متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #191
چای داغ تو گلوم پرید. آقاجون چند ضربه پشتم زد و مشغول مالش دادن به شونه‌هام شد.
-یواشه لاکوی(یواش دختر)، این عادت چای داغ خوردن تو و فراز آخر شمارو مریض میکنه!
نگاهم از فریبرز که با ابرو به خانجون اشاره می‌کرد پرید سمت مرضیه که با ظرف آجیل جلوم ایستاده بود. مقداری برداشتم.
- خانم جون کدوم خواستگار میگی؟
فریبرز با اشاره‌ی سر به بالا زودتر جواب داد.
-حالا حرف می‌زنیم.
روشن شدن صفحه‌ی کوچیک گوشیم باعث شد بحثو رها کنم. اینکه السای متنفر از اس دادن برام پیام فرستاده بود متعجبم کرد. سریع پیامشو باز کردم.
-کارن خیلی بی‌قراری می‌کرد صبح زود ازم آدرس خونه‌ی باباتو گرفت و اومد. ببخشید که بی خبر اینکارو کردم روم نشد بهت زنگ بزنم اما واقعاً دلم به حالش سوخت.
به‌به قوز بالا قوز! قبل اینکه فحش رو برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #192
پارت هارو طولانی تر کردم دوست دارید؟
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #193
به محض خروجم از اتاق، فراز سمت صندلی‌ کنار آقاجون هدایتم کرد. جلوی پام روی مچ نشست و منتظر بهم خیره شد.
-او حرامزاده بُوُمُو (اون حرومزاده اومده؟)
به آقاجون نگاه کردم. چشمای چروک خورده‌ش می‌گفت نگرانه.
- اومده.
کوتاه گفته بودم. اما همین برای بهم ریختن اونا کافی بود. فراز از جلو پام بلند شد و دستی روی ماه گرفتی گردنش کشید.
فریبرز باز هم آرومتر از اون بود که سمت چپم نشست و دست گذاشت روی زانوم.
- خب چی خایه از کی بُوُمُو اصلا کُویه ایسابُو(خب چی میخواد؟ از کی اومده؟ اصلا کجا بوده؟)
اینهمه سوال رو من باید جواب میدادم؟ منی که دهنم از اضطراب چند لحظه پیش خشک بود و حالا می‌دونستم ممکنه پدر بچه‌م بیاد اینجا؟!
- فقط میخواد گاهی هونازو ببینه، امره کاری نارهِ(کاری بهمون نداره.)
صدای بلند فراز تکونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #194
فریبرز جلو اومد و سرمو بوسید.
- ببخشید آبجی سهند بچگی بوکوده مرضیه هم خیلی ناراحته مهمانیِ تی واسی بیگیفته(ببخشید آبجی سهند بچگی کرد. مرضیه هم خیلی ناراحته مهمونی رو واسه تو گرفته بود.)
بغلش کردم. فریبرز مهربونم همیشه بهم عشق و آرامش می‌داد.
- فدات بشم بچه‌ها بازی کردن. چیزی نیست خداروشکر حالش خوبه. به مرضیه هم بگو ناراحت نباشه بازم میام خونتون.
چرخیدم سمت بابا که روی کاناپه راه راه ‌طلایی اتاق نشسته بود.
- زود برمی‌گردم آقاجون.
با لبخند گرمش سری برام تکون داد. همراه فریبرز از اتاق خارج شدم. نگران مخارج نبودم چون فریبرز نمیذاشت چیزی رو حساب بکنم.
جلوی بیمارستان با خداحافظی زیر لب ازش جدا شدم. انقدر اتفاق امروز برام هولناک بود که حالا توی نقطه آرامشش بی حس شده بودم. وقتی رسیدیم جلوی خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #195
کارن رو دوست دارید؟ من ازش عصبانی ام
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #196
زمزمه شعرم انقدر سوز داشت که بین فضای خالی کاناپه بشینه و دستی روی سرم بکشه. کاش بهم دست نمیزد و منو با این فاز از افسردگیم رها میکرد . کاش میرفت تا حرفایی که این پنج سال توی خلوتم بهش میزدمو نشنوه.
-" همه میدونن عمریه رفتی و من، همونجوری دوست دارمت."
سرشو کنار گوشم خم کرد و برخورد لبش با گوش چپم صدامو برید.
- نکن برفی،همینحوریشم از وقتی دوباره دیدمت مظلومیت چشمات پدرمو درآورده.
قصد نداشتم چشامو باز کنم و این اشک غلیظِ شور هم نمی‌خواست بند بیاد.
-" نمیای و میمیرم و کاش خبرش، برسه یه روزی بهت.
دل دیوونه راضی نمیشه تورو به یکی دیگه بسپارمت."
این عشق چی داشت به جز سینه‌ی پر از حسرت و قلب وصله خورده؟ چی داشت به جز دختر بچه‌ی معصومی که چشم و امیدش به مادر افسرده و دیدارهای یواشکی با پدرشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #197
پهلوی راستم از سنگینی وزنم بی‌حس بود و من با این بی‌حسی از خواب پریدم. تاریکی پشت پنجره و روشن بودن مهتابی‌های اتاق بهم فهموند چند ساعتی خوابیده بودم. چهره‌ی غرق خواب هورناز روی تخت کنارم برام یادآور موقعیت شد.
طاق باز شدم، دست چپم سرد و بی حس بغل تخت جاخوش کرد. سِرُم بزرگی که به دست چپم وصل بود حسابی بدنمو سرد کرد. چشامو بستم. چیزی مثل بوی وایتکس بهم حالت تهوع میداد. چشمام داشت سنگین می‌شد که متوجه شدم سوزن سرم توسط پرستاری، که چند لحظه پیش صدای کفش‌هاشو شنیده بودم، از دستم جدا شد. انقد به هورناز سر میزد صدای کفش‌های مخمل و کالباس رنگش توی مخم بود. بعد از شنیدن گام‌های تق تقی پرستار و خروجش از اتاق، روی پهلوم جابجا شدم.
سعی کردم به خوابم ادامه بدم اما درِ اتاق یک بار دیگه باز شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #198
لپشو بوسیدم و گهواره‌وار تکون خوردیم. دستاش دور گردنم ‌حلقه بود. کنارش دراز کشیدم تا دوباره بخوابه. هورنازِمن همیشه خوش خواب بود. وقتی خوابش عمیق شد پتو رو کشیدم بالاتر و روی تختم نشستم.
به چراغ‌های پر نور حیاط بيمارستان زل زدم.. بردیا با صدای زنگ گوشیش اتاق رو ترک کرده بود و یک ساعتی می‌شد برنگشت. کارن بی‌حرف و ساکت روی صندلی کنار تختم نشسته بود گاهی خیره نگاهشو روی خودم حس می‌کردم. از ضعفی که توی معده‌م پیچید به ناچار کیک شکلاتی کنار دستمو برداشتم و‌گازی بهش زدم. فوری در پلاستیکی شیرکاکائو رو برام باز کرد.
-چه عجب! نیم ساعته منتظرم یه چیزی بخوری.
به چشمای درشت و‌موهای بهم ریخته‌ش نگاه کردم. این چشم‌های مظلوم مگه می‌ذاشت لبخند نزنم؟ لبخند دید و پرروتر شد که دستشو به قصد نوازش گونه‌هام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #199
برق چشم‌هاش افتخار میکرد که برای دخترمون همچین موقعیت خوبی فراهم کرده باخودم فکر کردم مهد کودک خصوصی که فقط بچه پولدارا میرن حق دختر یکی یدونه‌م بود! تا الان که به سختی بزرگ شد باید از اینجا به بعد توی ناز و نعمت باشه؛ اما با پول‌های گیتی و پدرش؟
نگاهمو از پلیورش گرفتم، خیره به پنجره‌ای که تصویر تاری از بردیای وسط اتاق منعکس می‌کرد فکر کردم وقتش نیست که با رفتنش خوشحالمون کنه؟ صداش مهر تایید افکارم شد.
-دیگه میرم که استراحت کنی. چیزی شد تماس بگیر.
حال سر چرخوندن نداشتم. فقط سرمو به حالت(باشه) تکون دادم و داخل شیشه دیدم که از در بیرون رفت. توی گلوم چیزی به سنگینی و گردی سیب بود. حسی مثل بغض نرسیده که میخواد خفه‌ت کنه. اخه اون بی لیاقت حتی یادش نبود دخترش بخش زایمان همبن بیمارستان دنیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #200
هنوز یک پام از ماشین بیرون بود که پول رو پرت کردم روی صندلی شاگرد و خیره به چشم‌های پررو و قهوه‌ایش زمزمه کردم:
- میخوای صلواتی کار کنی از بعد این سرویس شروع کن. من نه برای شما استندآپ کمدی بازی کردم نه از کسی صدقه میگیرم.
در ۲۰۶ نقره‌ایش رو کوبیدم و به سمت ورودی خونه قدم برداشتم. هیچوقت راز اینکه چرا پسربچه‌های تهرانی انقدر پررو هستن، تو مغزم حل نشد.
در طلایی رنگ نیمه باز رو پشتم بستم و نفس عمیقی توی هوای باغ کشیدم. بالاشهر به خودی خود هوای بهتری داره وای به اینکه یکی توی خونه‌ش باغ داشته باشه. باغبون با لباس‌های سبزش مشغول آبیاری بود همونطور که با فشار آب درخت اقاقیا رو مستفیض می‌کرد منو خطاب کرد:
-خانُم کی رِ می‌خواستید؟(خانم کاری داشتید؟)
چهره‌ی ریز نقش و افغانش به دلم نشست. لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا