• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #111
اخم‌های مشکی‌ش کمرنگ شد و لبخند بی‌جونی زد.
- خب به سلامتی.
برای اولین بار تو تاریخ عروسیمون دست کرد توی جیب شلوارلی‌ش و دوتا اسکناس گذاشت روی میز.
- پس امروز برو خرید از راه میرسن بتونی پذیرایی کنی.
ذوقی به دلم نشست که انگار بهم دنیارو داده بود! از بس ندیده بودم از این کارهای مردونه بکنه دلم می‌خواست اون دوتا اسکناس رو قاب بگیرم بزنم به دیوار اتاق.
لباسشو پوشید و مثل همیشه بدون صبحانه رفت. منتظر شدم تا ساعت ده بشه و مزاحم بهادر نباشم، بعد تماس گرفتم. از استرس دل پیچه داشتم اما می‌دونستم بردیا فقط از اون حساب میبره و سعی میکنه جلوش کم نیاره.
- سلام، جان دلم زنداداش؟ چه عجب یه زنگی به ما زدی.
از گرمای صداش به آرامش رسیدم و با لبخند گفتم:
- سلام. خوبی داداش بهادر؟ نغمه و ارشیدا خوبن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #112
برای قطع کردن عجله داشت و نخواستم مزاحمش بشم پس خداحافظی کردم. اون روز با امید اینکه بردیا درست میشه و مامانم اینا میان پیشمون خرید کردم. با حوصله به خونه رسیدم و رختخواب‌هامو تکوندم تا برای پذیرایی از مامان و بابام آماده باشم.
غروب مشغول نوشتن لیست غذا برای اون دو روز بودم میخواستم سنگ تموم بذارم و هر وعده یه غذای تازه بپزم. در خونه جوری محکم وا شد که با دیوار پشتش برخورد کرد و من قبل اینکه بتونم قامت بردیا رو آنالیز کنم زیر مشت و لگدش له شدم. حتی نمی‌دونستم چرا دارم کتک می‌خورم فقط فریاد میزدم و با گریه التماس می‌کردم.
-نزن بردیا، نزن من از دست تو همیشه بدن درد دارم...آخ خدا منو بکش راحتم کن.
موهامو به عقب کشید و توی گوشم فریاد زد:
- خودم میکشمت عوضی چرا خدا بکشه؟ زنگ زدی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #113
توان ناچیزم رو جمع کردم و خودمو با کمک دسته‌ی مبل بالا کشیدم. به آیفون نگاه کردم. چشمام تار بود نمی‌تونستم تصویر پشت آیفون رو تشخیص بدم. زیر بازومو گرفت و منو کشید سمت اتاق. وسط اتاق بازوهامو به چنگ گرفت و تن بی جونمو تا گردنش بالا کشید از چشم‌های قرمزش متنفر شده بودم و یه حس پوچی ته دلم میگفت خودکشی کنم تا ازش راحت بشم‌. کلمات رو پرحرص تو صورتم فریاد زد:
- صدات در نیاد، برفین اگه یه کاری کنی بهادر تو رو اینجوری ببینه با همون چاقوی آشپزخونه ت...ت...تیکه تیکه‌ت میکنم.
پلک هایی که روی هم فشرده بود تا روی کلمه‌ی(تیکه تیکه) با لکنت زبونش تاکید بیشتری کنه، انقدر منو ترسوند که مطمن بودم اینکارو می‌کنه. پس نشستم توی اتاق تاریک و به صدای بهادر گوش دادم.
- کجاست این دختر؟
پشت صدایی که بردیا سعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #114
کمرشو بیشتر خم کرد و دستشو نزدیک تر آورد چشم‌های قهوه‌ایش التماسم می‌کرد که به حرفش گوش کنم.
- برفین بلند شو بریم پیش این روانی امنیت نداری. اینو باید روانپزشک معالجه کنه. نمیشه باهاش زیر یه سقف موند‌ تو اصلا می‌دونی جون ریما رو گرفته بود تا دختره شوهر کرد ازش راحت شد؟
از ته دلم می‌خواستم که برم اما می‌‌ترسیدم بعدش عواقب بدی برام داشته باشه. نگاهم فرش یک و نیم متری پر از گل اتاقم رو نشونه گرفت کاش میتونستم لب‌هایی که موقع حرف زدن میسوخت رو تکون ندم.
- اون شوهرمه داداش بهادر، نمی‌تونه بیشتر از این آزارم بده.
پوزخندی که توی جمله‌ی آخرم بود به وضوح شنیده شد. با یادآوری چیزی سرمو بلند کردم و شتاب زده به قهوه‌ای های درشتش خیره شدم.
- فقط یه لطفی در حقم می‌کنی؟
نشست روی زانوش و با غصه به منِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #115
- وای بردیا چه کیک صورتی نازی!
تخت رو دور زد و رو به روم نشست، پاهای آویزونم رو از بغل تخت جمع کردم و چهار زانو جلوی کیک قلبی شکل، نشستم.
- ناز تویی دختر زمستونی. چهار بهمن به نام توعه پس...
صورتمو با دست جلو کشید و ماچ آبداری روی لپم کاشت.
- تولدت مبارک سیاه برف!
از حرکت یهویی و بوسه‌ی محکمش صدای خنده‌هام تو اتاق پخش شد. دست هامو بازهم با ذوق به هم کوبیدم. اون لحظات هنوز فرصت داشتم تا برفین قدیم رو نجات بدم. با تمام تلخی‌هایی که تا اون روز تجربه کرده بودم هنوز هم اگه فقط کمی، بردیا آدم بود میتونستم مثل بقیه آدم‌ها زندگی کنم. من برای بزرگ شدن خیلی به بودم... .
کیک رو با شمع روشن ۱۷ جلوی صورتم نگه‌داشت. برق مشکی نگاهش ذوق کلامش رو شیرین‌تر می‌کرد.
- حالا آرزو و فوت، خوشگله! ۱۷ رو فوت کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #116
سرمو به تایید تکون دادم. از تخت پایین پرید و با گام بلندی خودشو بهم رسوند. دستامو گرفت منو کشید سمت خودش ذوق زده توی بغلش فشارم داد..
- میدونستی من ازدواج رو فقط بخاطر اینکه یه دختر کوچولو داشته باشم میخواستم؟
مشت آرومی تو سینه‌ش زدم:
- یعنی من هیچی دیگه؟
بوسه‌ای روی سرم گذاشت.
- تو نبودی کی می‌خواست بهم این دختر رو بده؟
چقدرم به دختر بودنش اطمینان داشت! در حد شک بود اما انقدر ذوق داشت که فردای همون شب آزمایشات رو دادیم و مهر تایید خورده شد به باردار بودنم.
***
در حالی که جیغ می‌کشیدم، با شکم سنگین دور تا دور خونه از دستش فرار می‌کردم. فریادش توی گوشم اکو داد. اون می‌خواست هرجوری شده منو توی چنگالش گیر بندازه و تیکه تیکه‌م کنه. چشمام به جز تیزی چاقویی که توی دستش بود چیزی رو نمی‌دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #117
با انگشت‌های کوچولوش بازوم رو نوازش کرد. اینکه موقع حرف زدن مکث می‌کرد و کلماتش رو کشیده با ناز بیان میکرد دلمو برد.
- گفت ن..ناهار میخل..میخره.
ساعتی بعد از جمع و جور کردن خونه، انقدر انرژی کاذب داشتم که وقتش بود یه جور دیگه‌ای تخلیه‌ش کنم. صدای موزیک رو از باندهای تلویزیون زیاد کردم و همزمان که مقداری بیسکوییت داخل ظرف میذاشتم با صدای بلند خواننده رو همراهی کردم. کنار اپن سنگی ایستادم با دیدن یک تپل کوچک که قر میداد ظرف بيسکوئيت های السا رو روی اپن سنگی رها کردم و مشت کوبیدم به سینه‌ام
- ای ننه به فدای رقصیدنت هورناز قشنگم.
دست‌های تپلش روی هوا چرخید و موهای موج دارش تاب خورد. صدای خنده‌ی شاد کودکانه‌اش با آهنگ مخلوط شده بود.
- "دوست دارم منو تو باشیم و بباره برف برف برف برف
اینجوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #118
کنارش نشستم و بی‌توجه به قهوه‌ای‌های خندونش ادامه دادم:
- پس بنال بینم کجا بودی که با اون چشم‌های کورت بدون عینک رفتی؟ بیبن تو وقتی عینک نمیزنی یعنی یه کار مهم داری چیه استاد جونت عینکی دوست نداره؟
با عقب کشیدم خودش، ازم فاصله گرفت و تابی به هیکل گوشتی‌ش داد. صورت سفیدش جمع شد و با خنده غرید:
- اوف یه روز تعطیل خواستم واسه خودم باشما.
دوباره بلند شدم و دستمو به نشونه "برو بابا" تکون دادم. این دختر اگه نخواد حرف بزنه هیچ کاریش نمیشه کرد. از صدای خندونش جلوی در ایستادم.
- تو کی دوباره آروم می‌گیری تا راحت بشیم؟ هیچ خوشم نمیاد اینجوری شادی و به آدم گیر میدی‌ها.نیگا دو دیقه رو پاهاش بند نمیشه... .
به سمتش چرخیدم. قبل اینکه جوابی بدم صدای آیفون رو شنیدم و به دنبالش صدای مامی هوشنگ اومد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #119
لبخندی بهش زدم و نوازشش رو با چند ضربه صمیمانه و آروم پشت دستش، جواب دادم. یک لیوان چای برداشتم. خنک شدنش حالموگرفت. منه دیوانه توی گرمای شدید تابستون هم باید چای داغمو می‌خوردم.
کارن پلاستیک بزرگ خوراکی رو به دست هورناز داد بوسه‌ای روی گونه‌ش گذاشت. کنارم روی مبل نشست جایی که به یمن ال بودن مبل‌ها تمام رخ مامی رو می‌دیدیم.
- خیر سرم نوه‌ی ارشدم یکم مارو تحویل بگیر! اصن بگو ببینم چرا ملت تورو مامی هوشنگ میشناسن؟
مامی روشو ازکارن گرفت و زل زد به هورناز که باذوق بچگانه‌ش وسط خونه، خوراکی‌هاشو از پلاستیک درمی‌آورد.
- چون اون هوشنگ دست خالی بند، تنها بچه‌ی منه و اینجوری ولم کرده به امون خدا. حقوق و همین دو طبقه خونه‌ی اون خدابیامرز نبود الان سالمندان نشسته بودم.
کارن خم شد و یدونه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
13,237
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #120
هورناز با گریه جیغ زد:
- برفی. اون داره چی...چی..چیپسمو ت..ت..تموم... .
بچه‌م از فشار زیاد لال شد و گریه بهش اجازه حرف زدن نداد، السای عوضی هم با عشق به چیپس گاز زد و هرکاری می‌کردم بسته چیپس رو نمی‌داد. کارن کوسن کرم رنگ مبل رو پرت کرد سمتش و غر زد.
- خاکِ دو عالم السا! قد خر پدربزرگمی هنوز سر خوراکی حرص بچه رو درمیاری؟
بلند شد هورناز رو از بغلم کشید با پلاستیک خوراکی ها به سمت در رفت.
- برفین حاضرشو بریم نمی‌بینی بچه عصبی شده؟ نگاه کن تورو خدا نشسته کنار اون خرس غش غش می‌خنده! مثلا تو مادری.
در خونه رو کوبید و صدای خنده‌هامون اوج گرفت. شومیز تابستونی کوتاهمو درآوردم و روی شلوار بگ سرمه‌ای زاپ دار، پوشیدم. انقدر هوا مردادی بود که کاش می‌شد منم پسر باشم با یه تی شرت برم بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا