- ارسالیها
- 286
- پسندها
- 6,084
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #11
بارون
قدم های آدمی که دلش نمیخواد بره، یکی از سیاه ترین تصویراست. در حالی که بند بند وجودش دارن جلوش رو میگیرن اون پاهاش رو روی زمین میکشه که دور شه! لباس سیه اش حالا بخاطر بارون ب تنش چسبیده بود و بیشتر نشون میداد شونه های افتادش رو. سرش که پایین انداخته بود و از اینجا هم موهاش که ازش آب میچکید دیده میشد. رفتنش شبیه رفتن نبود؛ انگار ی نفر داشت میکشیدش ب زور ب اجبار!
اونی ک میکشیدش غرورش بود!
غرورش داشت دورش میکرد از این جایی که کسی بهش نگفت: بمون!
قدم های آدمی که دلش نمیخواد بره، یکی از سیاه ترین تصویراست. در حالی که بند بند وجودش دارن جلوش رو میگیرن اون پاهاش رو روی زمین میکشه که دور شه! لباس سیه اش حالا بخاطر بارون ب تنش چسبیده بود و بیشتر نشون میداد شونه های افتادش رو. سرش که پایین انداخته بود و از اینجا هم موهاش که ازش آب میچکید دیده میشد. رفتنش شبیه رفتن نبود؛ انگار ی نفر داشت میکشیدش ب زور ب اجبار!
اونی ک میکشیدش غرورش بود!
غرورش داشت دورش میکرد از این جایی که کسی بهش نگفت: بمون!