متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #91
- کت و شلوارمو بگو بابات پول بریزه به حسابم همین‌جا میخرم. جنس توی تهران بهتره.
ذهنم از این حد پررویی داماد داشت آتیش می‌گرفت. چطور می‌تونست به روی خودش نیاره که باید برای منم لباس بخره؟ با حرص گفتم:
- پس توهم هزینه کیک، شیرینی و لباسمو کارت به کارت کن خودم انجام بدم.
با لحنی که مشخص بود به شوخی گرفته گفت:
- میخوای یهو شام عقدم من بدم؟
از حرص احتمالا صدای نفس‌هایی که از بینی میکشیدم بی‌شباهت به صدای تنفس گراز نبود! به زانوی خم شدم چنگی زدم تا صدام در بیاد.
- چقدر پررویی بردیا مگه میشه داماد توی مراسم عقد خرج نکنه؟
بردیا: دوماد فقط خرج عروسی رو میده که منو تو عروسی نداریم. خ..خودت میدونی پول توی دست و بالم نیست پ..پ..پس هرچی آرزو داری بگو بابات خرج عقدت کنه.
این جمله رو انقد عادی بیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #92
نتونستم خود داری کنم. چطور می‌تونست انقدر راحت حرف از بیخیال شدن بزنه؟ بیشتر از اینکه استرس ناراحتم کنه از بی‌رحمی کلامش اشک روی گونه‌م چکید و مضطرب گفتم:
- الان که همه فک و فامیلم فهمیدن میگی بیخیال بشیم؟
شنیدم که نفسش رو فوت کرد انگار دنبال راهی برای بدست آوردن آرامشش بود تا زبونش نگیره. دیده بودم که وقتی عصبی میشه اینکه نمیتونه درست حرف بزنه بیشتر ناراحتش میکنه.
بردیا: آفرین پس دختر خوبی ب..باش و برای حفظ آبروت بگو بابات خوب خرج کنه. شماره کارت میفرستم گلم. خداحافظ.
صدای بوق توی گوشم پیچید و من از حرص بالشت توی بغلمو کوبیدم به در بسته‌ی اتاق.
در باز شد و خانجون با چشم‌های متعجب نگاهی به بالشت پشت در و صورت گُر گرفته‌م کرد.
- چقدر سرو صدا کونیدی(کردی)دعوا گیفتاندردی(دعواتون شده؟)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #93
در اتاق رو آروم پشت سرش بست. دروغ چرا خودم بارها و بارها روز عروسیمو تصور کرده بودم اما وقتی مردی که عاشقش شدم پول نداشت بهتر بود درکش کنم. برای دلداری به خودم میگفتم (اشکال نداره یه روزی که خیلی پولدار شد یه سالگرد ازدواج خیلی تپل می‌گیریم. )
یک شب قبل از عقد بردیا و خانوادش اومدن رشت و طبق معمول توی ویلای فؤاد موندن. هرچند که مامان خیلی به نغمه و بهادر اصرار کرد تو خونه ما بمونن اما قبول نکردن. علارغم رسم اقوام ما، آقاجان مهربانم تک تک خرج‌های عقد رو تنهایی داده بود اما نگاهش چیزی جز افسوس نداشت. ساعت یک بود که بردیا اومد ارایشگاه دنبالم. خیلی دلتنگش بودم از شب بله برون ندیده بودمش و دیشب هم که رسیده بودن خستگی رو بهونه کرده بود.
شنل صورتیمو روی موهام کشیدم و همراه بهار آرایشگاه رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #94
سرشو به نشونه (که اینطور) تکون داد.
- پس یعنی میخوای باباتو یه مراسم دیگه توی خرج بندازی؟
دست خودم نبود که دهنم از تعجب نیمه باز شده بود.
- عزیزم مراسم عروسی با شماست.
شونه‌ای بالا انداخت.
- گفتم که ندارم برفی. اصلاً از اول به خاطر بی پولی بود که نمیخواستم به این سرعت ازدواج کنیم. چون باباجونت سر رسید و مچمونو گرفت... .
زیر چشمی نگاهم کرد و با لبخند دستمو که روی دستش بود بوسید.
- ماهم دل بسته بودیم به برفین خانم، چاره‌ای نداشتیم جز اینکه همونجا خواستگاری کنیم. پس باهام راه بیا.
غم عالم توی دلم لونه کرده بود. آخه یه دختر کم سن چجوری از آرزوهاش بگذره؟ اصلاً چجوری به اقاجونم بگم من از امشب میرم تهران؟
صدامو با چندتا سرفه صاف کردم. دستام یخ شده بود و از فشاری که بهم اومده بود مراسم عقدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #95
نگاهم رو دوختم به پنجره. به شهر و ادم‌هایی که مثل برق از جلوی چشمم رد می‌شد. دلم خیلی گرفته بود من نتونسته بودم انتخاب خوبی برای زندگیم کنم و دیگه پای آبروی خانوادم وسط بود. پس بهتره سازش کنم و خودمو به موقعیت جدیدم وقف بدم. شاید هم بردیا راست می‌گفت بهتر بود یه مقدار بزرگتر از سنم فکر کنم و بیخیال رویا پردازی بشم. واقعیت زندگی چیزی نیست که من شب‌ها درموردش فکر کردم.
واقعیت این نیست که یه عروسی بزرگ مثل عروسی فراز بگیرم. بعد برم تو یه خونه‌ی بزرگ و نوساز مثل خونه‌ی بهار.
جلوی آتلیه منتظر ایستادم تا پارک کنه. بعد دامن پفی لباسم رو بالا گرفتم تا روی پله‌ها زمین نخورم. هلنا جلوی در واحد ایستاده بود و بهم لبخند می‌زد. موهای کوتاه و لَختش رو برد پشت گوشش:
- ماشالا چه عروسک ناز و کوچولویی.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #96
با اینکه دستکش حریر بود اما دستم زیرش داغ کرده بود. صدای بردیا زیر گوشم زمزمه‌وار پیچید.
- تو دلبر منی؟!
خنده‌ی ریزی کردم. بوسه‌ای روی گونه‌م کاشت.
- دلم‌میخواد مال خودم باشی سیاه برفی.
در چرمی اتاق روبه‌روم باز شد و جاوید با قد متوسط و صورت ‌مکعبی‌ش اومد بیرون. با اون ته ریش مشکی و چشمای ریزش هنوزم شبیه قدیما بود با این تفاوت که شاید الان از بردیا سه سال بزرگتر بود.
- به به عروس و دوماد اومدن! ببخشید بچه‌ها من داشتم اتاق رو برای عکاسی آماده می‌کردم طول کشید خدمت برسم.
نگاهش روی بردیای اخمو و من خوش خنده چرخید. همیشه از اینکه چشم راستش دچار انحراف مادرزادی بود ناراحت می‌شدم حیف بود برای جوان مودبی مثل اون توی صورتش نقص باشه.
- چه دوماد خوشتیپی. برفین خانم هم که ماشالله دلبری شدن واسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #97
اینکه نمی‌دونستم توی ذهن مریض بردیا داره چی می‌گذره مضطرب‌ترم کرده بود. همون‌طور که دست‌هامو توی هم فشار می‌دادم و جرئت نداشتم به بردیا نگاه کنم توی ذهنم دنبال کلمات می‌گشتم که زودتر بریم سراغ عکس برداری، یهو لگدی زیر میز شیشه‌ای بینمون خورد و میز روی زمین برگشت. خرده شیشه پارکت شکلاتی آتلیه رو پر کرد.
از شوک حرکت بردیا زل زده بودم به جاوید که از ضرب این اتفاق ایستاده بود و با چشم‌های گرد شده نگاه می‌کرد. صورتم توسط بردیا کشیده شد، مجبور شدم تو مشکی‌های خشمگینش نگاه کنم. صداش آروم و پر‌حرص خارج شد.
- ب..با..با این..این...ن... .
چشماشو روی هم فشار داد وقتی زبونش می‌گرفت دیوانه‌تر می‌شد نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- با این عوضی چه سَر و سِرّی داشتی؟
لبمو گاز گرفتم. قلبم تند می‌زد، برام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #98
چونکه امشب فهمیدم برای سیاه برف بالاترین سطح رو درنظر گرفتن:458043-d43af67a28506a61aa0e5feb83373c73:
ویژه:tender:
۱۴۰۱/۱۱/۱۵
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #99
بی‌حرف رفت تا کارتمو بیاره. روی کاناپه مخصوص عکاسی نشسته بودم و به به ناخن‌های پوست پیازیم نگاه می‌کردم. از شلوار زاپ دار هلنا که توی تیررس نگاهم قرار گرفت متوجه شدم داره بهم‌ نزدیک میشه. شونه‌م رو نوازش کرد.
- مثل یه خواهر بهت‌ میگم، زندگی با این پسر خیلی سخته. به خدا جاوید وقتی داشت می‌رفت بیرون. برات بغض کرده بود، برگرد برفین هنوز دیر نشده.
نگاهم به در کشیده شد که مطمن بشم بسته‌ست و بردیا اون اطراف نیست که باز از حرف‌های هلنا دیوانه بشه. امکان نداشت از این راهی که اومدم برگردم بچگانه بود که فکر می‌کردم اگه برگردم همه به خاطر انتخابم مسخره‌م می‌کنن.
آروم پچ زدم:
- لطفاً چیزی از این اتفاق به خانوادم‌ نگید باشه؟ نمی‌خوام ناراحت باشن.
سرش رو به نشونه‌ی «تفهیم» تکون داد.دندون‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #100
کاغذ رو همراه خودکارم بیرون کشیدم. تشخیص دستخط بهم ریخته‌ش کار سختی نبود.
"به این شماره زنگ بزن، فردا هم گوشیتو پس می‌گیری هم دخترمو می‌بینم برفی."
برفی و زهر مار! کاغذ رو مچاله کردم و کنار دفتر گذاشتم. بعد چهارسال تازه یادش اومده که دختر داره.
اولین پنجشنبه بعد از اینکه همه‌ی جهیزیه رو با سلیقه چیدم و خونه شکل گرفت. بهادر و ریما رو به خونمون دعوت کردم. با راهنمایی گرفتن تلفنی از خانجون و بهار سه مدل غذا به همراه کیک سیب و دسر آماده کردم و زیباترین ظرف‌هامو برای پذیرایی از خانواده شوهرم چیدم.
می‌خواستم ببینن آقاجونم چیزی برام‌ کم نذاشته و تا یخچال و کابینتنم از مواد غذایی پر کرده. درسته مثل یخچال بهار ماهی تزئین شده و مرغ مزه‌دار شده داخلش نبود اما همین که آقاجون به کارتم پول زده بود تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا