- ارسالیها
- 149
- پسندها
- 712
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #11
میدانی من طعمِ واقعیِ تنهایی را در چه زمانی چشیدهام؟
آنجایی طعمِ گسِ تلخش زبانم را لمس نمود که اطرافم از ازدحامِ آدمها پُر شده بود. همه در کنارم بودند ولی در واقعِ اِنگار که نبودهاند، میدانی که چه میگویم؟
مدتهاست که آدمها دیگر به یکدیگر پناه نمیبرند.
مدتهاست که خندیدنها، تظاهر شدهاند.
مدتهاست که عشق، شادی و دلتنگی از زندگی، برداشته شده است و تنها، تنهایی و زخم زدن درونِ دلها سایه انداخته است.
من هم اکنون در دل، چاهی از نگفتنها، غروری همچون آهنی زنگزده و نفسی بیاکسیژن دارم.
من خیلی وقت است که روزهایم زخم و شبهایم نمک شده است. من خیلی وقت است که دلی فرسوده و باطنی ناآرام دارم.
آنجایی طعمِ گسِ تلخش زبانم را لمس نمود که اطرافم از ازدحامِ آدمها پُر شده بود. همه در کنارم بودند ولی در واقعِ اِنگار که نبودهاند، میدانی که چه میگویم؟
مدتهاست که آدمها دیگر به یکدیگر پناه نمیبرند.
مدتهاست که خندیدنها، تظاهر شدهاند.
مدتهاست که عشق، شادی و دلتنگی از زندگی، برداشته شده است و تنها، تنهایی و زخم زدن درونِ دلها سایه انداخته است.
من هم اکنون در دل، چاهی از نگفتنها، غروری همچون آهنی زنگزده و نفسی بیاکسیژن دارم.
من خیلی وقت است که روزهایم زخم و شبهایم نمک شده است. من خیلی وقت است که دلی فرسوده و باطنی ناآرام دارم.