دل دادن عارفان چنین سهل مگیرمشاهده فایلپیوست 488128
می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست ِ کشته ی خود، روز ِ نیمه جان
خونین فتاده روز از آن تیغه خون فشان
در خاک می تپید و پی ِ یار می خزید
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردمتا کی کنی پریشان دل های مبتلا را
آن خرمن بلا را پیش صبا مگستر
بر پای مرغ مألوف کس رشته می نبندد
دام فسون خدا را بر آشنا مگستر
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنشرفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نهموج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماستمی سوختم و مرا نمی دیدی
امروز نگاه کن که دودم من
تا من بودم نیامدی، افسوس!
وانگه که تو آمدی، نبودم من
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُندوقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی