- ارسالیها
- 1,058
- پسندها
- 13,811
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #121
قبل از اینکه به خودش بیاد لپمو به دندون گرفتم، هورناز رو که پشت به ما مشغول توپ بازی بود بغل کردم و با عجله بردمش تو خونه. از استرس نفس نفس میزدم و انقدر ناگهانی درو باز کرده بودم که السا جلوی تلوزیون از ترس جیغ خفیفی کشید و کنترل از دستش افتاد.
- هوری پیش خاله باش تا بیام.
چشمهای گرد و سیاهش تعجب داشت و فرصت ندادم تا سوال پرسیدنش شروع بشه. خطاب به السا که دستش روی قلبش بود نالیدم:
- توروخدا نذار بیاد بیرون... . بردیا اینجاست!
عینک بزرگشو با چهارانگشت هول داد عقب و با جهش تندی از روی مبل بلند شد. خودشو رسوند جلوی در، توهمگره زدن دستهاش میگفت از این خبر شوکه شده.
- برفین اون آیفون رو زد؟ من احمق فکر کردم چیزی جا گذاشتی واسه همین بدون پرسیدن باز کردم.
نگاهم روی هورناز که منتظر بود...
- هوری پیش خاله باش تا بیام.
چشمهای گرد و سیاهش تعجب داشت و فرصت ندادم تا سوال پرسیدنش شروع بشه. خطاب به السا که دستش روی قلبش بود نالیدم:
- توروخدا نذار بیاد بیرون... . بردیا اینجاست!
عینک بزرگشو با چهارانگشت هول داد عقب و با جهش تندی از روی مبل بلند شد. خودشو رسوند جلوی در، توهمگره زدن دستهاش میگفت از این خبر شوکه شده.
- برفین اون آیفون رو زد؟ من احمق فکر کردم چیزی جا گذاشتی واسه همین بدون پرسیدن باز کردم.
نگاهم روی هورناز که منتظر بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش