نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #101
شکلات‌های تافی به همراه شیرینی تَر رو که خوش سلیقه توی ظرف‌های مخصوص چیده بودم از روی اپن برداشتم و روی میز فندقی رنگ جلوس مبل گذاشتم.
چندتا ظرف چهارمغز هم کنارش چیدم و همون لحظه بود که دلم پر کشید برای خونه‌ی خانجون. اونجا هم وقت مهمونی همینجوری پر رنگ و لعاب بود! چقدر توی این مدت دلتنگ اونجا بودم و بردیا کار رو بهونه کرده بود. کاش حداقل اوناهم میتونستن اینجوری بیان خونه‌ی من مهمونی و ازشون کلی پذیرایی کتم.
صدای در سفید آلومینیومی که پیچید متوجه شدم بردیا بالاخره اومده. حموم‌های همیشه طولانی‌ش منو یاد حموم دامادی فراز می‌انداخت. دست‌هامو گذاشتم روی اپن سنگی و کوچیک آشپزخونه، نگاهش کردم. صورتشو با حوله‌ی آبی دور گردنش، خشک ‌کرد. برق چهره‌ش باعث شد باخودم فکر کنم صورتش بعد اصلاح خیلی نرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #102
در نیمه باز بسته شد و نتونستم چیزی بشنوم. ابروهای پرپشتم پررنگم توی هم کشیده شد. یعنی چی که نمیره سرکار؟ پس همه‌ی این مدت که صبح زود رفت و دیر وقت اومد کجا بود؟
نغمه منو از جا پروند.
- وای وای ببین چه کرده عروسمون.
ظرف‌های تک نفره دسر رو از دستم گرفت و روی سینی چید.
- این دسرو خودت درست کردی؟
درحالی‌که چیپس شکلاتی روی دسر میریختم، گفتم:
- با شیر و بيسکوئيت و خامه درست میشه. نوش جونتون‌.
تا وقتی دسر خورده بشه ‌و مهمونا برن دیگه تو حال خودم نبودم. فکرم درگیر بردیا بود که چرا این مدت بهم دروغ گفته.
بردیا در وردروی رو پشت سرشون بست. روسریمو روی مبل انداختم و مشغول جمع آوری پیش‌دستی های کثیف شدم. ماشالله به ریما و نغمه که بقول خانجون یه پوست تخمه هم واسه من جابجا نکردن.
جلوی سینک ایستادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #103
کاش میشد این نوشیدن‌های وقت و بی‌وقتو ترک کنه. هنوز دوماه از ازدواجمون گذشته بود و دلم نمی‌خواست هفته‌ای سه‌بار مدهوش ببینمش!
تا سه صبح شستن و خشک کردن و جمع کردن ظرف‌هام طول کشید. دیگه فقط مونده بود جارو و گردگیری که از خستگی جون نداشتم پس گذاشتمشون برای فردا صبح.
نگاهم روی بردیا چرخید. یک ساعتی می‌شد که روی مبل خواب بود. رفتم سمتش و بوسه‌ای روی موهای خیلی کوتاه و سیاهش گذاشتم.
- بردیا. بریم اتاقمون بخواب.
چشم‌هاش نیمه باز شد. از قرمزی چشم و نفس‌نفس زدنش مشخص بود نرمال نیست. دیگه به این حالت صورتش عادت کرده بودم و ازش نمی‌ترسیدم. رو پهلوی راست چرخید و نالید.
- صدام‌ نکن خوابم میاد.
خستگی و استرس مهمون بهم فشار آورده بود. از طرفی این دو_سه روز همه کارامو خودم انجام داده بودم حتی خرید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #104
ترس بند دلمو پاره کرده بود و داغی اشک رو توی چشم‌هام حس کردم. اشک‌های پر از ترسم سرازیرشد. زمزمه کردم:
- آخه تو هرروز میگی میرم سرکار، تا شب کجایی؟
تی‌شرتشو چنگ زد و زیر لب زمزمه کرد:
- به تو مربوط نیست.
خودمو عقب کشیدم و کنج اتاق ایستادم. نیم‌خیز مونده و شقیقه‌هاشو ماساژ داد.می‌دونستم این که از دستش فرار کنم خط قرمزی روی اعصابشه، اما توی اون لحظه من عصبی‌تر بودم از طرفی خیلی از حالت‌های غیرطبیعی‌ش می‌ترسیدم. دست‌هامو به حالت ضربدری رو شونه‌هام گره زدم و با صدای لرزونم غریدم:
- میخوای ول بچرخی؟ اقاجونم خرج دوسه ماه رو داده اونم به خاطر رسم و رسوم، بعدش چیکار کنیم؟ همه‌ی اون شیش ماه نامزدیمون چه کاری رو بهونه کرده بودی که نمی‌اومدی دیدنم؟
به پهلو روی تخت دراز کشید و دست چپش روتختی صورتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #105
سرگیجه و ضعف بهم فشار آورده بود که خودمو به یخچال رسوندم و ظرف در دار آبی رو بیرون کشیدم. قاشق بزرگی برداشتم و کف آشپزخونه تند تند محتوی شیرین دسر دیشب رو خوردم.
خوردم و اشک ریختم. پاهامو کشیدم تو بغلم و به کابینت زیر اپن تکیه دادم. پوست خراشیده‌ی کمرم از برخورد با سنگ اپن سرد شد و سوخت. هق زدم و توی دلم از آقاجان عذرخواهی کردم. از اینکه به حرفش گوش ندادم. گوش ندادم و با لجبازی اتفاقات دیشب رو تجربه کردم. دختر هفده ساله و این چیزا؟! اصلاً من هنوز خیلی برای ازدواج کوچیک بودم.
کاش آقاجان زندونی‌م می‌کرد. توی دهنم می‌زد و نمیذاشت ازدواج کنم.
صدای پر از تشویش بردیا منو از جا پروند.
- برفین!
حیرت و تعجب صداش جوری بود که انگار این بدن داغون رو اون نساخته! نگاهمو ازش دزدیدم. جلوم روی زانوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #106
جلوی در حموم منو روی زمین گذاشت. به درورودی که پشتم بود تکیه دادم چون نمی‌تونستم روی پاهام بایستم. در رو باز کرد و چرخید سمتم.
- برات آب گرم باز میکنم، بعدش حوله میارم.
با کمک دیوار حرکت کردم از سر راهم کنار زدمش و زمزمه کردم:
- نیاز نیست فقط تنهام بذار.
در آلومینیومی رو به روش بستم و قفل کردم. شستن زخم‌های تنم غربت رو به رخم می‌کشید دلم می‌خواست تلفن بردارم و ساعتها برای بهار و خانجون تعریف کنم که بردیا چه بلایی سرم میاره اما جز اینکه ناراحت بشن و غصه بخورن چیزی نبود. پس ریختم تو خودم.
در حمامو کامل باز نکرده بودم که حوله صورتی رنگمو برام نگه‌داشت تا بپوشم. موهامو توی کلاه حوله نوازش کرد و همونجوری که دستش دور کمرم بود منو به سمت مبل کشوند. زیادی مهربون شده بود!
- امروز پیشت می‌مونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #107
سرمو کشید توی بغلش می‌تونستم صدای کوبش قلبش رو بشنوم.
- بیخیال دختر، مدرسه میخوای چیکار دیگه شوهر کردی.
این موضوع جدیدی بود که مغزم توانایی هندل کردنشو نداشت!
- پس هرکی شوهر کرد ترک تحصیل کنه؟
صورتشو موازی صورتم قرار داد و خیره تو چشم‌هام زمزمه کرد.
- من بچه می‌خوام برفین. نمی‌خوام بچه رو سر پیری دنیا بیاریم. الان که هردو جوونیم خوبه.
شوکه بودم. تازه عروسی کردیم و این عجله برای بچه داشتن زیاد جالب نبود. از طرفی من هنوز خیلی بچه بودم برای مادر شدن! از همه‌ی افکارم گذشتم و خیره به لب‌هاش گفتم:
- ولی تو هنوز شغل درستی نداری، بچه خرج داره!
پیشونیم رد عمیق بوسید.
- تا امادگیشو پیدا کنیم، یه شغل پاره وقت جور می‌کنم که از پس مخارجش بربیایم.
حرفی نزدم و اون روز پیشم موند. انقدر بهم خوش خدمتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #108
چرخش کلید و صدای بردیا باعث شد به در نگاه کنم.
- سلام. چرا خونه تاریکه؟!
همزمان کلید کنار در رو زد و خونه نورانی شد.
- برفی؟ زیر چشمات سیاهه!
کنارم ایستاده بود. فضای پشت مبل اونقدری خالی بود که دوتامون وایستیم جلوی پنجره. سرمو گذاشتم روی شونه‌ش، سویشرت آبی‌ش با قطره‌های بارون خیس شده بود.
- حوصله‌م سر رفته. میشه خانوادم بیان اینجا؟
بازوم رو نوازش کرد.
- پول ندارم؛ مهمون خرج داره.
ازم فاصله گرفت و سویشرتشو درآورد. بلوز سرمه‌ایش جذابش کرده بود‌. هیکل تراشیده‌شو دیدم. قلبم گرفته بود از بی‌پولی همیشگی‌ش! وقتی با لیوان و بطری‌ش برگشت با خودم فکر کردم اگه کمتر پول برای خرید این زهرمار بده میتونیم به شکممون بیشتر برسیم. با حرص گفتم:
- امروز نون نداشتیم غذا بخورم.
از پشت مبل دراومدم و همونجوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #109
اخمی بهم کرد و چیزی نگفت. از بیکاری و افسردگی دلم می‌خواست بهش گیر بدم می‌دونستم نقطه ضعفش چیه که دست گذاشتم روش.
- فردا به بهادر زنگ می‌زنم میگم داداشت یه قرون نمیاره توی این خونه.
تو جاش نیم خیز شد و من با ترس قدمی به عقب برداشتم. خودشو کنترل کرد که لبه‌ی مبل نشست و اسفنج مبل رو فشرد.
- به جای بهادر زنگ بزن از بابات پول بگیر اونکه روی عتیقه‌های مغازه‌ش نشسته خرجی خونه‌ی ما براش چیزی نیست.
انقدر حرصم دراومده بود که حدس می‌زدم صورتم مثل یک جوجه عصبانی، قرمزه. مشتپو کوبیدم رو اپن من از غربت زدگی رد داده بودم.
- نمی‌دونستی بدون که بابام چند ماهه خودشو بازنشست کرده.
پوزخندی زد.
- اینم شانس منه منتظر بود تو رو شوهر بده و بره دنبال تفریح.
سر تاسفی برای گستاخی‌ش تکون دادم. خجالتم خوب چیزیه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #110
آقاجان:تی جا خالی اِیته میزا قاسمیِ خوشمزه چاکودوبو خو ظرفانه شوستاندره بوگفته با برفین امروز حرف بِزم ناهارم میزا قاسمی چاکوده.
(جات خالی یه باقالی قاتوق خوشمزه پخته بود داره ظرف‌شو میشوره. میگفت امروز با برفین حرف زدم ناهار باقالی قاتوق درست کرده.)
ناخواسته اشک روی گونه‌هام لغزید. این روزها زیاد دروغ میگفتم. شکمم گرسنه بود اما اگه مامان میفهمید دو روزه با یخچال خالی دارم جون می‌کنم اون غذا از گلوش پایین میرفت؟
- بله درسته ولی دهِ نیبه بگم شمی جا خالی آخه شما هم امروز هِنه بخوردیدی(آره درسته دیگه نمیشه بگم جای شما خالی جون خودتونم امروز همینو خوردین.)
لحنش پدرانه نازمو کشید:
- می دیل خواستی دستپخت مازمازل بخورم.
(دلم میخواد دستپخت دخترخانم رو بخورم. )
تا پشت لبم اومد که بگم بیاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا