• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #181
قدمی به سمتم برداشت و خواست صورتمو توی دستاش بگیره. عصبی، با چند ضربه‌ای که تو دهن خودم زدم وادارش کردم عقب بایسته و سکوت کنه.
- لال شو کارن هیچی نگو. بهت گفته بودم من آدم ازدواج نیستم. گفته بودم آرامش می‌خوام دنبال دردسر نیستم.
دستش روی هوا مونده بود دلم داشت رام نگاه بغض آلودش می‌شد برای متوقف کردن احساساتم بلندتر تشر زدم:
- یه عمر با اون ‌مرتیکه عذاب کشیدم، بعد اینکه ولم کرد و رفت هم برای زنده موندن خودمو بچه‌م جون دادم تا خواهرتو بیاد برامون آرزوی مرگ کنه؟
با دست از سر راهم پسش زدم و با عجله خودمو به خونه رسوندم. السا جلوی تلوزیون نشسته بود از قیافه‌ش خوندم حواسش به برنامه‌ی ورزشی نیست وگرنه آدم نگاه کردن به این برنامه‌ها نبود!
در رو بستم و پشت در نشستم. اشک‌هام بی صدا گونه‌هامو خیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #182
نارنگی پوست سبز که مشخص بود هنوز وقتش نیست و حسابی ترشه رو تو چنگ گرفت تا با ناخن پوستشو دربیاره.
- حالا اون پنج تومن مال خودت هروقت داشتی بهم پس بده.
نارنگی پوست شده روکنار دستم نگه‌داشت. خوبه بهش گفته بودم با این ناخن‌های کاشته شده نباید نارنگی پوست کنه. اصلاً چرا این دختر هیچوقت عادت نداشت روی مبل بشینه؟
- نمی‌خورم.
نارنگی رو از وسط نصف کرد و مشغول خوردن شد.
- حالا جقدر بداخلاقی، طفلک کارن امشب خودکشی نکنه خیلیه!
ساعدمو روی چشام گذاشتم و نالیدم:
- دیگه برام مهم نیست چیکار می‌کنه. می‌خوام یه مقدار بخوابم امشبم با هورناز میرم رشت.
با دست تکون محکمی به بدنم داد. که باعث شد نیم‌خیز بشم چشمای درشت شده و صدای پر از تعجب توی خونه پیچید.
- واسه همیشه می‌خوای بری؟
لب‌هام غنچه و گوشه‌های لبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #183
بند کفشمو محکم کردم و با قدم های تند خودمو به در رسوندم. پیشونیم تیر کشید و عصبی از دردش جواب دادم:
- جایی که صداتو نشنوم.
جلوی در ایستادم و این توقف ناگهانی باعث شد اونم بایسته نگاهش غمگین و گره زدن انگشت‌هاش به هم اضطراب درونشو نشون میداد.
- تا وقتی اینجا باشی نمیام خونه حتی اگه لازم باشه شب توی پارک میخوابم.
دلم برای لرزش بغض آلود لب‌هاش غش کرد اما این بار جدی وایستاده بودم تا تهش. کوچه رو با گام‌های بلند طی کردم هرچند می‌دونستم دنبالم نمیاد.
پاتند کرده بودم سمت مترو تا برگردم آرایشگاه و با مشتری‌های کنسلی روز عقد السا هماهنگ کنم. استراحت به من نیومده بود. حضور بچه مدرسه‌ای ها با روپوش های رنگی یادم انداخت زنگ تعطیلی خورده. کاش برگردم به روزی که ابتدایی بودم. همونقدر ساده و کوچیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #184
صاف ایستادم و تکیه از دیوار برداشتم.
- اون خانم دوستم بود مامان، مثل تو و روشنا که دعوا میکنید ماهم دعوامون شد. باز آشتی میکنیم.
هورناز:مامان میای پیش من؟
انقدر لحنش قِر داشت که حدس می‌زدم الان دم اسبی موهاشو داره تو دستش ناز می‌کنه. لبخندی روی لبم نشست.
