متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #151
ایستادم و چند قدم به جلو برداشتم. دفتر کوچیک صورتیش با پنجره‌ی حفاظ‌دار بزرگی که پشت سرش بود حسابی کودکانه به نظر میومد. پروانه‌های برجسته و نقاشی‌هایی که روی دیوارش بود یه مقدار بهم انرژی داد که با قدرت گفتم:
- مشکل چیه خانم؟ دختر من نه اهل کتک کاریه نه دعوا! اون تازه پنج سالش شده ظاهراً همکلاسی‌‌ش نمیتونه باهاش بسازه.
چرخیدم سمت هورناز که کنار دیوار دستاشو توی همره کرده بود و مثل به جوجه ی کتک خورده ایستاده بود. خرگوشی‌هایی که صبح دو طرف سرش قرینه و موازی بسته بودم سمت راستش به طور کل پایین افتاده و سمت چپش به عقب سر متمایل شده بود. در ادامه‌ی حرفم خطاب به هورناز پرسیدم:
- کی بود اون پسره؟...آها محمد امین.
روی صحبتم رو برگردوندم سمت مدیر که باحوصله نگاهم می‌کرد.
- این اقاپسر با چه حقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #152
به صندلی تکیه داد و دستاشو گره‌ خورده روی میز گذاشت.
- به هرحال با هورناز حرف بزنید خانم. نباید به کتک کاری و دعوا عادت کنه. به پدرش هم بگید توی اولین فرصت بیاد می‌خوام بیشتر باهاشون آشنا بشم.
سر هورناز که روی شونه‌م بود رو نوازش کردم. خیلی خودمو کنترل کرده بودم که اشک نریزم فقط با عذرخواهی و خداحافظی کوله‌ی عروسکیشو برداشتم. بیرون مهد به دیوار آجری که نقاشی شده بود تکیه دادم و اجازه دادم اشکام بریزن. قلبم از دل شکسته‌ی دخترم، ریز شده بود. به خودم لعنت فرستادم که بازهم بازیچه بردیا شدم اینبار دخترمو هم آزار دادم!
هورناز اشکامو پاک کرد و با بغض گفت:
- م..مامان خیلی ناراحتم. بابایی گَ..گَلبمو(قلبمو) ناراحت کرد.
جمله‌ش کامل تموم نشده بود که محکم گردنمو به آغوش کشید و گریه‌های مظلومانش اوج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #153
با صبر و حوصله خنده‌ی ظریفی چاشنی صداش کرد.
- شماره‌ی هر محیطی که همسرم بهش رفت و آمد کنه رو دارم. درضمن اینم میدونم امروز نوبت جبرانی بهش دادی و تا یک ساعت دیگه داره میاد پیشت.
"همسرم"! چقد از اون دورانی که همسرش حساب میشدم متنفر بودم که در لحظه خداروشکر کردم جای گیتی نیستم . بی رحمانه گوشی رو قطع کردم اون باید می‌فهمید وقتی میگم تموم یعنی چی.این تو بمیری از اوناش نبود!
یک ساعتی می‌شد که هورناز کنارم روی صندلی کوچیک نشسته بود و با دفتر رنگ‌آمیزی مشغول بود. تا رسیدن مشتری بعدی تابی به گردنم دادم. گیتی به خاطر مشغله کاری اومدنشو کنسل کرد. فشار کار امروز خیلی زیاد بود حتی اگه یک نفرم نمی‌اومد خوشحال میشدم با تمام این‌ها مداد رنگیو از دست هورناز گرفتم و با حوصله پروانه‌شو رنگ کردم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #154
بغض به گلوم چنگ می‌زد. روی موهای فر هورناز دست کشیدم. به پهلوی چپش چرخید و اخم صورت غرق خوابشو پوشوند.
- بچه‌م امروز انقدر غصه خورد و تو فکر بود که خوابش برد. حتی حواسش نبود خانجون و آقاجون خونمونن تو به دخترم آسیب زدی! دیگه اجازه نمیدم کنارش باشی.
چرخید عقب. نگاهش از هورناز شروع و به اشک تو چشم‌هام قفل شد.
- از دلش در میارم، جبران میکنم.
نگاه مضطربمو ازش دزدیدم.
- نمیخوام جبران کنی نمی‌ذارم به روح و روان دخترم مثل من آسیب بزنی! جونمو براش میدم تا با آرامش و بی غصه بزرگ بشه.
دستشو دراز کرد سمت گونه‌ای که نمیدونم کی اشک روش چکیده بود. قبل اینکه دستش به صورتم بخوره خودمو کشیدم عقب و با پشت دست اشکمو پاک کردم. اشتباه نمی‌کردم که صداش غم داشت. آه پرسوز از گلوش خارج شد و گوشه‌ی چشم‌های درشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #155
صدای گرم و مردونه‌ش بی‌تاب به گوشم رسید.
- برفین جان، امروز ندیدمت دلتنگتم میتونی بیای دم در؟
ابروهام به بالا پرید. نتونستم بپرسم "مگه تو جلوی در خونه‌ای؟" چون خودش زودتر جمله‌شو کامل کرد:
- یه روز نبینمت تاب نمیارم.
راز عشق بیش از حد کارن نامشخص و دوست‌داشتنی بود و حضورش دلگرمی روزهای تلخم!
- قربونت برم، دارم میام خونه.
نپرسید "چرا تا الان؟" حتی نپرسید "چطوری داری میای." کارن کسی بود که توی رابطه می‌ذاشت استقلال خودمو داشته باشم. میخواست توی هر شرایطی پشت هم باشیم نه مانع هم. تماس قطع شده بود که بردیا زمزمه کرد:
- دلت برای اون سوسول رفته که اینجوری لبخند میزنی.
ناخواسته دستی روی لبام کشیدم. نمیدونم طرح لبخند کی روی لبم نشسته بود اما اینکه یکی انقدر خالصانه دوستم داشت بهم احساس شیرینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #156
نگاهم روی دست عضله‌ایش که پشت صندلی شاگرد قفل شد، چرخید‌. از این دست‌ها خیلی کتک خورده بودم. دردش توی ذهنم پیچید. اخم کردم و موش سر به زیر شدم لعنت بهش که هنوزم ازش می‌ترسیدم.
دستش بی‌پروا زیر چونه‌م رفت، سرمو بالا آورد. نگاهم به صورتش نبود که یادآور روزای تلخم نشه.
- هنوزم همون جوجه سیاهی هستی که نمیتونه زبون دراز باشه!
لال و مضطرب بودم. استرسو از چشام خوند و فهمید مثل قدیم قفل کردم. به خودش اجازه داد و انگشت شصتشو از چونم تا پشت لبم کشید.
- باهام راه بیا برفی. چموش نباش من فقط میخوام دخترمو ببینم.
ازش بدم می‌اومد از اینکه دوباره اومده بود تو زندگیم حالت تهوع گرفتم اشک توی چشامو دید و دستشو عقب کشید. نگاهش پر مکث و طولانی از صورتم گرفته شد و دوباره حرکت کرد.
تا رسیدن به خونه نتونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #157
از بغلش بیرون اومدم و زمزمه کردم:
- نگران نباش همین روزا درستش می‌کنم. توهم برو خونه دیر وقته.
بازومو فشار داد و مظلومانه گفت:
- تو مال منی برفین. مال خودم!
لبخند خسته‌ای به روش زدم.
- چی از منه شکست خورده با یه بچه دیدی که انقدر وابسته‌م شدی؟
نزدیک‌تر ایستاد و سرشو به سمت گوشم خم کرد. نمی‌دونستم پشتم چه خبره اما صدای رفتنشون نشنیده بودم و حدس می‌زدم مشغول تماشای ما باشه.
- تو انقدر کوچولو و بغل کردنی‌ای که هرکی ندونه فکر میکنه هورناز خواهرته. ازم نخواه وابسته‌‌ی چشم‌های خمارت نباشم.
صورت صاف اما استخونیش رو نوازش کردم، دلم از محبتش قنج میرفت اما جوابی نداشتم که بدم. احساسات من خیلی وقته که خاموش شدا و دیگه نمیتونم بیان کنم!دستی به پشت هورناز کشیدم.
- دخترم بیا بغل مامان.
بین خواب و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #158
دامنی که السا واسم روی مبل گذاشته بود پوشیدم. از اینکه فکر همه جارو کرده ممنونش بودم! اینجوری لازم‌نیست برای برداشت لباس راحتی در اتاق رو باز کنم تا بیدار بشن.
برقو خاموش کردم و کنار هورناز دراز کشیدم. خیلی دلم می‌خواست فکر کنم اما انقدر خسته بودم که به ثانیه نرسیده خوابم برد.
***
صدای عربده‌ی مدهوشانه‌ی بردیا پیچید تو گوشم:
- انقدر سوال پیچم نکن برفی.
دست گذاشتم زیر شکم برامده‌م و جمع شدم گوشه دیوار.
- خب لعنتی تو که پول میدی واسه علافی دو قرونشو جمع کن برای زایمانم دو روز دیگه چجوری میخوای خرجشو...
گلدون کریستال روی میز پرت شد سمتم. توی ثانیه لال شدمو سعی کردم از ضرب دستش فرار کنم. صدای برخوردش با دیوار و شکستنش تکونی به بچه‌ی تو شکمم داد. باز تا خرخره خورده بود و اختیار نداشت!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #159
السا کنارم نشست و دست گذاشت روی شونه‌م چشم‌های ریزش برام نگران بود.
- چته؟ حالت بده؟
چقدر از دیونه‌بازی‌هاش به اتاق و قفل درش فرار کرده بودم که ضرب چاقوهاش بهم نخوره. دستای پیر آقاجون سرمو آورد بالا. اشک از چشام می‌ریخت.
- چیه بابا خوابِ بد بیدیی؟(چیه بابا خواب بد می‌دیدی)
سرمو تکون دادم و با گلویی که از بغض داغ بود به بغلش پناه بردم. یادمه قدیما بغل آقاجون واسه ما سنگین بود و شرم می‌کردیم بریم تو بغلش، اما من خیلی وقته محتاجش بودم. کاش بغل بابامو به هزارتا عشق و عاشقی نمی‌فروختم و از کنارش تکون نمی‌خوردم.
هورناز با حسادت منو از بابا جدا کرد و تو بغلم نشست.
- مام برفی م..مر..ریض شدی؟
خانجون خرما رو به زور توی دهنم چپوند.
- فشار بیزیره. ویریز چایی شیرین با کوکو سبزی بخور اصلا قوّت ناری(...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #160
در اتاقو با لگد بستم و بازهم صدامو پایین نیاوردم.
- با خانواده‌ش میاد؟ پس این‌ مدت لال بودی السا؟ مگه من باباتم که ازم‌ خجالت کشیدی بگی!
سرشو انداخت پایین و با ناخن‌هایی که خودم براش درست کرده بودم بازی کرد.
- اهورا می‌خواست بیاد رسمی‌ش کنیم منم دیدم خانجون و آقاجون اینجان دیروز تصمیم گرفتم واسم بزرگتری کنن. دیشب باهاشون حرف زدم.
ابروهام بالا پریده بود. اهورا! رسمی؟ در چوبی قدیمی اتاق رو باز کردم و در همون حین غر زدم:
- خانوادگی حرفاتونو زدین دیگه شیرینی‌شم من باید بخرم.
در خونه رو پشتم بستم، وارد دستشویی شدم. این اهورا گفتنا مال یک ماه نیست! دخترک مول خیلی وقته استاده رو تو آب نمک خوابونده.
با نگاه چپ چپ به السا که گردگیری می‌کرد نشستم کنار سفره‌ای که مامان واسم پهن کرده بود تا صبحانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا