- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 865
- پسندها
- 5,547
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #611
رضا ماشین را مقابل یک خانه معمولی در یک محله معمولیتر اما کاملاً خلوت نگه داشت و «پیاده شو» گفت. پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم. هیچ نشانی از اداره آگاهی وجود نداشت.
- رضا! اینجا کجاست؟
رضا به همان خانه عادی که با نمایی سنگ مرمر و درِ سفید روبهرویمان قرار داشت با سر اشاره کرد.
- باید بریم داخل.
رضا عرض خیابان باریک را طی کرد و مقابل خانه قرار گرفت. با کمی تردید دنبالش به راه افتادم. رضا زنگ آیفون را فشرد و در پاسخ «بفرمایید» فرد پشت آیفون گفت:
- کشاورز هستم آقای قدسیپور هماهنگ کردن.
این نام را کجا شنیده بودم؟ فرصت فکر کردن نداشتم. در باز شد و رضا داخل رفت. سریع دنبالش رفتم و خودم را به رضا رساندم.
- رضا قرار بود بریم اداره آگاهی.
- خب اینجا هم آگاهیه.
بازویش را گرفتم و عقب...
- رضا! اینجا کجاست؟
رضا به همان خانه عادی که با نمایی سنگ مرمر و درِ سفید روبهرویمان قرار داشت با سر اشاره کرد.
- باید بریم داخل.
رضا عرض خیابان باریک را طی کرد و مقابل خانه قرار گرفت. با کمی تردید دنبالش به راه افتادم. رضا زنگ آیفون را فشرد و در پاسخ «بفرمایید» فرد پشت آیفون گفت:
- کشاورز هستم آقای قدسیپور هماهنگ کردن.
این نام را کجا شنیده بودم؟ فرصت فکر کردن نداشتم. در باز شد و رضا داخل رفت. سریع دنبالش رفتم و خودم را به رضا رساندم.
- رضا قرار بود بریم اداره آگاهی.
- خب اینجا هم آگاهیه.
بازویش را گرفتم و عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.