- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,271
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
در عشق تو عقل سرنگون گشترو کـه در مملکت عشق سلیمانی تو
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد!
جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت
در عشق تو عقل سرنگون گشترو کـه در مملکت عشق سلیمانی تو
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد!
تا درین زندان فانی زندگانی باشدتدر عشق تو عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت
تا سر زلف تو درهم میرودتا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت!
دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشتتا سر زلف تو درهم میرود
در جهان صد خون به یک دم میرود
تا بدیدم زلف تو ای جان و دل
دل ز دستم رفت و جان هم میرود
میل درکش روی آن دلبر ببیندوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم!
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفسمیل درکش روی آن دلبر ببین
عقل گم کن نور آن جوهر ببین
روح را در سر او حیران نگر
عقل را در کار او مضطر ببین
شمع رویت ختم زیبایی بس استناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش!
تو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگشمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است
چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شدتو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پرده احرار کنی
این همه دانی و کارت همه بی وجه بود
خود ستم کم کن اگر منع ستمکار کنی!!
دیده ی جان روی او تا بنبیند عیانیک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد