متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #121
قبل از اینکه به خودش بیاد لپمو به دندون گرفتم، هورناز رو که پشت به ما مشغول توپ بازی بود بغل کردم و با عجله بردمش تو خونه. از استرس نفس نفس میزدم و انقدر ناگهانی درو باز کرده بودم که السا جلوی تلوزیون از ترس جیغ خفیفی کشید و کنترل از دستش افتاد.
- هوری پیش خاله باش تا بیام.
چشم‌های گرد و سیاهش تعجب داشت و فرصت ندادم تا سوال پرسیدنش شروع بشه. خطاب به السا که دستش روی قلبش بود نالیدم:
- توروخدا نذار بیاد بیرون... . بردیا اینجاست!
عینک بزرگشو با چهارانگشت هول داد عقب و با جهش تندی از روی مبل بلند شد. خودشو رسوند جلوی در، توهم‌گره زدن دست‌هاش می‌گفت از این خبر شوکه شده.
- برفین اون آیفون رو زد؟ من احمق فکر کردم چیزی جا گذاشتی واسه همین بدون پرسیدن باز کردم.
نگاهم روی هورناز که منتظر بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #122
یه چیزی بگم؟خیلی شرمندتونم به خاطر پارت گذاری‌های نامنظمم، اما شماها خیلی بامعرفت و مشتی هستید که پای سیاه برف موندین ماچ به کله هاتون:tender:


نگاهش کنجکاوانه روی پله‌های سنگی پشت سرم چرخید از چرخش چشم‌هاش میتونستم حدس بزنم نگاهش روی پنجره‌های فلزی و دوده زده‌ی خونه قفله بی‌توجه به کنایه‌م زمزمه کرد.
- می‌خوام ببینمش. برو بچه رو بیار.
نفسم پر حرص از بینی خارج شد و چشمم دوی قد و بالاش چرخید. پیراهن زمینه مشکی با خطوط درشت و عمودی حسابی به تنش نشسته بود خصوصا اون جنس نخی و حالت چسبانش که بهش می‌اومد.از اینکه مغزم مدام تحلیلش می‌کرد از خودم عصبانی شدم و خشمگین یقه به یقه‌‌ی پیراهن تابستونی‌ش ایستادم. با تمام حرصی که وجودمو گرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #123
دست‌های کشیده‌اش برام باز شد. مشتاقانه به آغوشش پناه بردم. صدای کوبیدن قلبش زیر گوشم، از استرس وجودم کم کرد. سرمو روی سینه‌ش فشار دادم تا واضح تر بشنوم. تقریباً همه‌ی وزنمو به دوش کشیده بود چون نای ایستادن نداشتم. به شکوفه‌های صورتی از تک درخت اقاقیا، گوشه‌ی حیاط خیره شدم. زمزمه کردم:
- خیلی بهم ضربه زده. ازش میترسم.
دم عمیقی گرفتم و از لای بازوهای لاغرش نگاهمو به در گرد و غبارگرفته‌ی حیاط، جایی کنار درخت اقاقیا، دوختم.
- اما می‌خوام حالا که برای دیدن دخترش اشتیاق داره، هورناز رو به آرزوش برسونم. بچه‌م همیشه از اینکه بابا نداشت غصه خورده.
ضربه‌های آرومی به پشتم زد که باعث شد یه مقدار به خودم مسلط‌‌تر بشم. تی‌شرت گشادش بوی تمیزی می‌داد و این عطر خوش حالمو خوب می‌کرد.
- باشه پس هورناز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #124
گوشیمو درآوردم. شماره‌ای که با یک بار خوندن حفظ شده بودمو گرفتم. حافظه ریاضی‌م هنوزم مثل دوران قدیم بود البته اگر بردیا می‌ذاشت درس بخونم قطعاً الان به یه جایی رسیده بودم.