- من نمیتونم بیام خوشگلم، اگه نمی‌خوای با بابات باشی بگو ببرتت خونه، خاله السا امشب خونه‌س.
صدای کوبیدن پاهاشو روی زمین شنیدم.
- میخوام با تو و بابا باشم. لطفاً بیا. خواهش میکنم. ت..تو..توروخدا.
گوشی رو آوردم بالا و ابروی چپمو با انگشت کوچیکه‌ی دستی که موبایل توش بود خاروندم. چیزای جدید می‌شنیدم؛ با من و بابا باشه؟!
دوباره موبایلمو روی گوشم گذاشتم:
- بهونه نگیر هورناز، بهت گفته بودم جایی که بابات باشه من نیستم.
سکوت کرد. منتظر بودم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #185
ایفون تصویری‌ای که به جای نصب روی دیوار، روی پایه سنگی گرون قیمت قرار گرفته بود و تا کمرم‌می‌رسید فشردم. در چوبی و شیشه ای بی‌صدا باز شد. بعد از عبور از لابی پر زرق و برق با سرامیک‌های شفاف، با مشخصاتی که توی واتساپ داشتم شماره پنج رو فشردم تا آسانسور حرکت کنه.
بردیا جلوی واحد با گرمکن مشکی و صندل روفرشی‌های مردونه به دید هرکسی شبیه یک پولدار اصیل به نظر می‌رسید. خونه‌ی بالاشهر و دک و پُزش عاریه‌ای بود و هرکاری هم می‌کرد به چشم من تازه به دوران رسیده و گدا می اومد!
از جلوی در کنار رفت و با لبخند گفت:
- خوش اومدی، هورناز مامانت اومد.
با طمأنینه وارد شدم. محیط مشکی و قهوه‌ای‌ش بیشتر شبیه یک خونه‌ی مجردی بود. معذب جلوی در بسته ایستاده بودم که هورناز دوید سمتم.
- مامانی دلم برات ت..تنگ شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #186
- تورو خدا بمون.
دستمو از توی دستاش آروم کشیدم.
- باید قبلش از بابات یه سوال خصوصی بپرسن.
دستاشو روی گوشاش فشار داد و چشماشو بست:
- من چ..چیزی نمی‌شنوم مامان،ب.. بپرس.
از تلاش کودکانه‌ش خندم گرفته بود با خاروندن ابرو سعی کردم لبخندمو جمع کنم. بردیا جلو اومد و از پشت مبل روی سرشو بوسید.
- قربونت برم شیرین عسل.
با چشمایی که روی هم فشرده میشد، غر زد:
- ب..بذار مامانم بپرسه.
برای کنترل خنده لب‌هامو پشت انگشت‌هام قائم کردم. بردیا توی یه حرکت از روی مبل بلندش کرد، با گازی که از بازوی هورناز گاز گرفت جیغ و خنده‌ی هورناز با صدای بردیا قاطی شد.
- تو که گفتی نمیشنوی نخود. آخه تو که گفتی نمیشنوی شیطون بلا.
بالاخره دست از حمله برداشت و اجازه داد روی زمین بایسته.
- بدو برو تو آشپزخونه ببین چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #187
کارتشو از کیفی که روی کنسول کنار در بود، برداشت و توی دستگاه پز نارنجی رنگشون کارت کشید. دقایقی بعد سه تایی جلوی تلوزیون پیتزا می‌خوردیم، هورناز و باباش با علاقه مشغول تماشای انیمیشن بودند و من مضطرب از حضورم توی خونه‌ی بردیا خون دل می‌خوردم. دلم می‌خواست هورنازو ببرم خونه یه گوشمالی حسابی بهش بدم که دیگه نگه "میخوام با هردوتون باشم". انقدر گرسنه و خسته بودم که بی صدا پیتزامو تموم کردم و گوشه‌ی مبل سرمو تکیه دادم به دست چپم. دلم می‌خواست برگردم خونه‌ی خودم و چند ساعت بخوابم. زنگ زدن‌های کارن هم حسابی رفته بود روی مخم که گوشیمو سایلنت کردم. ساعت پنج عصر رو نشون می‌داد و من خیلی خسته بودم برای اینکه امشب مسافر باشم. اما باید از دست کارن دو روز استراحت می‌کردم.
چشمام داشت سنگین می‌شد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #188
خیسی عرق روی تنم و دردی که توی گلوم بود می‌گفت کابوس‌های لعنتی حیثیتمو به باد داده. گنگ به چهره‌ی درهم از غم‌ بردیا خیره بودم. بازومو همچنان نوازش داد:
- چیزی نیست کابوس دیدی.
سرمو روی مبل رها کردم و خیره به سقف کاذب پر زرق و برق اجازه دادم قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم سرازیر بشه. کابوس ندیدم. قسمتی از زندگی مشترکمو با اون دیده بودم که گویا این روزها بهش میگن کابوس! کاش میشد برم پیش یه نفر بگم تمام اون سه سال زندگی مشترک رو از ذهنم پاک کنه. با یادآوری جای خالی هورناز، فوراً بلند شدم و به دسته‌ی مبل راحتی تکیه دادم.
- بچه‌م کجاست؟
صداش از پشت سرم باعث شد بچرخم سمتش. در حال هم زدن قند داخل آب بود.
- خ..خ‌‌خاله السا. برات ازینا درست می‌کرد بعد از..زز.زز خواب‌های ترسناک.
اشک تو چشمام حلقه زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #189
دستمو کشیدم و روی پام گذاشتم
- خودت برو از داداشت بپرس.
نمی‌تونستم بیشتر از این جوّ رو تحمل کنم بلند شدم که مانتوم بپوشم. زودتر از من بلند شد و با دو دستش شونه‌هامو فشار داد تا بشینم.
- حرف میزنی یا جور دیگه حرف بکشم؟
از زاویه پایین به چشم‌های جدی و اخم‌های درهمش زل زدم. درونم پر از حرص شد جوری که میخواستم جیغ بکشم: (من دیگه زنت نیستم که هرطوری خواستی باهام رفتار کنی)!
بغض درونم و عصبانیت باعث شده بود نفس نفس بزنم.
- چرا دست از سرم برنمیداری؟ تو مگه فقط دخترتو نمی‌خواستی؟ خب ولم کن دیگه.
همونجوری که به سمت مبل خم بود شونه‌هامو فشار داد.
- سوال پرسیدم برفی، ب‌بهادر.. چیکار کرده؟!
چندتا نفس عمیق کشیدم و نالیدم:
- بهم.. نه.. ببین وقتی رفتی و طلاق غیابی گرفتیم می‌خواست به هوای سرپرستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,011
پسندها
13,178
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #190
حس حسادت به زیر پوستم نفوذ کرده بود. نمی‌خواستم انقدر زود به هم وابسته بشن‌. اونی که پنج سال زحمت هورنازو کشید من بودم حالا این آقا سه ماه نیومده می‌خواست محبت دخترمو با من نصف کنه. با صدای بلندی گفتم:
- بدو هورناز دیرمون شد.
بچه رو تو بغلش بلند کرد و اومد سمتم.
- واسه ده شب بلیط هواپیما دارید.
مخالفتی نکردم و در عوض هورنازو از بغلش کشیدم:
- ممنون.
سنگینی هورناز باعث شد دست راستم شل بشه و ابن از چشم بردیا دور نموند که هورنازو ازم گرفت و روی زمین گذاشت.
- وقتی برگشتی واسه دستت پیش یه متخصص وقت میگیرم. برای کابوس‌هاتم بهتره پیش یه مشاور بری.
پشت بهش مشغول بستن بند کفش هورناز شدم.
- لازم نیست شما کاری کنی. خودم انجامش میدم.
ایستادم و دست بچه رو گرفتم. بدون اینکه برگردم سمتش زمزمه کردم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا