- ارسالیها
- 1,058
- پسندها
- 13,811
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #151
ایستادم و چند قدم به جلو برداشتم. دفتر کوچیک صورتیش با پنجرهی حفاظدار بزرگی که پشت سرش بود حسابی کودکانه به نظر میومد. پروانههای برجسته و نقاشیهایی که روی دیوارش بود یه مقدار بهم انرژی داد که با قدرت گفتم:
- مشکل چیه خانم؟ دختر من نه اهل کتک کاریه نه دعوا! اون تازه پنج سالش شده ظاهراً همکلاسیش نمیتونه باهاش بسازه.
چرخیدم سمت هورناز که کنار دیوار دستاشو توی همره کرده بود و مثل به جوجه ی کتک خورده ایستاده بود. خرگوشیهایی که صبح دو طرف سرش قرینه و موازی بسته بودم سمت راستش به طور کل پایین افتاده و سمت چپش به عقب سر متمایل شده بود. در ادامهی حرفم خطاب به هورناز پرسیدم:
- کی بود اون پسره؟...آها محمد امین.
روی صحبتم رو برگردوندم سمت مدیر که باحوصله نگاهم میکرد.
- این اقاپسر با چه حقی...
- مشکل چیه خانم؟ دختر من نه اهل کتک کاریه نه دعوا! اون تازه پنج سالش شده ظاهراً همکلاسیش نمیتونه باهاش بسازه.
چرخیدم سمت هورناز که کنار دیوار دستاشو توی همره کرده بود و مثل به جوجه ی کتک خورده ایستاده بود. خرگوشیهایی که صبح دو طرف سرش قرینه و موازی بسته بودم سمت راستش به طور کل پایین افتاده و سمت چپش به عقب سر متمایل شده بود. در ادامهی حرفم خطاب به هورناز پرسیدم:
- کی بود اون پسره؟...آها محمد امین.
روی صحبتم رو برگردوندم سمت مدیر که باحوصله نگاهم میکرد.
- این اقاپسر با چه حقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.