- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,636
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #21
اهورا قاطع پاسخ داد:
- تمامش کن تا ببرمت!
ماهک با دلهره بقیه آب طالبیاش را خورد و بعد اهورا سوار شد و با هم به سمت بیمارستانی که مامان مهتا در آن بستری بود حرکت کردند.
***
{ زمان حال: }
صدای اهورا او را به زمان حال برگرداند و شنید که اهورا گفت:
- باز رفتی توی هپروت؟!
ماهک لبخند تلخی زد و چیزی نگفت.
اهورا خودش ادامه داد:
- یکی از دوستام دنبال دبیر زبان برای آموزشگاهش میگرده، گفتم اگر موافق باشی تو رو بهش معرفی کنم.
ماهک تلخ پاسخ داد:
- من حوصلهی خودم رو هم ندارم، چه برسه به سر و کله زدن با بچههای مردم!
اهورا سرزنشگرانه گفت:
- پس میخوای چه کار کنی؟! صبح تا شب بشینی توی خونه و خاطراتت رو نشخوار کنی؟! ماهک یک سال از اون اتفاق میگذره اما تو هنوز هم نتونستی خودت رو...
- تمامش کن تا ببرمت!
ماهک با دلهره بقیه آب طالبیاش را خورد و بعد اهورا سوار شد و با هم به سمت بیمارستانی که مامان مهتا در آن بستری بود حرکت کردند.
***
{ زمان حال: }
صدای اهورا او را به زمان حال برگرداند و شنید که اهورا گفت:
- باز رفتی توی هپروت؟!
ماهک لبخند تلخی زد و چیزی نگفت.
اهورا خودش ادامه داد:
- یکی از دوستام دنبال دبیر زبان برای آموزشگاهش میگرده، گفتم اگر موافق باشی تو رو بهش معرفی کنم.
ماهک تلخ پاسخ داد:
- من حوصلهی خودم رو هم ندارم، چه برسه به سر و کله زدن با بچههای مردم!
اهورا سرزنشگرانه گفت:
- پس میخوای چه کار کنی؟! صبح تا شب بشینی توی خونه و خاطراتت رو نشخوار کنی؟! ماهک یک سال از اون اتفاق میگذره اما تو هنوز هم نتونستی خودت رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.