خیالی بود و خوابی وصل یارانخبر کن ای ستاره یار مارا
که دریابد دل، خون خوار، مارا
خیال را بفرست ار تو خود نمی آییخیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران
خداوندا هنوز امیدوارم
بده کام دل امیدواران
خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خوشا آنان که خیال واهی نداند
ما که ازین خیال جان دادهایم