متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #151
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
چشمان ریز لوگیکو از تعجب و عصبانیت درشت می‌شود:
- پس تو چرا گزارش آن را ندادی؟!
اکسیتو سرش را پایین می‌اندازد و با انگشتانش وَر می‌رود، در نهایت با ترس و لکنت پاسخ می‌دهد:
- چون... چون... ترسیدم یک دعوای دیگر بین شماها پیش بیاید... .
انویو چشمانش را برای اکسیتو می‌چرخاند و با لحن نیش‌داری نظر می‌دهد:
- اگر آن‌ها به من این حرف را می‌زدند حتما آن را گزارش می‌دادم!
اکسیتو اخمی می‌کند و با چشم‌های گربه‌اش به انویو نگاه می‌کند:
- تو که توی آن موقعیت و دعوایشان نبودی! پس دخالت نکن!
لوگیکو با دو دست روی میز می‌کوبد و با صدای افسارگسیخته‌ای می‌گوید:
- تویِ ابله! فکر می‌کنی الان خیلی اوضاع خوبی داریم؟! نمی‌بینی شورش‌ها را! نصف سرزمین فلج شده!
ملکه نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #152
سپس پشتش را می‌کند و راه بازگشت را پیش می‌گیرد. دوو سر تکان می‌دهد و با عصبانیت صدایش را بالا می‌برد:
- لعنت برشما... لعنت بر شما!
بلند می‌شود و حرفش را ادامه می‌دهد:
- ما باید با هم متحد باشیم! همه عهد بستیم، به وجود قسم خوردیم! پس تعهدتان کجا رفت؟!
اما پاتریشیا، کارولین و جیکوب بدون توجه به او تالار را ترک می‌کنند.
دوو با بسته شدن در روی صندلی‌اش می افتد، سرش را می‌گیرد و آه دردناکی می‌کشد.
- مقصر منم... .
لوگیکو دست روی شانه‌ی دوو می‌گذارد و نظر می‌دهد:
- آن‌ها خودشان مسئول کارهایشان هستند نه شما جناب دوو.
دوو آهی می‌کشد و به میز چشم می‌دوزد و برای اولین بار ضعفش را به زبان می‌آورد:
- من نتوانستم به خوبی اوضاع را کنترل کنم... [ صدایش با بغضی محزون همراه می‌شود] اگر کانسینسو بود این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #153
رکتا نامه را پایین می‌آورد و از عصبانیت چشمانش را می بندد و تند تند نفس می‌کشد، سپس از میان دندان‌های کلید شده‌اش زبان می‌گشاید:
- همراه با نصف ارتشم به آنجا می‌روم و با آن‌ها آن‌طور که درخور است مقابله می‌کنم!
رو به پیک دستور می‌دهد:
- کاری برایت دارم، برو به فرمانده دوم قصر خبر بده که باید به سرعت رهسپار هپاتو شویم!
- ولی... .
ماکرو به سرعت جلو می‌آید،دست رکتا را می‌گیرد و میان حرف پیک می‌پرد:
- آرام باش! آن‌ها هنوز هم مردم دل به حساب می‌آیند!
حال که صحبت از افرادش است رکتا دیگر خون‌سرد بودن ذاتی‌اش را داده است، دستش را از ماکرو جدا می‌کند و صدایش را بالا می‌برد:
- آن‌هایی که این‌چنین شورش و اغتشاشی برپا می‌کنند سزاوار مرگ هستند!
ماکرو صدایش را بیش‌تر بالا برده و می‌گوید:
- رکتا! شبیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #154
امیلی پس از خواندن نامه آن را روی میز پرت می‌کند و پیشانی‌اش را مالش می‌دهد، انویو با ملایمت به امیلی نزدیک می‌شود و در گوشش با صدای ملایمی نجوا می‌کند:
- ملکه لطفا ناراحت نباشید، هر مشکلی باشد در کنار هم حلش می‌کنیم.
لوگیکو نامه را برداشته و آن را می‌خواند، همان حین امیلی بدون ذره توجهی به انویو با تاکید می‌گوید:
- باید هرچه زودتر این قائله را تمام کنیم!
انویو باری دیگر به امیلی نزدیک می‌شود و زیر گوشش پچ‌پچ می‌کند:
- بانوی من چرا باید به خاطر آن‌ دو خودتان را این‌گونه عذاب بدهید؟! آن دو را اخراج کنید.
ماکرو نگاهش به انویو می‌افتد، چشمان خاکستری‌اش را ریز می‌کند و به بینی‌اش چین می‌دهد:
- ای زال کثیف! باز چه توطئه‌ای می‌چینی؟!
انویو به سوی ماکرو برمی‌گردد و با اخمی بازنشدنی میان ابروهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #155
لوگیکو به ماکرو نگاه می‌کند، لبخندی می‌زند و سرش را به نشانه‌ی تشکر و تایید تکان می‌دهد، هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد که روزی از اینکه برای آمدن ماکرو به دربار ملکه را سرزنش کرده بود این‌قدر شرمنده شود.
- تو شایسته‌ترین حاکمی هستی که سرزمین فرو دم می‌توانست داشته باشد جناب ماکرو... ممنونم!
***
چشمانش را باز می‌کند و سرجایش می‌نشیند، به چلچراغ وسط اتاقش زل می‌زند و رد نورهای درخشانش را دنبال می‌کند، در نهایت به خودش اعتراف می‌کند که اصلاً مایل نیست به جلسه برود، عزیز شده‌ها در آخر تصمیمشان را غالب کرده بودند و درنهایت لوگیکو مجبور شد به جای خودش و ماکروسل قصر را ترک کند.
دستی به ابروهای کمانی‌اش می‌کشد، حال او باید در جلسه‌ای شرکت کند که نبود لوگیکو و لبخند پیروزی عزیز‌شده‌ها در آن خودنمایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #156
دوباره و دوباره جمله را می‌خواند، ضربان قلبش تند می‌زند، تند و تندتر! نفسش هم گویا قصد مسابقه با قلبش را دارد! نامه را بدون آن‌که توجهی داشته باشد همین‌طور رها می‌کند، از پله‌ها با سرعت (اما به سختی) با کفش‌های پاشنه بلندش بالا می‌رود. در را که باز می‌کند انویو را می‌بیند:
- هر امری دارید در خدمتم ملکه.
- برو تمام درباریان را خبر کن به تالار دوم بروند!
انویو اخمی می‌کند:
- چیزی ش... .
- همین الان انویو!
انویو را ترک می‌کند و درحالی که دوا‌ن‌دوان به سوی کتاب‌خانه می‌رود، از طریق قدرتش دوو را صدا می‌زند اما پاسخی نمی‌شنود، دنیایش برهم می‌خورد، نمی‌تواند! اگر دوو نباشد نمی‌تواند! زیر لب با خود حرف می‌زند:
- حالش خوب باشد، حالش خوب باشد... .
درِ کتابخانه را که باز می‌کند ناگهانیی به دوو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #157
دوو سرش را پایین می‌آورد و چانه‌اش را به آرامی روی سر امیلی می‌گذارد.
- هرچقدر پاسختان را دادم متوجه نشدید... چه شده؟
به خود می‌آید و از دوو دور می‌شود.
- باید به سرعت به تالار دوم برویم، شک ندارم که در دنیای والا* اتفاقاتی مهم درحال رخ دادن است!
عصای افتاده‌ی دوو را به او باز‌می‌گرداند، دستش را می‌کشد تا به سوی تالار دوم بروند.
- چه اتفاقی افتاده؟ دست دوو را بیش‌تر می‌کشد و درحالی که سعی می‌کند با پاشنه‌های بلندش زمین نخورد پاسخ می‌دهد:
- هشداری به دستم رسید، نمی‌دانم چطور، نمی‌دانم توسط چه اتفاقی... اما جان شما در خطر است! باید عجله کنیم.
به تالار دوم می‌روند، تمام عزیز شده‌ها و خدمت‌گذاران با نگاهی کنجکاو به امیلی و دوو می‌نگرند و با ورودشان سیل سوال‌ها را روان می‌کنند:
- چه شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #158
بچه‌ها از این به بعد تمامی دیالوگ‌ها محاوره‌ست و بعدا دیالوگ‌های قبلی رو هم درست می‌کنم.♥

نه! چرا باید این‌طور شود؟! چرا باید بخواهد با لوسیا به امیلی خ**یا*نت کند؟! چرا به تعهدی که به عشق امیلی دارد پشت می‌کند؟!
- ملکه... .
و با همان صدای ضعیف دوو همه‌ی دنیا می‌شود سکوت و او می‌ماند و مشاورش، چشمانش را باز می‌کند و به او می‌نگرد. چهره‌ی دوو رنگ باخته و چشمانش از بهت و تحیر درشت شده است.
- درد.... از درون دارم می‌سوزم!
سپس چشمانش را از درد می‌بندد، ناخواسته دستش را از ماکرو جدا کرده و روی قلبش می‌گذارد، از دردی که در وجودش رسوخ کرده آه می‌کشد و امیلی با همان آه روح از کالبدش خارج می‌شود! مشاورش، مربی‌اش، حامی‌اش، پدرش! درست در جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #159
نگاه از او می‌گیرد و مصمم دست پاتریشیا را می‌فشارد، چشمانش را می‌بندد و تمرکز می‌کند. پشت پلک‌هایش چهره‌ی لوسیا را می‌بیند و صدای ضمیروالا را بار دیگر می‌شوند:
" زود باش لوسیا! می‌دونم که تو هم از من بدت نمیاد وگرنه این لبخند‌های زیبا رو تحویل من نمی‌دادی!"
امیلی اخمی می‌کند و فرمان می‌دهد:
- حالا!
جریان قوی‌ای از سوی پاتریشیا دریافت می‌کند، جریانی که تنها متعلق به او نیست بلکه متعلق به تمام عزیزشده‌هاست. سر انگشتانش از قدرت آن‌ها گز گز می‌کند و انرژی‌اش فراتر می‌شود اما بدون لحظه‌ای تردید همان انرژی را از دست چپش به دست راستش منتقل می‌کند و همراه با تمام قدرت خود به دوو انتقال می‌دهد.
پس از چند ثانیه با چشمان بسته متوجه می‌شود که دوو از ورود آن انرژی‌ها قوت گرفته است! دوو کمر راست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #160
فصل دهم: سرگردان
دوراهی سرگردانی:
کمک به احساس تعلق یا انجام خ**یا*نت!

پس از ترک ضمیروالا از پیش لوسیا پادشاه اریک با دو دستانش محکم به میز می‌کوبد و می‌ایستد، به دور میز می‌گردد و با چشمان وحشی‌اش تک‌تک حاضرین را از نظر می‌گذراند:
- بهتون گفته بودم این‌ کار عمل نمی‌کنه!
با انگشتش به پولیتو اشاره می‌کند:
- اما تو اصرار داشتی که این نقشه عملی میشه! و تو جناب دیاگو [انگشت اشاره‌اش به سوی دیاگو می‌رود] مشاور اول من! تو هم تصمیمش رو تأیید کردی!
انگشتش را به سوی همه‌ی حضار می‌چرخاند:
- تک‌تکتون به تصمیم پولیتو رأی مثبت دادین تا یک سواره نظام دیگه از دربار دل رو حذف کنید؛ اما نتیجه‌ش چی شد؟! شکست مفتضحانه‌ی سرزمین من!
تُن صدایش آرام است، درست مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا