد!
_ گوی رویا... .
سکوت می‌شود و دوباره نسیم می‌آید و نجوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #177
بعد از دروازه‌ی سوم سرزمین رو به روشنی می‌رود، حداقل در حدی که پل سنگی روبه‌روی خودشان را ببینند و بتوانند قصر بزرگ روبه‌رویشان را به راحتی تشخیص دهند. هرسه‌ی آنها در کنار هم روی پل حرکت می‌کنند. پولیتو با چشمانی مشتاق قصر روبه‌رویش را نظاره می‌کند که بی‌شباهت با قصر خرد نیست؛ اما بی‌شک از اون بزرگ‌تره!
به سوی کناره‌ی پل می‌رود و به دره‌ی عمیق زیر پل نگاه می‌کند:
- حیرت انگیزه! تاریکی کامل و بدون هیچ نوری! هر بخشی از این سرزمین خودش یه ماجراجویی کامل، خطرناک و به تمام معناست.
- پس چرا نمی‌پری پایین تا ماجراجوییت رو کامل کنی؟!
این سخنی است که آلبرت، با اخم‌هایی توی هم رفته و چشم در چشم پولیتو بیان می‌کند. اشتیاق از چشمان پولیتو پا به فرار می‌گذارد و جای خود را به همان سیاست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #178
داخل قصر نیز به همان مرموزی سرزمین است. سقفی بسیار بلند سرسرای اصلی را فراگرفته اما انتها از شدت بلندی از دیده پنهان است. چراغی در قصر نیست اما تاریکی مطلق هم وجود ندارد؛ پنجره‌هایی بلند که طولشان به چندین متر می‌رسد دو طرفشان را محصور کرده اما هیچ چیز از منظره‌ی بیرون در آن مشخص نیست.
در وسط سالن درست در روبه‌روی آن‌ها پله‌هایی عریض برای رسیدن به طبقات بالاتر وجود دارد، و پادشاه خرد بی‌آنکه خودش بداند برای چه، به همان سمت حرکت می‌کند چیزی درونی او را به آن سمت می‌کشاند. تمام راه را همین‌‌طور ادامه می‌دهند. از راهروها عبور می‌کنند، از اتاق‌ها می‌گذرند و از پله‌ها بالا می‌روند. آلبرت و پولیتو نیز برای لحظه‌ای در این مسیر شک نمی‌کنند و به پادشاه خرده نمی‌گیرند چراکه آن‌ها نیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #179
به سرعت نسیمی از زیر گوش‌هایش عبور می‌کند و موهای مشکی‌اش را به حرکت در می‌آورد؛ سپس گویی که از چیزی آگاه شده باشد، سری به نشانه‌ی تأیید تکان می‌دهد و می‌پرسد:
- خب... از سرزمین دل چه خبری دارین؟
خشم و غرور اریک به او اجازه‌ی پاسخ نمی‌دهد و اینبار نیز پولیتو جواب می‌دهد:
- با تشکر از حاکم دروازه‌ی رویدادهای حال...
تعظیم کوتاهی برای او می‌کند و اخم پادشاه خرد باری دیگر به وجود می‌آید. ادامه می‌دهد:
- ملکه‌ی دل از قوانین سرزمین مخفی سرپیچی کرده.
ضمیر مخفی اخمی می‌کند، سپس همراه با همان اخم لبخندی متزلزل می‌زند و پاسخ می‌دهد:
- اگه از قوانین تخطی کرده بود، خبردار می‌شدم.
اریک قدمی جلو می‌رود و پاسخ می‌دهد:
- دارن مخفیانه این کار رو می‌کنن... اون‌ها قصد یه تغییر بزرگ رو دارن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #180


جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

بگین که تحت تاثیر قرار گرفتین:a050:
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا