متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #141
چشامو روی هم فشردم تا کمی اعصاب متشنجم آروم بگیره.نفسم آه مانند خارج شد نبض شقیقه‌هام داشت سرمو منفجر می‌کرد. خم شدم و بوسه‌ی آرومی روی مشکی‌های پر پشتش که با باند سفیدی قاب گرفته شده بود گذاشتم.
- آره مامانی زشته به کسی نگو.
السا روی صندلی کنار تخت خودشو رها کرد و آهی از گلوش خارج شد.
- دختر این بردیا که میگفتی، همین بود؟
کنار هورنار نشستم و به لَمی که روی صندلی داده بود نگاه کردم. پاهاش مثل پسرها باز و دست‌های تپلش رو دو طرف صندلی رها کرده بود.
- چیه پسندیدی؟
صاف نشست روی صندلی و تند نگاهم کرد.
- پسند بخوره تو سرم این اومده جدی جدی بمونه ها.
راست می‌گفت. این بردیا آدم قبلی نبود. هنوز نفهمیده بودم تو سرش چی می‌گذر حضور بردیا توی اتاق با بوی ادکلن گرون قیمتش مشخص میشد. به سمت تخت اومد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #142
هورناز دستشو برای گرفتن مارشمالوی بزرگ و رنگی رنگی دراز کرد.
- برام نرم نرمی خ..خریدی.
خم شد و آروم گونه‌شو بوسید همزمان پلاستیک خوراکی هارو روی پتوی بی رنگی که پاهای هورناز رو پوشونده بود، گذاشت.
- بله خوشگل خانم.
مارشمالو رو براش باز کرد. انگار هورناز خیلی خوشبخت بود که پدرش با یه کیک دوقلو و دوستش با مارشمالوی موردعلاقه‌ش منتظر بودن تا انتخاب کنه.
و اون با اشتیاق فراوان اول مارشمالوی کارن رو گرفت بعد با نگاه شرمنده‌ای به بردیا، متوجه کیک توی دست‌های باباش شد.
- مم...م..منون بابایی. من نرم نرمی بی..ی..ش..ششتر دوست دارم.
اینکه بردیا سه ماه دیرتر از کارن وارد زندگی هورناز شد نشون میداد کارن شیش-صفر جلوعه ! یه مقدار خودشو جمع و جور کرد. کیک باز شده رو داخل پوستش برگردوند.
- اشکال نداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #143
سرمو به تایید تکون دادم. خیالش که راحت شد از هورناز خداحافظی کرد و باز هم بردیا رو نادیده گرفت. ظاهرا هردوشون قصد نداشتن حتی کلمه‌ای باهم حرف بزنن. چه برسه به سلام و خداحافظ!
هورناز دستشو بلند کرد.
-مامان بیا پیشم.
نگاهی به تخت که یه سمتش با بردیا پر شده بود انداختم. اون سمت دیگه‌ی تخت کنارش نشستم جوری که انگار هر لحظه قراره بلند بشم من از حضور بردیا ثانیه به ثانیه معذب میشدم. هورناز با دست‌های کوچیکش دست راست من و دست چپ بردیا رو محکم گرفته بود. دستامونو به سمت غنچه‌ی لب هاش برد و همزمان بوسید برخورد انگشت‌های منو بردیا به هم باعث شد ثانیه‌ای خیره نگاه هم بشیم. از چشماش خوندم که حسرت این خانواده‌ی سه نفره رو میکشه و دم نمی‌زنه.
-مام ب..برفی و بابایی رو دو...دو..دوست دارم.
بردیا لپشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #144
صبر کردم تا از اتاق خارج بشه بعد دنبالش رفتم تا هورناز صدامون نشنوه.
- خودم میتونم حساب کنم. تو برو به زنت برس.
قصد تیکه انداختن نداشتم اما انگار به منظور گرفت که با پوزخند گفت:
-نه تو برو به دوس پسرت برس.
با ابروهای بالاپریده خیره رفتنش شدم که دو قدم نرفته منصرف شد به سمتم چرخید و با گام‌های بلند خودشو رسوند:
- جلوی بچه‌م رعایت کن، نمی‌خوام این عاشقانه‌های مادرش با یه بچه خوشگل، توی نوجوانی روش تاثیر بذاره.
رکیک‌ترین الفاظی که میتونستم بهش نسبت بدم از ذهنم گذشت و حرص توی وجودم جوشید. از راه نرسیده صاحب اختیاری می‌کرد.
- این عاشقانه‌ها برای دخترم عجیب نیست خودش بلده چطور به اطرافیان عشق بده. من بهش اموزش دادم محبت کنه، احساساتشو بیان کنه که دو روز دیگه شبیه یکی مثل باباش با کتک زدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #145
گوشی رو توی جیبش برگردوند و دست به کمر شد. این عادتش مال وقتی بود که می‌خواست حرف هاشو توی دهنش مزه مزه کنه.
- خواستم بهت بگم ممنونم که فامیلی منو به دخترم دادی.
وزنمو از پای چپ به راست منتقل کردم و نگاهم روی نبض شقیقه‌هاش چرخید.از اینکه هنوزم میدونستم هر کدوم از عادت‌ها و حالاتش چه مفهومی داره و چه زمانی رخ میده حالم از خودم بهم می‌خورد!
- وقتی اومدم اول فامیلی تورو گفتم پیداش نکردن، یهو به ذهنم رسید فامیلی خودمو بگم.
حرفشو نصفه رها کرد. حدس زدن ادامه‌ی جمله‌ش سخت نبود! کنج لب‌های صورتیم لبخندی نشست که بوی تلخی می‌داد.
- اخرین کار مفیدی که توی سه سال زندگیمون کردی امضا کردن برگه زایمانم بود که به لطف همون دخترم فامیلی پدرشو گرفت.
سرشو انداخت پایین. برعکس من که پر از زخم زبان بودم اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #146
درحالی که لبخند کمرنگی روی لب‌هاش نقش بسته بود با کف دست ضربه‌ای روی فرمون زد.
- هعی... چقدر بچه بودیم برفی. به گذشته که نگاه میکنم باورم نمیشه انقدر توی زندگیم حماقت کردم!
فکرم رفته بود به گذشته‌ای که اخیراً زیاد مرور می‌شد. درسته! هردومون بچه بودیم. شاید اون الان پا به دهه سی گذاشته باشه اما من هنوزم می‌تونستم یه بچه باشم. یه دختر ۲۳ ساله فارغ از دنیا اما خب همه چیز جور دیگه‌ای بود. حرف از حماقت‌های گذشته‌ش زد و سوالی توی ذهنم چرخید. محتویات خالی بینیم رو نمایشی بالا کشیدم جوزی که بتونم با خودم کنار بیام و سوال بپرسم:
-اون زهرمارو ترک کردی؟
آروم پرسیدم. برای پرسیدنش شک داشتم و وقتی از دهنم خارج شد آرزو کردم نشنیده باشه.
- خیلی وقته.
سر تایید تکون دادم و با پوزخند زمزمه کردم:
- خوبه پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #147
با سکوتم فهموندم نظری درمورد شخصیت زنش ندارم‌.
- درسته کارخونه هم دارن. باهم اونجارو می‌چرخونیم.
چیزی درونم جوشید. بعد از اینکه رفت و خودمو جمع و جور کردم شب و روز توی تنهایی با خرج اقاجونم تمرین میکردم که ناخن کار باشم و پول در بیارم. از درد گردن و دستام جون دادم حالا بعد ۵ سال اومده میگه همیشه توی آرامش و پول بوده! تمام این پنج سال به اندازه پلک زدنش پول دراورده. ناخواسته از دهنم پرید:
- شکار کردیا! معاون کارخونه، دستیار کارگردان، هردفعه یه ماشین مدل بالا، برو و بیا! سرت حسابی گرم بوده که این مدت نه پیدا شدی نه ما تونستیم پیدات کنیم
سکوتش که با نفس عمیق همراه شد بوی شرمندگی می‌داد. به نظرم زخم زبون زدن فقط حرص درونمو بهش نشون داده بود پس بهتره خفه‌شم. گیتی‌ای که تجریش میاد واسه ترمیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #148
معذرت میخوام که نیستم، باشه؟

داغی بیش از حد قابلمه شکلات اب شده باعث شد محکم روی اپن بکوبمش. با پشت دست عرق درشتی که از پیشونیم ریخته بود پاک کردم. این گرمای طاقت فرسا برای اواخر شهریور تهران خیلی هم عجیب نبود. تلوزیون با صدای بلندی انیمیشن محبوب هورناز رو پخش می‌کرد. با ملاقه مقدار مشخصی از شکلات روی کیک ریختم همزمان صدای شاد و کودکانه هورناز به گوشم رسید که روی پای آقاجون نشسته بود و با اشتیاق از مهدکودکش حرف می‌زد.
ظرف بامبو با محتوی کیک شکلاتی رو برداشتم و آشپزخونه رو ترک کردم.
- ببخش آقاجون دخترم خیلی پرحرفه.
درحال برداشتن سهم کوچیکی از کیک، لبخند مهربونی بهم زد و همزمان پشت سر هورناز رو بوسید.
-می دیل اَنه شیرین زبانیانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #149
گونه‌های السا خیس از اشک بود توی بغل خانجون شال روی شونه‌هاش افتاده و باد خشک ‌پنکه موهای خرماییش رو تکون میداد. می‌دونستم از گریه داره خفه میشه و نمیتونه حرف بزنه. بابا تسبیحشو آروم زد رو شونه‌ی السا و کنار چمدون قرمز نشست.
-چره گریه کُنی دختر؟ (چرا گریه میکنی دختر؟ )
از بین گریه، نامفهوم چیزی گفت. مامان و بابا با چهره‌ای گرفته و غمگین به من نگاه کردن تا شاید بتونم جمله‌ی نامفهوم السا رو بازگو کنم. با بغضی که توی گلوم بود سر هورناز رو روی سینه‌م نوازش کردم.
-میگه هیچوقت پدر و مادری نداشتم که اینجوری بهم محبت کنن. فقط ذوق زده شدم.
چشم‌های مامان از اشک پر شد و به ثانیه نرسید که پا به پای السا اشک ریخت. هورناز توی گوشم پرسید:
-چرا گریه میکنن؟
اشکمو پاک کردم و آروم کنار گوش کوچولوش زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #150
صدای مریم و فاطمه از پشت در باعث شد دیگه ادامه ندیم. می‌دونستم کارن برای مامی توضیح داده که نباید از رابطمون چیزی بگه. خیالم راحت بود. صدای گوشیم و شماره تلفن مهد ناخواسته دلمو لرزوند. از ترس اینکه مثل دیروز اتفاقی افتاده باشه سریع جواب دادم.
- سلام جانم.
سلامی که مدیر مهد در جوابم داد، سنگین بود. این داشت حالمو بدتر می‌کرد. اصلاً کاش این دو روز که خانجون اینجا بود هورناز مهدکودک نمی‌رفت حیف از ذوق اومدن باباش دیشب یواشکی ازم قول گرفت امروز حتماً بره.
- چیزی شده خانم؟
دم عمیقی گرفت که بازدم پر شتابش اخمی رو صورتم نشوند.
- والا چی بگم خانم شریفی. دو روزه دختر شما نظم مهد رو بهم ریخته. اون از دیروز که باعث دعوا و آسیب رسیدن به خودش شد، اینم امروز.
آب دهنمو مضطرب و تیکه تیکه قورت دادم. بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا