• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #621
***
سایه درختان روی میز شطرنج خنکای دلپذیری ایجاد کرده بود، اما من نه تنها لذتی نمی‌بردم بلکه درحال حرص خوردن از دست پسری بودم که به هیچ صراطی مستقیم نبود و برای هر سوالم پاسخی در جیب داشت.
- آقای درویشیان! تفکرات جنگ‌طلبانه‌تون رو چطور توجیح می‌کنید؟
ابروهایش به آنی بالا رفت و چشمانش گرد شد.
- تفکرات جنگ‌طلبانه؟
حق به جانب دستانم را در بغلم جمع کردم.
- بله، کشتن آدم‌ها طبق دینتون ثواب داره، شما یه مشت وحشی خون‌ریزید که عطش خونریزی‌تون رو ارضا می‌کنید.
کمی بهت‌زده در سکوت مرا نگاه کرد و بعد پرسید:
- از نظر شما من وحشی و خونریزم؟
نگاهم را از او‌ گرفتم و به باغچه دوختم.
- از نظر من هر کس به جهاد به عنوان فریضه دینی معتقد باشه وحشیه.
لحن گرفته‌اش را شنیدم.
- واقعاً متأسفم.
در جوابش فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #622
صبح با صدای در بیدار شدم. بلند شدم و مانتو‌ام را که روی دسته مبل انداخته بودم، به تن کشیدم.
- کیه؟
صدای رضا آمد.
- سارینا! بیدار شدی؟
شالم را روی‌ سرم انداختم.
- بیدار شدم دیگه... صبر کن!
به‌خاطر خوابیدن روی زمین گردن و کمرم درد می‌کرد. درحالی‌که گردنم را مالش می‌دادم در را باز کردم. رضا با دیدن قیافه خواب‌آلودم گفت:
- زود آماده شو بریم صبحونه بخوریم.
- بیا داخل تا آماده شم.
در را باز شده رها کردم و داخل سرویس شدم. رضا همان‌طور که داخل می‌شد گفت:
- زنگ زدم بیدارت کنم، گوشیت خاموش بود.
- حالا روشنش می‌کنم.
- حتماً از دیشب روشنش نکردی نه؟
- چطور؟
- به مادر و آقا زنگ بزن.
ترجیح دادم دیگر جوابی ندهم. وقتی بیرون آمدم رضا درحال مرتب کردن بالش تخت بود.
- سارینا؟ مگه بدخواب هستی؟
صورتم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #623
بعد از صبحانه همه وسایلمان را جمع کرده، اتاق‌ها را تحویل داده و سوار ماشین شدیم تا به طرف شیراز راه بیفتیم. هنوز داخل شهر بودیم و من به این فکر می‌کردم که علی در تنهایی چه می‌کند؟ گوشی‌ام را که بعد از صبحانه روشن کرده و داخل جیبم قرار داده بودم زنگ زد. بیرون آورده و نگاه به نام خانه کردم. مطمئن بودم این موقع روز ایران در خانه هست پس جواب دادم.
- سلام مادر!
صدای پرذوق ایران در گوشم طنین انداخت.
- سلام عزیزم! گوشیت درست شد بالاخره؟
- آره، درست شد.
- می‌دونی این چند روز که ازت خبری نداشتیم چقدر من و پدرت نگران شدیم؟ یه تلفن توی اون هتل پیدا نمی‌شد زنگ بزنی؟
- ببخشید ناراحتت کردم.
- از بس دل گنده‌ای دختر، نمیگی پدری دارم، مادری دارم، فقط به فکر خوش‌گذرونی خودتی.
- گفتم که ببخشید.
- حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #624
اخم‌هایم را درهم کردم و آرام به رضا گفتم:
- پس چرا حسودی می‌کنی دیگه؟
و به ایران گفتم:
- رضا میگه جای مرغ‌آلو، قلیه ماهی درست کن.
- چشم قلیه ماهی درست می‌کنم.
همزمان رضا گفت:
- دیگه خواسته خودت رو‌ توی زبون من می‌ذاری؟
به نشانه بدجنسی ابرویی برای رضا بالا انداختم و گفتم:
- ایران‌جون خیلی ماهی!
- من فدای دوتاتون بشم، با احتیاط بیاین، اصلاً عجله نکنید.
- چشم مادر! نگران ما نباشید، زودی می‌بینمتون.
- خداحافظ دخترم، سلامت برسید.
تلفن را قطع کردم و رضا گفت:
- به آقا هم زنگ بزن.
گوشی را داخل جیب برگرداندم.
- مطمئنم الان خود مادر بهش خبر میده داریم میاییم.
- سارینا؟ می‌تونم یه سوالی بپرسم؟
سرم را به طرف او که چشمش به جاده بود چرخاندم.
- بپرس!
- چرا نمی‌خوای با آقا حرف بزنی؟
نگاهم را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #625
اشکم سرازیر شد.
- من علی رو دوست داشتم، من با علی خوشبخت بودم، من علی رو با تموم دل و جونم می‌خواستم، علی هم منو می‌خواست، ولی بابا نخواست، بابا همه‌چی رو به‌هم ریخت.
- سارینا! آقا تو رو‌ خیلی دوست داره، هرکاری کرده برای تو‌ بوده، مطمئن باش از سر دوست داشتن کاری کرده نه خودخواهی، شاید اشتباه کرده، اما فکر کرده این طوری برای تو بهتره.
دستمالی را از جایش بیرون کشیدم و اشک‌هایم را پاک کردم.
- پس خواست من چی میشه رضا؟ من مهم نیستم، چون بابا خواسته من هم باید فرمانبردار باشم؟
صدای زنگ گوشی‌ام بلند شد و گوشی را از جیب بیرون آوردم. بابا بود. جواب ندادم و‌ صدایش را قطع کردم.
- جواب آقا رو بده!
گوشی را به جیب برگرداندم.
- نمی‌خوام.
به فاصله کمی صدای گوشی رضا بلند شد و جواب داد:
- سلام آقا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #626
***
باریکه‌ای از سوز سرمای زمستانی از لای پنجره قدیمی اتاق علی که کاملاً چفت نمی‌شد، داخل می‌آمد و گرچه پرده ضخیم اتاق را کشیده بودم، اما هنوز سردم بود. روی تخت علی کنار دیوار جای همیشگی من برای خواب بود. پنجره از دو وجب بالاتر از تخت شروع میشد، اما دیوار زیر آن که با رنگ روغن سبز ملایمی رنگ شده بود سرمای پنجره را به من که به آن چسبیده بودم تا جا برای خوابیدن علی کنارم بماند، می‌رساند. همین سرما باعث شده بود پتو را تا روی گلویم بالا کشیده و با دستم زیر چانه‌ام نگه دارم، اما حواسم بود طوری بخوابم که جا برای علی هم زیر پتوی دونفره قدیمی خانه‌شان بماند. پتویی که فقط شب‌های سردی که این‌جا بودم از کمد بیرون می‌آمد. نگاه مشتاقم را به علی دوخته بودم که درحال کم کردن شعله بخاری اتاق بود. کارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #627
کمی اخم کرد.
- به دوست داشتن من شک داری؟
- آره، گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم اون‌قدر که من تو رو می‌خوام تو منو نمی‌خوای، مثل الان... من حاضرم اما تو میلی به من نداری.
با انگشتانش موهای روی صورتم را پشت گوشم برد.
- بازی رو‌ هستم تا به دوست داشتنم شک نکنی.
با لحن زاری گفتم:
- علی‌! جانِ من بذار... .
انگشتش را سریع به نشانه سکوت روی لبم گذاشت و با چشمان لرزان و لحن ملتمسی گفت:
- جانِ من نخواه.
از حرفش شوکه شدم. علی همیشه از قسم خوردن ابا داشت. هیچ‌گاه قسم نمی‌خورد و حالا قسم جانش را برای من می‌خورد تا چیزی را که بیشتر حق او بود تا من، از او‌ نخواهم. این حق طبیعی هر دوی ما بود که پدر به ناحق منعمان کرده بود. از خودم بدم آمد. با خودخواهیم عزیز دلم را اذیت کرده بودم و به‌خاطر خواسته خودم او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #628
رضا که ماشین را نگه داشت به خودم آمدم. اشکی که گوشه چشمم جمع شده بود را با انگشت کوچکم گرفتم و سرم را به طرف رضا چرخاندم. رضا درحالی‌که در را باز می‌کرد گفت:
- میرم آبمیوه بخرم، چیز دیگه‌ای نمی‌خوای؟
- نه ممنون نمی‌خوام.
رضا را با چشم دنبال کردم تا مقابل دکه کوچکی که همراه دو دکه دیگر کنار جاده بوده و چند نفری جلویش ایستاده بود، قرار گرفت. من هم حوصله‌ام سر رفته بود پیاده شدم، تا مقابل ماشین رفته و به سپر ماشین تکیه دادم. از شهر خارج شده بودیم و دو طرف جاده نشان می‌داد آبادی خاصی تا مدتی بعد از این وجود نخواهد داشت و شاید به همین خاطر بود که چند سواری و وانت اطراف این سه دکه نگه داشته بودند تا مایحتاجشان را تهیه کنند. نگاهم با چرخیدن روی گوشه سپر ماشینم ایستاد و قفل خراشی شد که زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #629
شهرزاد به طرف در برگشت.
- تا تو بخوای بلند شی و آماده بشی بیای دیر شده، من می‌رم تو هم خودتو برسون.
- چه عجله‌ای داری شهرزاد؟ صبر کن با ماشین بریم.
شهرزاد در آستانه در ایستاد.
- من اندازه تو خوش‌خیال نیستم.
او بیرون رفت. من هم سریع بلند شدم تا آماده شوم. لباس پوشیده با سرعت از پله‌ها پایین می‌رفتم که ایران با نان لقمه‌پیچ شده‌ای جلویم ایستاد.
- بخور ضعف نکنی.
با تشکر گرفته و به تندی خودم را به حیاط رسانده و سوار ماشین شدم. تا ریموت در را باز کند نگاهی به ساعت کردم و خیالم راحت شد. هفت و بیست دقیقه بود با همان ترافیک صبحگاهی هم بیست دقیقه بعد چهارراه ادبیات بودم. ماشین را از حیاط خارج کردم و طول کوچه را پیمودم، اما همین که داخل خیابان اصلی پیچیدم صدای تلپ و بعد پرتاب شدنم رو به جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
852
پسندها
5,516
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #630
راننده هم در جوابم دستش را تکان داد.
- چیه؟ فکر کردی ماشین گرون سوار میشی صاحب خیابون هم هستی؟ حتم دارم هنوز گواهینامه‌ات یه ساله‌اس، می‌مونیم افسر بیاد تا نشونت بدم چی به چیه؟
- بمون علف زیر پات سبز شه.
درحالی‌که گوشیم را از جیب درمی‌آوردم به طرف ماشینم برگشتم و «حالا می‌بینیم» راننده را بی‌جواب گذاشتم. ساعت هفت و نیم را رد کرده بود. به رضا زنگ زدم.
- الو‌ رضا؟ خونه‌ای هنوز؟
- آره طوری شده؟
- زود پاشو‌ بیا سر خیابون، من تصادف کردم.
- تصادف کردی؟ طوریت هم شده؟
- نه زود بیا که دیرم شده.
- باشه، باشه، اومدم.
گوشی را قطع کردم. مرد راننده از کنار ماشینش گفت:
- زنگ زدی دَدی جون بیاد؟
- به تو چه؟ گفتی میمونی افسر بیاد، خب بمون دیگه، واسه چی فضولی می‌کنی؟
راننده نگاهش را سرتاپایم گرداند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا