تنگ غروب و هول بیابان و راه دورره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
رفت و این آشیانه خالی ماندسمندرها در آتش ديدی و چون باد بگذشتی
كنون در رستخیز عشق بين پرواز خاكستر!
تو بخوان نغمه ناخوانده منرفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بیبرگشت
نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
تو بخوان نغمه ناخوانده مننشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
ناله زنجیرها بر دست منتو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبدناله زنجیرها بر دست من
گفتمش آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
تو با چراغ دل خویش امدی بر بامتب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تُنکحوصله را طاقت این طوفان نیست