- ارسالیها
- 2,585
- پسندها
- 38,821
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 40
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #151
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
چشمان ریز لوگیکو از تعجب و عصبانیت درشت میشود:
- پس تو چرا گزارش آن را ندادی؟!
اکسیتو سرش را پایین میاندازد و با انگشتانش وَر میرود، در نهایت با ترس و لکنت پاسخ میدهد:
- چون... چون... ترسیدم یک دعوای دیگر بین شماها پیش بیاید... .
انویو چشمانش را برای اکسیتو میچرخاند و با لحن نیشداری نظر میدهد:
- اگر آنها به من این حرف را میزدند حتما آن را گزارش میدادم!
اکسیتو اخمی میکند و با چشمهای گربهاش به انویو نگاه میکند:
- تو که توی آن موقعیت و دعوایشان نبودی! پس دخالت نکن!
لوگیکو با دو دست روی میز میکوبد و با صدای افسارگسیختهای میگوید:
- تویِ ابله! فکر میکنی الان خیلی اوضاع خوبی داریم؟! نمیبینی شورشها را! نصف سرزمین فلج شده!
ملکه نگاه...
چشمان ریز لوگیکو از تعجب و عصبانیت درشت میشود:
- پس تو چرا گزارش آن را ندادی؟!
اکسیتو سرش را پایین میاندازد و با انگشتانش وَر میرود، در نهایت با ترس و لکنت پاسخ میدهد:
- چون... چون... ترسیدم یک دعوای دیگر بین شماها پیش بیاید... .
انویو چشمانش را برای اکسیتو میچرخاند و با لحن نیشداری نظر میدهد:
- اگر آنها به من این حرف را میزدند حتما آن را گزارش میدادم!
اکسیتو اخمی میکند و با چشمهای گربهاش به انویو نگاه میکند:
- تو که توی آن موقعیت و دعوایشان نبودی! پس دخالت نکن!
لوگیکو با دو دست روی میز میکوبد و با صدای افسارگسیختهای میگوید:
- تویِ ابله! فکر میکنی الان خیلی اوضاع خوبی داریم؟! نمیبینی شورشها را! نصف سرزمین فلج شده!
ملکه نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.