خیلی طول نکشید که جواب بده.با انگشت کوچیکه همون دستی که گوشی رو نگهداشته بودم ابروی چپم رو خاروندم و زمزمه کردم:
- وقتی رسیدیم شهربازی بیا پیشمون.
صداش چاشنی ملسی از خنده داشت.
- علیک سلام خانم.
ناخن‌های مرتب و صورتی رنگمو توی گوشت دستم فرو کردم.
- واسه احوالپرسی زنگ نزدم. فقط خواستم بگم دخترت قبول کرد که ببینی‌ش.
صداش ذوق داشت. چقدر متنفر بودم از اینکه همیشه بچه پررو بود! جوری رفتار می‌کرد که انگار هیچی نشده!
- اون توله سگ از جون خودمه مگه میشه نخواد منو ببینه؟ من که از همین دور دلم براش ضعف رفته. ببین دیشب تا صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #125
بردیا جلوتر اومد زانوی راستش به سمت زمین خم شد و سنگینی وزنشو روی مچ پای چپ انداخت. دستاشو به همراه وسایل باز کرد.
- بیا اینجا فندق.
ذوقی که توی صورت و لحن بردیا بود منو یاد اون شبی انداخت که فهمید باردارم. اگه اون زمان نصف حالا آدم بود الان داشتیم زندگیمونو می‌کردیم.
دست قلاب شده هورناز پشت شلوارم رو گرفتم و به جلو کشیدم. با ابن کشش مجبورش کردم از پشتم در بیاد. به صورتم نگاه کرد انگار اجازه می‌خواست. این افتخار من بود که دخترم برای بغل کردن پدرش هم وابسته‌ی خودم بود!
- برو مامان. اشکال نداره.
با طمأنینه دستمو رها کرد و به سمتش رفت و به ثانیه‌‌ای توی بغل پهن و عضله‌ای بردیا محو شد. از این لحظه خوشم نمی‌اومد به کارن نگاه کردم که ابروهای بهم ریخته‌اش درهم بود. اون هم مث من دوست نداشت سر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #126
حرص درونم تبدیل به بغض ته گلو شد و اشک تا پشت چشم‌هام لغزید. اجازه ندادم بریزن نمیخواستم حالا که بعد چندسال اومده هنوزم منو اون برفین جوجه و بی پناه ببینه. نفس عمیقی کشیدم و دست چپم رو طلبکارانه به پهلوم قفل کردم با اشاره به پشت سرش، ادامه دادم:
-الانم برو همونجایی که این چندسال بودی.
دستمو پایین انداختم،درمقابلش کلی حرف داشتم و از طرفی میلی به حرف زدن نداشتم. خیره به کفش‌های مشکی‌ش به زور کلماتم رو چیدم:
- پشت سرتو نگاه نکن آقا، من و دخترم تازه از آب و گل دراومدیم میخوایم توی آرامش زندگی کنیم پس فقط برو.
فکر میکردم ابروهای مشکی‌ش گره بخوره، عصبی بشه و پرخاش کنه. اما نگاهش صبورانه بود. انگار همون لحظه‌ای که روبه‌روم قرار گرفته بود خودشو برای شنیدن بدتر از اینا آماده کرد. شاید مغز من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #127
هورناز با کف دست به بازدم چند ضربه اروم زد.
- مامان آقا بابا، دستاشو اینجوری م..می‌کنه یعنی ب..برم پیشش.
انگشت‌های کوچولوش رو به نشونه‌ی"بیا" رو هوا تاب داد تا بفهمم باباش داره چیکار میکنه. بمیرم براش که انقدر کوچولو بود! انقد کوچیک که هیج تصوری از بابا نداشت و اون حیوان رو آقا بابا صدا می‌کرد! بدون اینکه سر بچرخونم جوری جلوش خم شدم که بردیا توی دیدش نباشه.
- دیگه لازم نیست ببینی‌ش.
اومد توی بغلم و لپامو با کف دستای کثیفش فشار داد.
-مگه ن..ن..نگفتی اون باباست؟
حس چسبناک لواشک روی پوستم باعث شد سرمو عقب بکشم با اخم ظریفی جواب دادم:
- خب یه بار دیدیش تموم شد.
به بردیا اشاره کرد.
- اون گف..گف..ف..گفت دیگه ه..هست، ه.ه.همیشه.
لپامو محکم بوسید تا تکمیل کننده‌ی درخواستش باشه اون هنوز باباشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #128
برای تسکین ذهنم برخلاف افکار منفی‌ای که داشتم گفتم:
- کاری بهمون نداره. اینکه از زنش می‌ترسه خوبه.
سرمو بوسید و بازهم نوازش انگشت‌هامو ادامه داد:
-چه صبری داشتی با این زندگی کردی. تو دختر قوی‌ای هستی برف.
آروم خندیدم.
- به نظرم الان نرمال شده. اون هفت سالی که شناختمش رسماً دیوانه بود.
صدای گوشی کارن باعث شد سر از روی شونه‌ش بردارم.
- جانم کیمیا. من الان کار دارم... .خب بابا جیغ و داد نکن میام.
بی‌خداحافظی قطع کرد و زیر لب گفت:
- فقط بلده جیغ بزنه.
نگاهم روی موبایل سامسونگ توی دستش و چشم‌هاش در گردش بود:
- چی شده؟
گوشی رو برگردوند توی جیب شلوار گشادش.
- نمیخوام با این یارو تنهات بذارم ولی امشب تولد شوهرشه. برای دکور کمک می‌خواد.
سرمو تکون دادم.
- پس تولد بزرگیه.. برو کمکش دست تنهاس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #129
هورناز گیج شده بود. سوال ذهنشو میدونستم که دور و بر کلمه (توله سگ و خنگول) میچرخه.
قبل اینکه بخواد با سوال کردن اونارو یاد بگیره مداخله کردم.
- لازم نیست آقا بگی. باشه مامان؟
سرشو تکون داد. و دست به کمر شد.
- مثل ک..کارن جون بهش ب.ب..بگم..
نفسش موقع ادای کلمات قطع شده بود و با فشاری که به چشماش میاورد داشت تلاش می‌کرد جمله‌شو تکمیل کنه با این حال انقدر حرکات شونه و گردنش عشوه داشت که کم مونده بود بردیا دوباره گازش بگیره. بچه رو کشیدم سمت خودم و تا از برق نگاه آشنای بردیا نجاتش بدم.
- فقط بهش بگو بابا.
دستمو با دو دستش گرفت و از پایین با چشم‌های درشت مشکی‌ش منتظر اجازه برای بازی بود. علاقه‌ای نداشتم انقدر به اون مرد نزدیک باشم اما نمی‌تونستم بذارم با بردیا تنها بره. برای همین مشغول جمع و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #130
عینکشو کشید روی موهاش. پیراهن راه راه سفید مشکی‌ که حسابی نازک بود عضلاتشو بیشتر نشون میداد. شلوار لی روشن و کتونی‌های اسپرت مشکی‌ش از هر فاصله‌ای گرون بودنشون رو فریاد می‌زد. انگار بالاخره به رویای شیرین( پولداری) رسیده بود.
- امشب باهم شام بخوریم؟
دستمو به کیف دور کمرم بند کردم دردی که توش پیچیده بود اخم رو به خلقِ تنگم اضافه کرد.
- زنت..
با گام ظریفی به جلو درحالی که نوک انگشت‌هاش به زور توی جیب تنگ شلوارش جا میشد، حرفمو قطع کرد:
- همه‌ی جمعه‌ها با دوستاش دورهمی داره.
غرورم اجازه نمی‌داد باهاش پشت یه میز بشینم آخه کنارش ایستادن بهم ثابت کرد هنوز عطر بدنش همون بود. همونی که وقتی داشت آزارم می‌داد توی دماغم می‌پیچید. من از تمام یاداوری های گذشته بیزار بودم که سعی کردم بپیچونمش.
- ما شام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا