نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #131
توی جمله‌ی آخرش پوزخندی نهفته بود که حالت طعنه داشت. اون متوجه شده بود که قراری ندارم. برای ادامه دادن دروغم تلاشی نکردم
- سر راه میخرم میریم خونه. دیگه دیر شده.
هورناز رو از بغلش کشیدم. بغض داشت و با قهر سرشو گذاشت روی شونه‌م. بوی چمن آب خورده زیر بینی‌م و صدای شلوغی جمعیت می‌تونست برام خوب باشه البته تا وقتی که بردیا توی تاریک و روشن هوا جلوم نایسته که چشم‌هاش تیره‌تر به نظر بیان. زیر نور کم جون پشت هورنازو نوازش کرد.
- ناراحتش نکن سیاه برف.
اخمم غلیظ‌تر شد.
- خودم میدونم چجوری با دخترم رفتار کنم. شماهم دیگه برو به سلامت.
منتظر نموندم و سعی کردم به سرعت ازش دور بشم. نمیدونم چند قدم برداشته بودم که مچ دست راستم از سنگینی هورناز و وسایل به گز گز افتاد و سرد شد. اگه فقط یه مقدار به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #132
منو رو بستم.
- من و هورناز باهم یه دونه رست بیف میخوریم.
درحال بررسی منو بود بدون اینکه نگاه کنه جواب داد:
- باهم؟ هنوزم‌ مثل قدیما فقط به غذا نوک‌ میزنی.
از شوخی بی‌نمکش خوشم نیومد چون یاد قبلاً افتادم که می‌گفت( تو مثل جوجه‌ها نوک میزنی،غذا نمیخوری که.) حالا باید منتظر سوال جدید هورناز می‌موندم.
- مامان نوک..ک..ک میزنی، حرف ز..زشته؟
دستی روی صورتش کشیدم. چشمای سیاهش برق جدیدی از شادی داشت. چیزی که هیچوقت توی صورتش ندیدم.
- نه عشق من، شوخیه.
انگشت اشاره‌شو یه دور روی لب‌هاش کشید.
-پس اگه به مانی بگم (نوک میزنی )حرف بدی نزدم؟
صندلیشو کشیدم سمت خودم و بوسه‌ای روی پیشونیش گذاشتم. قلبم پر از ستاره میشد وقتی یک جمله رو بی دردسر می‌گفت.
- اگه نگی بهتره، چون این حرفای بزرگترهاست.
صدای بردیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #133
نمی‌تونستم جلوی تیکه پرونی‌هامو بگیرم که گفتم:
- پولای زنت دیگه؟
اخم ظریفی کرد. حق داشت باید هم خرج می‌کرد. مگه با اون اخلاق می‌تونست با دختر نازنازی مثل گیتی زندگی کنه! آخه اگه آدم نمی‌شد که گیتی یه قرونم خرجش نمی‌کرد. دست خودم نبود انقدر منفی بافی، فقط می‌دونستم دارم توی حرص می‌سوزم. کاش هورناز نقطه اتصال ما نبود که بازهم این موجود رو ببینمش.
برای جواب دادن گوشی از پشت میز بلند شدم. مشتاق تنهایی با اون نبودم و این بهترین راه فرار بود. صدای کارن از بین هیاهوی تولد می‌اومد.
- سلام خونه‌ای؟
جوری پرسید که انگار مطمن بود خونه‌ام!
- سلام... . نه.
صدای بسته شدن در و بعد سکوت پشت خط بهم فهموند که رفته یه جای خلوت.
- با اون؟
هردومون میدونستیم منظورش از اون چیه. حتی مفهوم لحنی که بوی غم گرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #134
گوشی رو قطع کردم. برگشتم کنار میز و صندلی خودمو عقب کشیدم. هورناز کنار باباش حسابی مشغول خوردن بود. باباش هم به حرفم گوش نکرده بود اینو از سه تا پیتزای بزرگی که روی میزچشمک میزد، متوجه شدم. بازم خوبه که حداقل یکی از ما دو نفر داره خوب زندگی میکنه و به آرزوهاش رسیده! بردیای عاشق ولخرجی و پول الان شده بود یه مرد پولدار که ثانیه‌ای و لوکس خرج می‌کرد.
همونجوری که دو لپی میخوردن مشغول بحث درمورد ترکیب (آقا بابا) بودن تا بالاخره هورناز بپذیره که باید (بابا) صداش کنه.
و من خیره به حرکات لب‌هاشون، فرم لپ‌هاشون و طرز نفس کشیدنشون موقع غذا خوردن،شدم. حتی اینکه بردیا هنوز هم گاهی خیلی ظریف زبونش روی بعضی حروف گیر می‌کرد و وقتی با هورناز حرف می‌زد دوتایی (ب) رو با مکث می‌گفتن برام خنده‌دار شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #135
با آرنج زنگ رو فشردم تا السا درو باز کنه. طبق عادتش بدون اینکه بپرسه کی پشت دره دکمه رو زد. اون همیشه مطمن بود حس شیشمش درمورد آدمای پشت در اشتباه نمی‌کنه.
- فقط میخوام بگم در حقم بزرگی کنی و بذاری از این به بعد ببینمش. خرج همه چیزو خودم میدم. میخوام سالهایی که با خودخواهی زندگیتو خراب کردم جبران کنم. یه خونه هم براتون میخرم که درگیر اجاره نباشی و خوب زندگی کنی.
اخمِ روی پیشونیم با یادآوری قطعه شعری که از ذهنم گذشته بود به لبخند تبدیل شد. شعری از یک موسیقی شلوغ زیر زمینی. پوزخند کنج لبم برای تحقیر کردنش کافی بود.
- تو اگر مرد عمل بودی که پرواز چرا؟! مردِ رفتن چه خبر، آمده‌ای باز چرا؟
چرخیدم تا درو با پام هل بدم و از دستش فرار کنم. صداش مثل قدیما پررویی شخصیتش رو میرسوند.
- هنوزم معین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #136
تنم از گرمای ظهر شهریور آتیش گرفته بود. و در حالی که خنکای خونه رو به جون می‌خریدم، پلاستیک خریدهارو وسط آشپزخونه رها کردم.
- السا من عجله دارم اینارو جابجا کن.
صدام انقدری بلند بود که از اتاق بیرون بیاد. موچین رو گذاشت روی اپن و نگاهی به ریخت و پاشم کرد. پنکه پایه بلند سفید رنگم به تندی چتری‌های شکلاتی السا رو تاب می‌داد.
- چه خبره؟ ولخرج شدی.
دستمو ماساژ دادم و با اخمی که ناشی از درد بود نالیدم:
- خانجون و اقاجونم امروز پرواز دارن. یکی دو روز هستن.
انقدر ذوق توی صداش بود که انگار مامان و بابای خودش می‌اومدن.
- وای خدایا شکرت بالاخره خانجون داره میاد.
جلوی آینه قدی نصب شده کنار در، مقنعمو با شال عوض کردم.
- فقط قربون دستت یه دستی به خونه بکش من باید برم ارایشگاه.
منتظر نشدم غر بزنه. روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #137
بعد از رسیدن به ارایشگاه و جواب پس دادن به حوریه کوله سفیدمو به جالباسی آویزون کردم.
- سلام ببخشید عزیزم. الان شروع میکنم.
همون لبخند همیشگی رو داشت. با ادکلن مارکی که بوش کل اتاقمو برمی‌داشت.
- سلام دختر زیبا. نگران نباش من بیکارم امروز.
مانتو و شالمو آویزون کردم و دستی روی نیم تنه‌ی سبزم کشیدم.
- خب بشین شروع کنیم. ترمیم داشتی.
جلوم نشست و دستی به موهای فرفری‌ش کشید.
- این دفعه برام عسلی بزن، رنگ چشمام. اولین بار که شوهرمو دیدم بهم گفت گیتی چشمات مثل یه کوزه عسله.
صدای خنده‌ی دلبرانه‌ش پیچید. معلوم نیست اون موقع که با این جملات از دختره دلبری میکرده من و هورناز تو چه وضعیتی بودیم! اینکه همو کی دیدن و چجوری شده رو نمیدونستم. و کم کم داشتم مشتاق می‌شدم که بفهمم چجوری بردیا این لقمه‌ی چرب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #138
دست گذاشتم روی سرم و زانوهای شل شدمو با تکیه دادن به دیوار پشت سرم کنترل کردم.حجوم خون از داخل لپی که لای دندون‌هام فشرده بودم رو حس کردم.
- یا ابلفض. بچه‌م مرده؟
بدترین چیزی بود که می‌تونستم بهش فکر کنم اما داشتم جون میدادم تا السا جواب بده.
- نه احمق فقط بیهوشه. بیا دیگه چقدر زر میزنی.
لحنش عصبی و قطع کردنش بی‌رحمانه بود. دستپاچه به گیتی که نگران نگاهم میکرد، خیره شدم.
- بچه‌ت چی شده برفین؟
نمی‌تونستم توضیح بدم نشستم روی صندلی. لیوان آبی از آبسردکن برام ریخت و به زور به خوردم داد.
- باید برم بیمارستان. توی مهد سرش ضربه خورده.
کوله و مانتوی کوتاهم رو از جالباسی برداشت.
- پاشو زود باش. بردیا دو سه دقیقه‌س اومده میگم شوهرم برسونتت باید زود برسی.
برام مهم نبود که چطوری فقط می‌خواستم پرواز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #139
- قربونت برم برفینم، السا بهم خبر داد الان میام پیشت.
به همچین لحن نازکشی نیاز داشتم که هق هق گریه‌هام شدت گرفت.
- السا گفته بود بیهوشه، کارن من میمیرم یه چیزیش بشه.
سرعت بردیا بالا رفته بود و گیتی آروم شونه‌‌ی پهنش رو نوازش کرد.
- آرومتر برو آقایی خطرناکه.
کارن زمزمه کرد:
- چیزی نیست خوشگلم. احتمالاً ترسیده. الان که با السا حرف می‌زدم گفت هوشیاره فقط گریه میکنه. نگران نباش.
قلبم میسوخت کاش زودتر بهش برسم!
- آخ من بمیرم براش، بچه‌ی غریب و تنهام.
هق هق گریه‌هام ماشینو پر کرده بود کارن برام مثل یه مرهم بود که می‌تونستم حتی با شنیدن صداش هم خودمو تخلیه کنم. بهم اطمینان داد که داره میاد بیمارستان. گوشی رو قطع کردم تا برسیم.
نگاه نگران بردیا از آینه به من بود. گیتی برگشت و دستمو نوازش کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,849
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #140
هورناز سرچرخوند و نگاهش کرد. با همون هق هقی که تن کوچیکشو تکون میداد گفت:
- بهش گفتم بابا دارم. بابام.. لباس...مدادرنگی...بابام..عروسک خریده.
برای اینکه بهم ریختگیم رو نبینه پشت بهش بی صدا هق زدم‌ لیوان زنبوریشو از کوله‌ی مهدش درآوردم تا یه مقدار آب بهش بدم. امروز دخترم تحقیر شده بود. دیدنِ قامت بردیا جلوی در اتاق مانع حرکتم شد. تکیه بازوش به چهارچوب در می‌گفت شنیده که اینجا چه خبر بوده. سفیدی چشم‌هاش قرمز بود نه از بغص بلکه از شدت ناراحتی!
وقتی متوجه حضورش شدم جلوی در وقت تلف نکرد و جای من نشست. هورناز با دیدن باباش مرهمی برای شکایت پیدا کرده بود که با گریه گفت:
- بابایی اون..اونا ب..به من خ..خ..خ..خندیدن.
هورنازو کشید توی بغلش و درحالی که سرشو روی سینه‌ش فشار می‌داد توی گوشش زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا